۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

چه كسي مثل سگ دروغ ميگويد

در هفتۀ گذشته که جریان به اصطلاح کمک های انسان دوستانۀ گروهی "انسان دوست" به مردم غزه با درگیری با سربازان اسراییلی خبر ساز بود، مردکی در ایران در حمله به اسرائیل گفت: «آن ها در مورد این در گیری، مثل سگ دروغ میگویند».

پیش از هر چیز دلیل آن که این گونه افراد را "مردک" خطاب می کنم این است که اولین شاخص یک مقام اجتماعی حجب کلام است و حتی بردن نام آنها ممکن است توهینی به افرادی دیگر باشد که هم نام با این قماش هستند، لذا برای این قماش "مردک" گفتن هم زیاد است.

هر چه فکرش را میکنم، برایم قابل درک نیست که چرا دروغ گفتن انسان ها را به سگ نسبت میدهند، و خنده دار تر آنکه چه کسی و کسانی حرف از دروغ میزنند، واگر هم بخواهیم ملاک ومعیاری برای دروغگویی در نظر گرفت چرا ترازوی ما سگ باشد.

اگر بنا به عادت این قماش که همیشه در حال فحاشی هستند و میخواهند برای توهین به اسرائیلیها به آنها لقب سگ بدهند پس بگذارید از معیار سگی این قماش به مسئلۀ مورد بحث بپردازیم.

خوب که فکرش را میکنم میبینم که در واقع همین "سگ های اسراییلی" بودند که در اکتبر سال 1995 به زیر آوار رفته گان زلزلۀ ترکیه کمک کردند و همین اسراییلی ها و سگهایشان بودند که بزرگترین گروه نجات را به هائیتی فرستادند.

و همین سگهای اسرائیلی هستند که در وقوع هر حادثه طبیعی نیروی کمکی برای آسیب دیدگان میرسانند، حتی در مورد زلزلۀ کرمان این اسرائیل و سگ هایش بودند که میخواستند به آسیب دیدگان زلزلۀ بم کمک کنند ولی مسئولین ایران ترجیح دادند که هزاران کودک، زن ومرد پیر و جوان در بم زیر آوار بمانند و بمیرند، ولی سگ های اسرائیلی آنان را نجات ندهند؛ و پس از گذشت سال ها، هنوز هم به آن کودکان بازمانده و دیگر مردم آسیب دیده زلزلۀ بم کمک آن چنانی نشده که هیچ، بلکه بیشتر کمک های ارسالی را نیز مسئولین رژیم در بازار سیاه فروختند و آبی هم روش.

پرسش من از این مردک که میگوید "اسرائیلی ها مثل سگ دروغ میگویند" این است، که اگر سگ را معیار دروغ گفتن حساب می کنید، به نظر شما چه حیوانی میتواند مظهر افرادی باشد که به دختر و پسری که دانشجوی ایرانی، هم دین، هم فرهنگ و هم عزیز مادر و پدری ایرانی ، ولی با دیدگاهی مخالف، تجاوز کند، شکنجه دهد و اورا بکشد؟ چه حیوانی را انتخاب میکنید؟

چه حیوانی مظهر پلیسی است که با ماشین خود از روی مردم ایران رد میشود؟

چه حیوانی مظهرافرادی است که مواد مخدر ارزان بین جوانان ایران پخش میکند تا آنان را زمین گیر سازند؟

چه حیوانی مظهر افرادی است که دختر بچه های ایران را برای عیاشی به شیوخ عرب می فروشند؟

چه حیوانی مظهر افرادی است که با باتون و شیشۀ نوشابه به دختر و پسر جوان ایرانی که (به خاطر آرمان های آزادی خواهانه) به زندان افتاده اند، تجاوز میکنند؟ و زنان ایرانی راجلوی چشم شوهران در بند مورد تجاوز قرار میدهند؟

چه حیوانی مظهر قماشی است که برای کشتن ملت ایران، از نیروهای تروریست حماس استفاده میکند؟

چه حیوانی مظهر افرادی است که با سنگ مجرمی را سنگسار می کنند؟ (تا هرچه بیشتر زجر بکشد، و هر چه دیرتر بمیرد و از رنج و ستم آزاد شود)

چه حیوانی مظهر افرادی است که دسته دسته افراد هم وطن، هم خون وهم دین خود را ، به علت آن که دیدگاه متفاوت دارند، به دار آویزان می کنند؟

چه حیوانی را انتخاب میکنید که چنین ذاتی داشته باشد؟ چه حیوانی؟

می دانم پرسش دشواری است؛ چون هیچ حیوانی، هیچ درنده ای این گونه با هم نوع خود رفتار نمیکند!

از بس بی عفتی کلام و فحاشی وجودتان را گرفته، که حتی بر دید چشمانتان هم اثر گذاشته است!

سرباز دلیر اسرائیلی را که مانند شیر از مردمش دفاع میکند "سگ" تصویر می کنید، چرا که با تروریست هایی هم سفره هستید که در پشت زنان و فرزندانشان مانند سگ ترسو سپر میگیرند.

شما خلبانهای با شهامت اسرائیلی را که مانند عقاب برای دفاع از هم نوع خود حد و مرزی نم یشناسند، سگ نام می نهید، چرا که با تروریست هایی هم قطار شما نبرد می کنند. همان تروریست هائی که شما از آن سوی مرزها، برای قتل و عام جوانانتان به ایران وارد می کنید تا آنان را مانند سگ هار تکه و پاره کنند.

شما اسرائیل را که از موی سر سربازش هم نمیگذرد و حتی حاضر است که جسد سربازش را با هزاران دشمن دستگیر شده مبادله کند، "سگ" تصور می کنید، زیرا از قماشی هستید که به پیر و جوان و زن و مرد هم خون وهم دینتان هم رحم روا نمی دارید.

جالب آن که همان اسرائیلیان که شما آن ها را "سگ" نامیده اید، در زندانشان به تروریستی مانند سمیر القنطار که دستش به خون آدم های بیگناه (و یک دخترک بی دفاع اسرائیلی) آغشته است اجازه دادند در زندان درس بخواند و از دانشگاه درجه تحصیلی بگیرد. شما این اسرائیلیان را "صهیونیست آدم کش" لقب می دهید، ولی خودتان آن جوان دانشجوی هم وطن، هم دین خویش را از سر میز دانشگاه به زندان می برید و به او تجاوز می کنید و پس از شکنجه او را می کشید و تازه خود را مومن و مسلمان هم می خوانید.

سگ بی زبان وقتی از گلۀ گوسفند چوپانش مراقبت میکند با گرگ و خرس هم در میفتد گرچه که کشته شود و زمانی کسی غریبه بخواهد به لانۀ او تجاوز کند با تمام جان از آن لانه دفاع میکند و اجازه نمیدهد که پوزۀ هر ناکسی در کاسۀ آبش که مثل دریای خزر به نظرش میرسد فرو کند وهر متجاوزی اسمش را بر روی کاسۀ آبش که چون خلیج فارس میپندارتش بگذارد.

واقعا دنیای پستی است، دنیای شما و حامیانتان. از آن ترکیه ای که هنوز لکه ننگ کشتار نیم میلیون نفر ارامنه پیش از جنگ جهانی اول به دست امپراطوری عثمان، بر پیشانیش نقش بسته و باز هم از کشتار کردهای کشور خود سیری پیدا نکرده، و حالا ادعای انسان دوستی هم می کند.

از آن طرف سودان که نسل کشی در دارفور هیچ یک از شما "انسان دوستان" را غیرتی نمی کند، چرا که حامیان شما قماشی از نوع خودتان هست.

بجا گفته اند که اگر میخواهی کسی را بشناسی ببین دوستش کیست و دشمنش کیست، و براستی فردی مانند هوگو چاوز و یا موگابه لایق شماست.

وقتی می گویم "معیار های مسخره" زیرا شما به اسرائیل دشنام می دهید و علیه شان فیلم و کارتون دروغ درست می کنید، و بچه های خود به هدف ایجاد تنفر علیه اسرائیلیان، شستشوی مغزی می دهید. ولی اگر یک ایرانی به طریقی به اسرائیل برسد، با احترام بسیار از او پذیرائی و حسن استقبال می شود.
اما شما سنگ اعراب را به سینه می زنید و برای کمک به تروریست های آنان از نان ملت خود می زنید – و این در همان حالی که دختران ایرانی به امیرنشین ها صادر می شوند و زیر پای شیوخ بلهوس عزت و عصمت خویش را از دست می دهند – و این در حالی که همان اعراب، در مقابل، جز توهین به ایران وچشم طمع به خاک آن، هیچ گلی به سرتان نزده اند.شما بلائی بر سر مردم ایران آورده اید که برای رهائی از ستم شما، آرزو می کنند که کشوری مثل ایالات متحده به خاک مملکتشان حمله کند، تا شاید از این طریق از دست سرکوبگری های شما خلاص شوند.

پاينده ايران

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

اعرابی و پادشاه

میگویند در روزگاران قدیم پادشاهی بود بسیار مغرور و گردن كش . او برای این که خودی نشان بدهد و دموکراسی طلبی خود را به چشم دوستان و دشمنان بکشد مسابقه ای گذاشته بود بدین صورت که هر کس که بتواند يك صد سطل شیرشتر را بنوشد او با کمال میل تاج کیانی را از سر برداشته و بر سر برنده مسابقه خواهد نهاد .مدتها گذشت و داوطلبی پیدا نشد . تا این که یک روز که پادشاه سرگرم شکار بر فراز تپه ای بود اعرابی ای تکیده از دور هویدا شد و ادعای تاج کیانی را نمود . بدستور پادشاه یکصد سطل شیر آوردند و تازی آرزومند تاج کیانی یکی یکی سطلهای شیر را سر میکشید و پادشاه نیز با تکه چوبی که در دست داشت خطی بعنوان نشان برای هر سطل شیر بر زمین میکشید وقتی شمار سطلها به نود و هفت رسید و پادشاه ملک کیان را در معرض خطر دید خواست به اصطلاح دبه در آورد و گفت نود و شش . اعرابی که حواسش بر خلاف تصور پادشاه بسیار جمع بود . نپذیرفت و گفت : لا لا نود و هفت. وقتی اختلاف بین پادشاه و اعرابی بر سر یک سطل بالا گرفت و هیچ کدام نخواستند از خر شیطان پائین بیایند اعرابی با دست خطها ئي را که پادشاه بعنوان نشانه کشیده بود پاک کرد و گفت : لا قبول اصلا از اول شروع میکنیم .
داستان اعرابی و پادشاه دغلکاربی شباهت به اوضاع جهان ما نیست . قوم يهود از سالها پيش مورد شكنجه و آزار اقوام مختلف قرار داشت اگر گوشه اي از اين آزار و اذيت ها را به نقل از تاريخ نقل كنيم قلب هر انسان آزاده اي را به درد خواهد آورد . اول سپتامبر سال هفتاد ميلادي نيروهاي امپراتوري روم به فرماندهي تيتوس شهر اورشليم را بعد از يك محاصره طولاني ويران ساختند و تمامي اهالي آن شهر را قتل عام نمودنددر جریان تخریب اورشلیم، معابد یهود از بین رفت. مقاومت یهودیان در برابر سلطه رومیان چهار سال طول کشیده بود.
این شهر شش قرن و اندی پیش از آن نیز به دست بخت النصر امپراتور بابل ویران شده و باقیمانده ساکنانش به اسارت به بابل منتقل شده بودند که کوروش بزرگ بنیاد گذار ایران زمین پس از تصرف بابل آنان را به سال پانصد و سي و هشت پیش از میلاد به زادگاه خود بازگردانید و به هزینه ایران شهرشان را از نو ساخت .
بعد از ماجراي كشتار يهوديان بدست روميان دسيسه كشتار قوم يهود توسط هامان وزير خشايارشا پيش مي آيد . هامان كه وزير اعظم دربار هخامنشي بود با دسيسه اي دستور كشتار يهوديان در قلمرو ايران را از پادشاه ميگيرد . ولي اين دسيسه با درايت و تيزهوشي ملكه زيباي خشايارشاه استر نقش بر آب ميگردد و هامان خود قرباني اين دسيسه گشته بدار آويخته ميشود .
«پس هامان به اَخشورش پادشاه کٌفت: تیره ای هستند که در میان تیره ها در سراسر فرمانروایی کشور تو پراکنده می باشند و شرایع ایشان پاد(ضد) همه ی تیره ها است و شرایع پادشاه را به جا نمی آورند. لیکن ایشان را چنین واکٌذاشتن برای پادشاه سودمند نیست، اکٌر پادشاه را پسند آید فرمانی نوشته شود که ایشان را کشتار کنند و من ده هزار وزنه سیم(نقره) به دست کارتاران(عاملان)خواهم داد تا آن را به گنجینه ی پادشاه بیاورند.»
(کتاب استر، باب سوم، آیات هشتم و نهم)
و پادشاه نیز می پذیرد:
«آنگاه پادشاه انکٌشتر خود را از دست بیرون آورده، آن را به هامان پور همداتای اَجاجی -که دشمن یهود بود- داد و پادشاه به هامان کٌفت: هم سیم و هم تیره را به تو دادم تا هرچه در دیدت پسند آید بر ایشان انجام دهی.»
(همانجا، باب سوم، آیات دهم و یازدهم)
و قرار بر این شد که، در سیزدهمین روز از ماه عبری «آدار» یهودیان کشتار گردندند. در اینجاست که راز پنج ساله ی یهودی بودن «استر» فاش می گردد! به دستور مردخای, استر راز خود را با خشایارشا در میان می گذارد و خواستار جلوگیری از این کشتار و مجازات هامان و دیگر دست اندرکاران این ماجرا شد.
يهوديان نيز به شكرانه نجات يافتنشان از دسيسه هاي هامان همه ساله در اين تاريخ جشن پوريم را برپا ميكنند و فره ايزدي را كه موجب نجات قوم يهود گرديد ميستايند .

كشتار يهوديان در سالهاي پر بركت فرمانروائي تازيان نيز چيزي نيست كه از چشم هر نگاه تيز بيني دور مانده باشد.و يكي از اين قتل عامها قتل عام قبيله بني قريضه بدست مولاي متقيان و بدستور فرستاده اي كه قرار بود رحمه للعالمين باشد ميباشد كه در اين واقعه مولاي متقيان حدود هفتصد تن از اسيران بي دفاع يهودي را بدست مبارك قتل عام نمودند.(البته لازم به ذكر است كه در موقع اداي اين وظيفه خطير از اداي فريضه نماز غافل نبوده و چندين دقيقه دست از اين عمل كشيده و به راز و نياز با خداي خويش مشغول ميشدند)
به نقل از تاريخ طبرى :
مدت يك ماه يا 25 روز يهوديان در محاصره بودند و چون كار بر آنها سخت شد گفتندشان به حكم پيغبر تسليم شويد, و ابولبابه بن المنذر اشاره كرد كه حكم پيغبر كشتن است.
يهوديان گفتن: (به حكم سعد بن معاذ تسليم ميشويم.)
و چون كار حكميت درباره بنى قريظه با سعد شد قومش بيامدند و او را بر خرى كه متكايى چرمين تو آن بود سوار كردند, سعد مردى تنومند بود, و او را پيش پيغمبر آوردند .
بو جعفر گويد: وقتى سعد پيش پيغمبر و مسلمانان رسيد پيمغبر گفت: (براى سالار خويش به پاخيزيد.) يا گفت: (براى بهترين مردان خودتان به پا خيزيد.) و قوم به پا خواستندو گفتند: (اى ابو عمرو, پيمبر حكميت درباره بستگانت را به تو واگذار كرده.)
سعد گفت: (به قيد سوگند پيمان مى كنيد كه به حكم من رضايت دهيد؟)
گفتند: (آرى.)
گفت: (و آنكه اينجا نشسته رضايت دارد؟)و به سوى جاى پيغمبر اشاره كرد,اما از روى احترام بدو ننگريست.
پيغمبر گفت: (آرى)
سعد گفت: ( حكم من اينست كه مردان را بكشند و اموال تقسيم شود و زن و فرزند را اسير كنند. )
پيغمبر گفت: (حكم تو درباره يهودان همان است كه خدا از فراز هفت آسمان ميكند.)
ابن اسحاق گويد:آنگاه يهوديان را از قلعه فرود آوردند و پيغمبر آنها را در خانه دختر بنى حارث يكى از زنان بنى نجار محبوس كرد, پس از آن به بازار مدينه كه هم اكنون به جاست رفت و گفت تا چند گودال را بكندند و يهوديان را بياوردند و در آ ن گودالها گردنشان را بزدندو شمار يهوديان ششصد يا هفتصد بود و آنكه بيشتر گويد هشتصد تا نهصد گويد.
هنگامى كه كعب بن اسد را با يهوديان پيش پيغمبر مي اوردند بدو گفتند: (پندارى با ما چه ميكنند؟)
گفت: (در هيچ جا فهم نداريد مگر نمىبينيد كه هر كه را ميبرند برنمىيگردد؟به خدا ما را ميكشند.)
و همچنان گردن يهودان را زدند تا كارشان پايان گرفت.
و به نقل از واقدى:چند روز از ذيقعده مانده بود كه پيغمبر به غزاى بني قريظه رفت و چون تسليم شدند بگفت تا در زمين گودالهابكندند و علي در حضور پيغمبر گردن آنها را ميزد.
قتل عام قبيله بني قريضه و مصادره اموال آنها و تجاوز (ببخشيد صيغه ) نمودن زنان و دختركان اين قبيله و فروختن كودكاني كه موي زهار آنها هويدا نشده بود در بازاربرده فروشان مدينه تنها نمونه اي كوچك از دستوراتي بود كه توسط جبرئيل بر بنده خدا (محمد) در دشمني با اين قوم ابلاغ گرديده بود .و خدا را شكر ايشان به نحو احسن از انجام اين وظيفه سر بلند بيرون آمدند .

كشتار يهوديان توسط هيتلر در خلال جنگ جهاني دوم و واقعه هالوكاست نيز بر كسي جز سردمداران جمهوري اسلامي به خصوص جناب آقاي احمدي نژاد پوشيده نيست .و لزومي نيز ندارد تا در اين وقت كم به بازخواني آن بپردازيم . علاقه مندان ميتوانند جهت اطلاع بيشتر به موزه هالوكاست واشنگتن مراجعه فرمايند.
ولي سئوال اين جاست كه چرا اين قوم در طول تاريخ اين اندازه مورد نسل كشي و آزار و اذيت قرار گرفته است ؟
به عقيده اينجانب جواب اين پرسش را بايد در شيادي اشخاصي كه براي رسيدن به مطامع خود در صدد شورانيدن توده كم اطلاع جامعه ميگردند بايد جستجو كرد . هيچ كدام از كساني كه در ابتداي سخن از آنان نام برديم ابله نبودند كه ندانند ريشه مشكلات جامعه شان را نبايستي در يك اقليت كوچك از انسانها جستجو كنند .اينان همگي انسانهاي تيز هوشي بودند كه ميخواستند ره صد ساله را يك ساله بپيمايند همه اينان غرق در شهوت قدرت بودند وخواب استيلا بر جهان را در خيال خام خويش ميپرورانيدند.اينان ميخواستند با تحميق توده ها سوار بر موج بوجود آمده گردند و سواري بگيرند .ولي چرا همگي اينان قوم يهود را براي كشتار انتخاب مينمودند ؟ با توجه به اندك بودن پيروان موسي در جهان اينان ميتوانستند با اندكي زحمت به اين افكار پليدخويش دست يابند. ولي اگر نوك تيز پيكان حمله اينان بسوي يك قوم ديگر همچون مسلمانان يا مسيحيان بود ميتوانست برايشان مشكل ساز گردد . اگر از همان ابتدا اين قوم به همين قدرتي دست مي يافت كه اكنون يافته است هيچ گاه هيچ قدرتي در جهان فكر كشتار را حتي به مخيله اش نيز راه نميداد .
احمدي نژاد و پيروان او اكنون ميخواهند از راهي بروند كه اسلافشان سالها پيش رفته بودند او فكر ميكند ميتواند باز سوار بر آن موجي گردد كه سالها پيش هيتلر گرديده و جهان را به خاك و خون كشيده بود ولي نميداند كه اكنون جهان را كشتيباني دگر آمده است فقط در اين ميان سئوال اين است كه چرا بعضي از جهانيان خود را به خواب خرگوشي زده و ميخواهند همانند داستان پادشاه و اعرابي دوباره بازي را از نو شروع كنند ؟

پاينده ايران

۱۳۸۹ فروردین ۲, دوشنبه

بوي باران بوي سبزه بوي خاك

شاخه هاي شسته باران خورده پاك

آسمان آبي و ابر سپيد برگهاي سبز بيد

عطر نرگس رقص باد

نغمه شوق پرستوهاي شاد

خلوت گرم كبوترهاي مست

نرم نرمك ميرسد اينك بهار

اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم

اي دريغ از ما اگر كامي نگيريم از بهار

گر نكوبي شيشه غم را به سنگ

هفت رنگش ميشود هفتاد رنگ



جشن جمشيدي نوروز و همچنين سال 2569 آريائيتان شاد باد

۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه

سال نوخجسته باد


عید آمدو عید آمد کان وقت سعید آمد برخیز و دهل میزن كان ماه پديد آمد

ایرانیان داخل کشور نیز همانند ایرانیان سراسر جهان به سان نیاکان خویش هر ساله فرا رسیدن نوروز اهورائی را با رامش و شادمانی جشن میگیرند .

همه کردنی‌ها چو آمد به جای

ز جای مهی برتر آورد پای

به فرّ کیانی یکی تخت ساخت

چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت

که چون خواستی دیو برداشتی

ز هامون به گردون برافراشتی

چو خورشید تابان میان هوا

نشسته برو شاه فرمانروا

جهان انجمن شد بر تخت او

شگفتی فرومانده از بخت او

به جمشید بر گوهر افشاندند

مرآن روز را روز نو خواندند

سر سال نو هرمز فرودین

برآسوده از رنج روی زمین

بزرگان به شادی بیاراستند

می و جام و رامشگران خواستند

در فرهنگ والای ایرانی جائی برای شیون و غم گساری وجود نداشت. هر روز که ایرانیان به موهبت اهورامزدا چشم بر این گیتی می گشادند روزشان را با جشنها و خوشگذرانیهای متعدد همراه مینمودند و میدانستند که :

چون ابر بنوروز رخ لاله بشست

برخيز و به جام باده عزم كن درست

كاين سبزه كه امروز تماشاگه ماست

فردا همه از خاك تو بر خواهد رست

جشن های متعددی همچون سده – چهارشنبه سوری – نوروز و مهرگان یاد آور گذشته پر شکوه ایران و ایرانی میباشد . همان زمانی که سر بر تارک گیتی می سودند و بر جهان حکم میراندند جهانیان را نیز شریک شادمانیهای خویش میانگاشتند .

آدمی هرگاه که غرق در رفاه و ناز و نعمت میشود بهانه ای میجوید برای تفریح و بهره مندی از لذائذ خدا دادی. ولی هنگامی که غوطه ور در فساد و تباهی و زبونیست با توسل به الهامات غیبی و امدادموجودات نامرئی راهی میجوید برای تسکین آلام فرو خورده خویش. و وجود این جشن های پر زرق و برق در پیشینه پر افتخار ایرانیان تائیدیست بر این امر مهم .

از زمانی که تازیان زبون قدم ناپاکشان را بر خاک این سرزمین پاک اهورائی نهادند و پلیدی جای گفتار و کردار و پندار نیک را گرفت جشن و رامش ایرانیان خاری شد در چشم این شیاطین زمینی . باید چاره ای میجستند تا ایرانیان همچون اجداد سوسمار خور آنان بر سر و رویشان میکوفتند. تا امید این موهبت اهورامزدا از آنان گرفته میشد. تا مسخ میگشتند و تبدیل به موجوداتی بی اراده همچون گوسفندان سلاخخانه ای میشدند که وقتی به دیده خود دریده شدن گلوی هم نوعشان را میدیدند به قضا و قدر الهی دل خوش کنند و دل به ظهور ناجی ای که هیچ گاه نخواهد آمد میبستند تا سر رسد و آنان را از چنگ این دیو سیرتان انسان نما وا رهاند و آنان را به مراتع سر سبزی که جویهای شیر و عسل در آن جاریست رهنمون سازد .

امید که فرزند خلف شادمانیست در نظر اهریمن گناهیست نا بخشودنی گناهی که در نظر او با هیچ گناهی دیگر یارای برابری نیست و از این روی شد شراب که مردمان شادمانی میبخشید حرام گشت و افیون جای هدیه ناب شیراز را گرفت .

تازیان و خودفروختگان رزل تر از آنان همچون آخوند مطهری و ملا حسنی و شیخک خزعلی وجنتی و غزالی هر چه توانستند از انبان پر از کین و نفرت خود در مذمت این جشن های کهن یاوه سرودند و آنچه را که لایق خود بود به ایرانیان نسبت دادند این ابلهان ندانستند که این واژه هائی را که به اجداد ایرانیان نسبت میدهند نه در خور ایرانیان که در خور مادران خودشان میباشد که بجای این که آن هنگام که اعراب وحشی بر خاک پاکمان یورش آوردند همانند شاهزادگان ساسانی با افتخار خودکشی کنند خود را بر این زبونان عرضه داشتند .تا این وحشیان بی فرهنگ و تمدن با اجدادشان گشنی گزینند و حال نیز با افتخار از عمل مذموم مادرانشان با کبکبه و دبدبه خود را سید و میر مینامند زهی بی شرفی و تاسف .

بوزینگان ِ ضد این شادیها که در درازی هزار و چهارصد و اندی سال سعی کرده بودند هر بی حرمتی، بر این جشن ها روا بدارند و این روزهای ِ شاد وُ زنده کننده دیده و دل را به عزا و ناله و شیون و زاری فرو بکاهند، را وا داشت که کهنگی وُ مرده گی وُ تیره گی ِ فرهنگ تازی شان را با زندگی وُ تازه گی وُ روشنایی ِ فرهنگ ایرانی بیامیزند تا شاید از این فرو رفتگی فرهنگ تازی، در گنداب ِ عصر جاهلیت ِ قبائل عرب را اندکی سرک به بیرون بکشانند و تازه گی و طراوت وُ شادمانی را تنفس کنند.
اما این ره گم کردگان غافل از این هستند که تیره گی را با روشنایی آشتی نباشد و گنداب وُ مرداب وُ لجن زار ِ فرهنگ تازی را با رودخانه ی روان و جویبار ِ زلال و باغ ِ شاداب ِ انار ِ فرهنگ ایرانی هیچ خویشاوندی نیست.
و چه بیهوده تلاش می کنند ایرانیان منزجر از فرهنگ جهل پرور و ضد شادی و ضد زندگی ِ تازی را با ریختن اشکی تمساح گونه برای جشن های ایرانی، آنها را در باتلاق سینه زنی فرهنگ ِ تازی فرو ببرند و نامش را " اقتدار فرهنگی " بگذارند.
کجای جشن چهارشنبه سوری با فرهنگ بیابانگردی ِ تازیان قابل جمع است، که این گمراهان می پندارند؟

نوروز را در کجا با فرهنگ ِ قربان و تیغ کشی بر گلوی ِ زندگی انسانی قرابت است؟
یکی زنده می کند و زندگی می بخشد و زیبایی را در همه سو در چشمانشان سفره ی عشق و بوی نفس ِ نسیم ِ نیلوفر ِ نشسته بر آب ِ تالاب ِ کهن دیار ِ یاران، ایران پهن می کند آن یکی می کُشد وُ زندگی را با شمشیر جهالت گردن می زند و بر هر چه زیبایی است چنگال ِ وحشی گری فرو می برد و نکبت و زشتی را چون شب ِ تیره و تار، چادر بر سرش می کشد و مثل حشرات ِ از نور گریزان در بیغوله ها تاریکی را نشخوار می کند.
کجای ِ شادمانی وُ رقص وُ پایکوبی ِ جشن های ایرانی را با گریه و سینه زنی و قمه کشی و ناله پروری ِ فرهنگ تازی، کوچکترین تناسب و یا همسانی است که این گمراهان می پندارند و می خواهند نکبت و زاری و پریشانی ِ جنون گونه شان را با آن ها بیامیزند؟

هرگز فرهنگ ایرانی را با فرهنگ بیابانگردی همسازی نبوده و نیست. وقتی که تازیان با زور شمشیر ِ پدران عقیده تی شما بر ایران غالب شد در کنار ایرانی کُشی ِ بیشمار، فرهنگ ایرانی را هم با تمامی توان ِ جنون آمیزشان سعی کردند، بکُشند اما ندانستند که فرهنگ ایران سر لوحه اش با نام آتش و نور مزین و سرشته شده است و این آتش و نور در درازی این تاریخ رنجبار ایران و ایرانی، همواره در دل هر ایرانی شعله ور بوده و هست و امروز هم این آتش ِ فرهنگ ایران است که گام به گام فرهنگ کهنه تازی را می سوزاند و جان و جهان همه ی شما را به آتش می کشد.
فرهنگ ایرانی متعلق به همه ی ایرانیانی است که ایران را برترین ارزش می دانند، نه نا ایرانیانی چون شما که فرهنگ تازی را بالای ایران می نشانید.
ولی اینان نمیدانند روزگاری فرا خواهد رسید که با بیداری نسل جوان این کشور جوانان این مرز و بوم آنان را به همان زباله دانی که از آن بیرون خزیده اند پرتاب خواهد نمود و باز رامش و شادمانی در این کشور جوانه خواهد زد . بنا براین بهتر است شما اي ناایرانیان چون همریشان ِ پیش از خودتان، در همان اقتدار فرهنگی جمکرانی فرو بروید و چون باورهای خرافاتی تان، برای همیشه از خاک ِ پاک ایرانزمین غیب و نابود و در همان چاههای تاریک ِ تاریخ محو گردید.



نوروزتان پیروز باد

پاینده ایران

سفينه نجاتي به كشتيباني مقام معظم رهبري


خورشید داشت کم کم غروب میکرد و بارون شرو شر میبارید دیگه کار ساختن کشتی داشت به پایانش نزدیک میشد و حیوانات از هر سمت برای سوار شدن به کشتی داشتند هجوم می آوردند . فردی که عبا و عمامه سیاهرنگی به سر داشت و قیافه اش همچون حضرت نوح نشان از هزاران سال پیش میداد بر روی نقطه ای مرتفع رفت و نعره زد: این کشتی سفینه نجات است از این پس هر کس که سوار آن شود فلاح و رستگاری می یابد و هر کس که تردید کند جزء فریب خوردگان و جیره خواران استکبار جهانی خواهد بود. دیگر جای تردیدی باقی نمانده بود که این آخرین اولتیماتوم اوست و از این پس مدارائی در میان نخواهد بود و از این پس فقط اعدام در کار نخواهد بود و احکام شرعی دیگر همچون تجاوز و شکنجه و سلاخی در انتظار فریب خوردگان خواهد بود. قبل از او نیز کسان زیادی مشابه حرفهای او را زده بودند مردم خوب به خاطر دارند که بوش پسر نیز قبل از حمله به عراق حرفهای مشابهی زده بود و هیتلر نیز به اتکای به اردوگاههائی که در آنها به گفته خودش( کار آزادی می آورد) از جمله آشویتس و داخائو در صدد رسانیدن مردمانش به قدرتی جهانی بود . قدرتی که همگان به سرانجامش واقفند . حال بعد از سالیان متمادی دیوانه ای دیگر پیدا شده بود که میخواست پا جای پای او بگذارد و مردمانش را به کام نیستی و نابودی (ببخشید بهشت برین ) رهنمون سازد .

او نیز همچون دیوانه ای که جنگ جهانی دوم را را ه انداخت تشنه قدرت و بمب اتم و موشک های قاره پیما بود. و در خیالات خامش آرزوی نابودی نژادی را در سر میپروراند که با تلاش و کوشششان یکی از قدرتمند ترین کشورهای جهان را پایه گذاری نموده اند و دیگر آنانی نیستند که با قطارهای حمل حیوانات به سوی کوره های آدم سوزی روان بودند . هیتلر نیز نمیگفت که کشورش را به تلی از خاک مبدل خواهد ساخت او نیز همیشه از استیلای آلمان بر جهان و نژاد برتر سخن میراند او میگفت که به همه یک ویلا ( نه ببخشید یک خودرو ) خواهد داد او وعده داده بود که فقر و بیکاری را ریشه کن سازد و به همین علت بود که کولیان قربانی کوره های آشویتس گردیدند و کسی دم بر نزد. همگی بر این باور بودند که به آنان چه ارتباطی دارد. آنان که کولی و یهودی و همجنس گرا و ... نبودند . و چنان شد که نمیبایست میشد .

و حال در پس سالیان سال هیتلری دیگر دارد متولد میشود . و جهانیان نیز دارند به حرفهای این نوزاد ناقص الخلقه میخندند و نمیدانند که اگر در قبل از این که هیتلر به قدرت چنگ یازد و بر جهان استیلا یابد در فکر چاره ای بودند مجبور نمیشدند میلیاردها دلار صرف باز سازی نادانیهایشان سازند و نظاره گر به سوگ نشستن میلیونها انسان درماتم از دست دادن جگر گوشه شان باشند .


پاینده ایران


۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

نهایت وقاحت را میتوانید مشخص کنید؟

فکر میکنید وقاحت نهایت و انتهائی داشته باشد ؟ هر چیزی را نهایتی هست و انتهائی. یک اتومبیل با مقدار معینی سوخت اشباع میشود. و یک انسان با مقداری دیگر غدا به سیری میرسد . ولی مگر میتوان برای وقاحت حد و مرزی را متصور بود . شاید در نظرتان بیاید فردی که خود فروشی میکند فرد وقیحی به شمار میآید . ولی مگر جز این است که هر فرد مالک مال و ناموس و تن خویش است مگر میتوان عمل این فرد را نهایت وقاحت نام نهاد ؟
ویا فردی را به جرم دزدی در زمانی که چاره ای جز این عمل ندارد و برای حفظ جان خود و خانواده اش دست به این عمل میزند وقیح نام نهاد .نه هیچ کدام این اعمال نمیتوانند بیانگر نهایت وقاحت یک فرد یا شخص باشند .
نه گزینه های بهتری نیز می توانید انتخاب کنید . به نظر من نهایت وقاحت را میتوان گونه دیگری نیز گزینش کرد . وقتی که شخصی خود را جانشین خدا و دیگران را نمایندگان شیطان مینامد وقتی که فردی همه خوبیها ونیکیها را در طرف خود دیده و دیگران را در دسته بندی شر قرار میدهد . هنگامی که خود دست به کشتار جوانان این سرزمین زده و خود از کشتار اشخاصی در ازمنه قدیم ناله سر میدهد. وقتی که خود به حرمت جان انسانها از هر مرام و مسلک و عقیده ای کوچکترین ارزشی قائل نیست و خود دم از بی حرمتی به نادیده ها سخن میگوید. و وقتی که فردی خود را حق مطلق میپندارد ولی خود از رسانه ها واهمه دارد و همه آنه را اعم از اینترنت و ماهواره و روزنامه ها میبندد . وقتی فردی مردم سرزمینش را خس و خاشاک و عده ای فریب خورده و نو کر استعمار و صهیونیسم بین الملل میخواند ولی آدمکشانش را لایق بهشت میپندارد . وقتی فردی بتواند عملی را در گذشته نکوهش نماید ولی خود به همان عمل دست یازد و خود را مظلوم نشان دهد . وقتی فردی به سرمایه هائی که بصورت امانت در اختیارش نهاده شده تا برای رفاه مردمان بکار گیرد خیانت نموده و با این سرمایه ها سلاح و نفربر ضد نفر آنهم برای کشتار مردمش خریداری نماید . وقتی که فردی بتواند قانون لایزال الهی را که همانا عشق و خدمت به همه انسانها بدون توجه به رنگ و مذهب و عقیده است هر دم بدلخواه خود برای سرکوبی آنها تغییر دهد . وقتی فردی خود را شبان مردمان و انسانها را رمه ای عاجز از تصمیم گیری و اراده و تفکر و فقط مطیع اوامر رهبر بخواهد. رهبری که حتی اگر آنها را به مسلخ رهنمون سازد بی چون و چرا فرمانش را بپذیرند و به گردن کودکان با خون جگر بزرگ کرده مردم کلید های بهشت را آویزان نموده و آنان را همچون چهارپایان به میادین مین بفرستد وآنان را شهید نام نهد ولی خود در کاخهای آنچنانی لم دهد و به مسلخ رفتن آنان را شتاب بسوی بهشت نام نهد . هنگامی که فردی نان مردمانش را به آدمکشان فلسطینی هدیه بدهد و یا خزرش را دودستی به روسیه تقدیم نماید و یا در زیر پرچم خلیج العربی نشسته و به ریش آنانی که به او اعتماد نموده اند بخندد . و یا غرامت جنگ نو را رها نموده و در خیال خام خود سکه های غرامت جنگ اول جهانی را بشمارد . و با هاله ای از نور دروغهائی را بگوید که حتی مرغ پخته را هم به خنده اندازد .و یا با در اختیار داشتن در آمد نفتی در یک سال به اندازه در آمد نیم قرن رژیم سابق فقط تورم را به مردمانش هدیه نماید . و یا گماشتن فردی نا آگاه به مسائل قضائی در محترمترین نهاد قضاوت کشور که میبایستی جایگاه امید برای ستمدیدگان و مظلومان میبود و نه جایگاهی برای نابودی دگر اندیشان و فقط مدت زمان اعدام را از چندین ماه به پنج روز برساند . و زندانهای کشورش را بجای این که محلی برای نگهداری اشرار و مزاحمان به نوامیس مردمان گرداند به محلی برای فرسودن عمر اندیشمندان و دانشجویانش قرار دهد . و در عوض صاحب منصبانش را از کسانی بگمارد که با زنان شوهر دار مردم نماز جماعت سکسی برگذار مینمایند. و خود راحق مطلق بپندارد و مردمانش را گوساله و بزغاله . و از گوانتانامو بنالد و از ظلمی که در حق تروریست های فلسطینی شده ولی خود تظاهرات مسالمت آمیز مردمش را به خاک و خون بکشاند و نگوید که تروریست های فلسطینی که صدها نفر را به خاک و خون کشیده اند این حق را دارند که در زندانهای اسرائیل به تحصیل بپردازند و بعد از اتمام مدت زندانشان با مدارک دانشگاهی از زندان خارج شوند ولی خود به دانشجویان و نوابغ کشورش در زندان تجاوز نماید .و از جنایات رژیم سابق افسانه ها بسراید ولی خود صد برابر بدتر از آنها کند. در گوآدلپ و فرانسه و سایر کشورها با جاسوسان به اصطلاح خودش استکبار جهانی و صهیونیسم بین الملل نرد عشق ببازد ولی عده ای بی گناه را بخاطر نوشتن جستاری چند محدور الدم بنامد. آیا به نظرتان چنین شخصی لایق دریافت لقب وقیحترین انسان روی زمین نمیباشد؟

پاینده ایران

۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

سروده اي از شاعر ملي ايران نادر نادرپور

ای دوزخی سرشت! اگر ظلم آسمان
میراث سرزمین مرا بر تو عرضه داشت،
در زیر آفتاب دل افروز آن دیار
دست تو، غیر دانه ی نامردمی نکاشت
وقت است تا ز کِشته، ترا باخبر کنم.
* * *

زان پیشتر که پیک هلاک تو در رسد ،
ای ناستوده مرد!
زان پیشتر که خون پلیدت فرو چکد
بر سنگفرشِ سرد ،
بگذار تا سرود فنای تو سر کنم :
* * *

در چشم من، تو باد سیاهی که ناگهان
چندین هزار برگ جوان را ربوده ای ،
یا روح ظلمتی که پس از مرگ آفتاب
چندین هزار دیده ی پر اشتیاق را
بر بامداد بسته و بر شب گشوده ای.
* * *

شبهای بی ستاره ، که چشمان مادران
بر گونه ، اشک ماتم فرزند رانده اند
در دیدگان سرد تو ، ای ناستوده مرد!
رحمت ندیده اند و ندامت نخوانده اند.
* * *

پیران مو سپید که بر تخته سنگ گور
نام جگر خراش عزیزان نوشته اند ؛
خون گریه می کنند که در رورگار تو
آن را دروده اند که هرگز نکِشته اند.
* * *

گر نقش شیر و صورت مهر مُنیر را
از رایتِ سه رنگ دلیران ربوده ای ،
یادش همیشه مایه ی جوش و خروش ماست
ور نام آن سخنور شهنامه گوی را
از لابلای دفتر و دیوان ربوده ای ،
تنها ، سروش اوست که در گوش هوش ماست.
* * *

بگذار تا که ناله ی زندانیان تو
چندان رسا شود که نگنجد به سینه ها ،
سیلاب اشک و خونِ کسان را روانه کن
تا بردَمد ز خاک ، گل سرخ کینه ها .
* * *

بگذار تا سپیده دم روز انتقام ،
وقتی که سر بر آوری ز خواب صبحگاه
پیر و جوان و خرد و کلان نعره برکشند
که ای دیو دل سیاه!
مرگت خجسته باد بر انبوه مرد و زن ،
نامت زدوده باد ز طومار سال و ماه ….

نادر نادرپور