۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

نهایت وقاحت را میتوانید مشخص کنید؟

فکر میکنید وقاحت نهایت و انتهائی داشته باشد ؟ هر چیزی را نهایتی هست و انتهائی. یک اتومبیل با مقدار معینی سوخت اشباع میشود. و یک انسان با مقداری دیگر غدا به سیری میرسد . ولی مگر میتوان برای وقاحت حد و مرزی را متصور بود . شاید در نظرتان بیاید فردی که خود فروشی میکند فرد وقیحی به شمار میآید . ولی مگر جز این است که هر فرد مالک مال و ناموس و تن خویش است مگر میتوان عمل این فرد را نهایت وقاحت نام نهاد ؟
ویا فردی را به جرم دزدی در زمانی که چاره ای جز این عمل ندارد و برای حفظ جان خود و خانواده اش دست به این عمل میزند وقیح نام نهاد .نه هیچ کدام این اعمال نمیتوانند بیانگر نهایت وقاحت یک فرد یا شخص باشند .
نه گزینه های بهتری نیز می توانید انتخاب کنید . به نظر من نهایت وقاحت را میتوان گونه دیگری نیز گزینش کرد . وقتی که شخصی خود را جانشین خدا و دیگران را نمایندگان شیطان مینامد وقتی که فردی همه خوبیها ونیکیها را در طرف خود دیده و دیگران را در دسته بندی شر قرار میدهد . هنگامی که خود دست به کشتار جوانان این سرزمین زده و خود از کشتار اشخاصی در ازمنه قدیم ناله سر میدهد. وقتی که خود به حرمت جان انسانها از هر مرام و مسلک و عقیده ای کوچکترین ارزشی قائل نیست و خود دم از بی حرمتی به نادیده ها سخن میگوید. و وقتی که فردی خود را حق مطلق میپندارد ولی خود از رسانه ها واهمه دارد و همه آنه را اعم از اینترنت و ماهواره و روزنامه ها میبندد . وقتی فردی مردم سرزمینش را خس و خاشاک و عده ای فریب خورده و نو کر استعمار و صهیونیسم بین الملل میخواند ولی آدمکشانش را لایق بهشت میپندارد . وقتی فردی بتواند عملی را در گذشته نکوهش نماید ولی خود به همان عمل دست یازد و خود را مظلوم نشان دهد . وقتی فردی به سرمایه هائی که بصورت امانت در اختیارش نهاده شده تا برای رفاه مردمان بکار گیرد خیانت نموده و با این سرمایه ها سلاح و نفربر ضد نفر آنهم برای کشتار مردمش خریداری نماید . وقتی که فردی بتواند قانون لایزال الهی را که همانا عشق و خدمت به همه انسانها بدون توجه به رنگ و مذهب و عقیده است هر دم بدلخواه خود برای سرکوبی آنها تغییر دهد . وقتی فردی خود را شبان مردمان و انسانها را رمه ای عاجز از تصمیم گیری و اراده و تفکر و فقط مطیع اوامر رهبر بخواهد. رهبری که حتی اگر آنها را به مسلخ رهنمون سازد بی چون و چرا فرمانش را بپذیرند و به گردن کودکان با خون جگر بزرگ کرده مردم کلید های بهشت را آویزان نموده و آنان را همچون چهارپایان به میادین مین بفرستد وآنان را شهید نام نهد ولی خود در کاخهای آنچنانی لم دهد و به مسلخ رفتن آنان را شتاب بسوی بهشت نام نهد . هنگامی که فردی نان مردمانش را به آدمکشان فلسطینی هدیه بدهد و یا خزرش را دودستی به روسیه تقدیم نماید و یا در زیر پرچم خلیج العربی نشسته و به ریش آنانی که به او اعتماد نموده اند بخندد . و یا غرامت جنگ نو را رها نموده و در خیال خام خود سکه های غرامت جنگ اول جهانی را بشمارد . و با هاله ای از نور دروغهائی را بگوید که حتی مرغ پخته را هم به خنده اندازد .و یا با در اختیار داشتن در آمد نفتی در یک سال به اندازه در آمد نیم قرن رژیم سابق فقط تورم را به مردمانش هدیه نماید . و یا گماشتن فردی نا آگاه به مسائل قضائی در محترمترین نهاد قضاوت کشور که میبایستی جایگاه امید برای ستمدیدگان و مظلومان میبود و نه جایگاهی برای نابودی دگر اندیشان و فقط مدت زمان اعدام را از چندین ماه به پنج روز برساند . و زندانهای کشورش را بجای این که محلی برای نگهداری اشرار و مزاحمان به نوامیس مردمان گرداند به محلی برای فرسودن عمر اندیشمندان و دانشجویانش قرار دهد . و در عوض صاحب منصبانش را از کسانی بگمارد که با زنان شوهر دار مردم نماز جماعت سکسی برگذار مینمایند. و خود راحق مطلق بپندارد و مردمانش را گوساله و بزغاله . و از گوانتانامو بنالد و از ظلمی که در حق تروریست های فلسطینی شده ولی خود تظاهرات مسالمت آمیز مردمش را به خاک و خون بکشاند و نگوید که تروریست های فلسطینی که صدها نفر را به خاک و خون کشیده اند این حق را دارند که در زندانهای اسرائیل به تحصیل بپردازند و بعد از اتمام مدت زندانشان با مدارک دانشگاهی از زندان خارج شوند ولی خود به دانشجویان و نوابغ کشورش در زندان تجاوز نماید .و از جنایات رژیم سابق افسانه ها بسراید ولی خود صد برابر بدتر از آنها کند. در گوآدلپ و فرانسه و سایر کشورها با جاسوسان به اصطلاح خودش استکبار جهانی و صهیونیسم بین الملل نرد عشق ببازد ولی عده ای بی گناه را بخاطر نوشتن جستاری چند محدور الدم بنامد. آیا به نظرتان چنین شخصی لایق دریافت لقب وقیحترین انسان روی زمین نمیباشد؟

پاینده ایران

۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

سروده اي از شاعر ملي ايران نادر نادرپور

ای دوزخی سرشت! اگر ظلم آسمان
میراث سرزمین مرا بر تو عرضه داشت،
در زیر آفتاب دل افروز آن دیار
دست تو، غیر دانه ی نامردمی نکاشت
وقت است تا ز کِشته، ترا باخبر کنم.
* * *

زان پیشتر که پیک هلاک تو در رسد ،
ای ناستوده مرد!
زان پیشتر که خون پلیدت فرو چکد
بر سنگفرشِ سرد ،
بگذار تا سرود فنای تو سر کنم :
* * *

در چشم من، تو باد سیاهی که ناگهان
چندین هزار برگ جوان را ربوده ای ،
یا روح ظلمتی که پس از مرگ آفتاب
چندین هزار دیده ی پر اشتیاق را
بر بامداد بسته و بر شب گشوده ای.
* * *

شبهای بی ستاره ، که چشمان مادران
بر گونه ، اشک ماتم فرزند رانده اند
در دیدگان سرد تو ، ای ناستوده مرد!
رحمت ندیده اند و ندامت نخوانده اند.
* * *

پیران مو سپید که بر تخته سنگ گور
نام جگر خراش عزیزان نوشته اند ؛
خون گریه می کنند که در رورگار تو
آن را دروده اند که هرگز نکِشته اند.
* * *

گر نقش شیر و صورت مهر مُنیر را
از رایتِ سه رنگ دلیران ربوده ای ،
یادش همیشه مایه ی جوش و خروش ماست
ور نام آن سخنور شهنامه گوی را
از لابلای دفتر و دیوان ربوده ای ،
تنها ، سروش اوست که در گوش هوش ماست.
* * *

بگذار تا که ناله ی زندانیان تو
چندان رسا شود که نگنجد به سینه ها ،
سیلاب اشک و خونِ کسان را روانه کن
تا بردَمد ز خاک ، گل سرخ کینه ها .
* * *

بگذار تا سپیده دم روز انتقام ،
وقتی که سر بر آوری ز خواب صبحگاه
پیر و جوان و خرد و کلان نعره برکشند
که ای دیو دل سیاه!
مرگت خجسته باد بر انبوه مرد و زن ،
نامت زدوده باد ز طومار سال و ماه ….

نادر نادرپور