۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

چه كسي مثل سگ دروغ ميگويد

در هفتۀ گذشته که جریان به اصطلاح کمک های انسان دوستانۀ گروهی "انسان دوست" به مردم غزه با درگیری با سربازان اسراییلی خبر ساز بود، مردکی در ایران در حمله به اسرائیل گفت: «آن ها در مورد این در گیری، مثل سگ دروغ میگویند».

پیش از هر چیز دلیل آن که این گونه افراد را "مردک" خطاب می کنم این است که اولین شاخص یک مقام اجتماعی حجب کلام است و حتی بردن نام آنها ممکن است توهینی به افرادی دیگر باشد که هم نام با این قماش هستند، لذا برای این قماش "مردک" گفتن هم زیاد است.

هر چه فکرش را میکنم، برایم قابل درک نیست که چرا دروغ گفتن انسان ها را به سگ نسبت میدهند، و خنده دار تر آنکه چه کسی و کسانی حرف از دروغ میزنند، واگر هم بخواهیم ملاک ومعیاری برای دروغگویی در نظر گرفت چرا ترازوی ما سگ باشد.

اگر بنا به عادت این قماش که همیشه در حال فحاشی هستند و میخواهند برای توهین به اسرائیلیها به آنها لقب سگ بدهند پس بگذارید از معیار سگی این قماش به مسئلۀ مورد بحث بپردازیم.

خوب که فکرش را میکنم میبینم که در واقع همین "سگ های اسراییلی" بودند که در اکتبر سال 1995 به زیر آوار رفته گان زلزلۀ ترکیه کمک کردند و همین اسراییلی ها و سگهایشان بودند که بزرگترین گروه نجات را به هائیتی فرستادند.

و همین سگهای اسرائیلی هستند که در وقوع هر حادثه طبیعی نیروی کمکی برای آسیب دیدگان میرسانند، حتی در مورد زلزلۀ کرمان این اسرائیل و سگ هایش بودند که میخواستند به آسیب دیدگان زلزلۀ بم کمک کنند ولی مسئولین ایران ترجیح دادند که هزاران کودک، زن ومرد پیر و جوان در بم زیر آوار بمانند و بمیرند، ولی سگ های اسرائیلی آنان را نجات ندهند؛ و پس از گذشت سال ها، هنوز هم به آن کودکان بازمانده و دیگر مردم آسیب دیده زلزلۀ بم کمک آن چنانی نشده که هیچ، بلکه بیشتر کمک های ارسالی را نیز مسئولین رژیم در بازار سیاه فروختند و آبی هم روش.

پرسش من از این مردک که میگوید "اسرائیلی ها مثل سگ دروغ میگویند" این است، که اگر سگ را معیار دروغ گفتن حساب می کنید، به نظر شما چه حیوانی میتواند مظهر افرادی باشد که به دختر و پسری که دانشجوی ایرانی، هم دین، هم فرهنگ و هم عزیز مادر و پدری ایرانی ، ولی با دیدگاهی مخالف، تجاوز کند، شکنجه دهد و اورا بکشد؟ چه حیوانی را انتخاب میکنید؟

چه حیوانی مظهر پلیسی است که با ماشین خود از روی مردم ایران رد میشود؟

چه حیوانی مظهرافرادی است که مواد مخدر ارزان بین جوانان ایران پخش میکند تا آنان را زمین گیر سازند؟

چه حیوانی مظهر افرادی است که دختر بچه های ایران را برای عیاشی به شیوخ عرب می فروشند؟

چه حیوانی مظهر افرادی است که با باتون و شیشۀ نوشابه به دختر و پسر جوان ایرانی که (به خاطر آرمان های آزادی خواهانه) به زندان افتاده اند، تجاوز میکنند؟ و زنان ایرانی راجلوی چشم شوهران در بند مورد تجاوز قرار میدهند؟

چه حیوانی مظهر قماشی است که برای کشتن ملت ایران، از نیروهای تروریست حماس استفاده میکند؟

چه حیوانی مظهر افرادی است که با سنگ مجرمی را سنگسار می کنند؟ (تا هرچه بیشتر زجر بکشد، و هر چه دیرتر بمیرد و از رنج و ستم آزاد شود)

چه حیوانی مظهر افرادی است که دسته دسته افراد هم وطن، هم خون وهم دین خود را ، به علت آن که دیدگاه متفاوت دارند، به دار آویزان می کنند؟

چه حیوانی را انتخاب میکنید که چنین ذاتی داشته باشد؟ چه حیوانی؟

می دانم پرسش دشواری است؛ چون هیچ حیوانی، هیچ درنده ای این گونه با هم نوع خود رفتار نمیکند!

از بس بی عفتی کلام و فحاشی وجودتان را گرفته، که حتی بر دید چشمانتان هم اثر گذاشته است!

سرباز دلیر اسرائیلی را که مانند شیر از مردمش دفاع میکند "سگ" تصویر می کنید، چرا که با تروریست هایی هم سفره هستید که در پشت زنان و فرزندانشان مانند سگ ترسو سپر میگیرند.

شما خلبانهای با شهامت اسرائیلی را که مانند عقاب برای دفاع از هم نوع خود حد و مرزی نم یشناسند، سگ نام می نهید، چرا که با تروریست هایی هم قطار شما نبرد می کنند. همان تروریست هائی که شما از آن سوی مرزها، برای قتل و عام جوانانتان به ایران وارد می کنید تا آنان را مانند سگ هار تکه و پاره کنند.

شما اسرائیل را که از موی سر سربازش هم نمیگذرد و حتی حاضر است که جسد سربازش را با هزاران دشمن دستگیر شده مبادله کند، "سگ" تصور می کنید، زیرا از قماشی هستید که به پیر و جوان و زن و مرد هم خون وهم دینتان هم رحم روا نمی دارید.

جالب آن که همان اسرائیلیان که شما آن ها را "سگ" نامیده اید، در زندانشان به تروریستی مانند سمیر القنطار که دستش به خون آدم های بیگناه (و یک دخترک بی دفاع اسرائیلی) آغشته است اجازه دادند در زندان درس بخواند و از دانشگاه درجه تحصیلی بگیرد. شما این اسرائیلیان را "صهیونیست آدم کش" لقب می دهید، ولی خودتان آن جوان دانشجوی هم وطن، هم دین خویش را از سر میز دانشگاه به زندان می برید و به او تجاوز می کنید و پس از شکنجه او را می کشید و تازه خود را مومن و مسلمان هم می خوانید.

سگ بی زبان وقتی از گلۀ گوسفند چوپانش مراقبت میکند با گرگ و خرس هم در میفتد گرچه که کشته شود و زمانی کسی غریبه بخواهد به لانۀ او تجاوز کند با تمام جان از آن لانه دفاع میکند و اجازه نمیدهد که پوزۀ هر ناکسی در کاسۀ آبش که مثل دریای خزر به نظرش میرسد فرو کند وهر متجاوزی اسمش را بر روی کاسۀ آبش که چون خلیج فارس میپندارتش بگذارد.

واقعا دنیای پستی است، دنیای شما و حامیانتان. از آن ترکیه ای که هنوز لکه ننگ کشتار نیم میلیون نفر ارامنه پیش از جنگ جهانی اول به دست امپراطوری عثمان، بر پیشانیش نقش بسته و باز هم از کشتار کردهای کشور خود سیری پیدا نکرده، و حالا ادعای انسان دوستی هم می کند.

از آن طرف سودان که نسل کشی در دارفور هیچ یک از شما "انسان دوستان" را غیرتی نمی کند، چرا که حامیان شما قماشی از نوع خودتان هست.

بجا گفته اند که اگر میخواهی کسی را بشناسی ببین دوستش کیست و دشمنش کیست، و براستی فردی مانند هوگو چاوز و یا موگابه لایق شماست.

وقتی می گویم "معیار های مسخره" زیرا شما به اسرائیل دشنام می دهید و علیه شان فیلم و کارتون دروغ درست می کنید، و بچه های خود به هدف ایجاد تنفر علیه اسرائیلیان، شستشوی مغزی می دهید. ولی اگر یک ایرانی به طریقی به اسرائیل برسد، با احترام بسیار از او پذیرائی و حسن استقبال می شود.
اما شما سنگ اعراب را به سینه می زنید و برای کمک به تروریست های آنان از نان ملت خود می زنید – و این در همان حالی که دختران ایرانی به امیرنشین ها صادر می شوند و زیر پای شیوخ بلهوس عزت و عصمت خویش را از دست می دهند – و این در حالی که همان اعراب، در مقابل، جز توهین به ایران وچشم طمع به خاک آن، هیچ گلی به سرتان نزده اند.شما بلائی بر سر مردم ایران آورده اید که برای رهائی از ستم شما، آرزو می کنند که کشوری مثل ایالات متحده به خاک مملکتشان حمله کند، تا شاید از این طریق از دست سرکوبگری های شما خلاص شوند.

پاينده ايران

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

اعرابی و پادشاه

میگویند در روزگاران قدیم پادشاهی بود بسیار مغرور و گردن كش . او برای این که خودی نشان بدهد و دموکراسی طلبی خود را به چشم دوستان و دشمنان بکشد مسابقه ای گذاشته بود بدین صورت که هر کس که بتواند يك صد سطل شیرشتر را بنوشد او با کمال میل تاج کیانی را از سر برداشته و بر سر برنده مسابقه خواهد نهاد .مدتها گذشت و داوطلبی پیدا نشد . تا این که یک روز که پادشاه سرگرم شکار بر فراز تپه ای بود اعرابی ای تکیده از دور هویدا شد و ادعای تاج کیانی را نمود . بدستور پادشاه یکصد سطل شیر آوردند و تازی آرزومند تاج کیانی یکی یکی سطلهای شیر را سر میکشید و پادشاه نیز با تکه چوبی که در دست داشت خطی بعنوان نشان برای هر سطل شیر بر زمین میکشید وقتی شمار سطلها به نود و هفت رسید و پادشاه ملک کیان را در معرض خطر دید خواست به اصطلاح دبه در آورد و گفت نود و شش . اعرابی که حواسش بر خلاف تصور پادشاه بسیار جمع بود . نپذیرفت و گفت : لا لا نود و هفت. وقتی اختلاف بین پادشاه و اعرابی بر سر یک سطل بالا گرفت و هیچ کدام نخواستند از خر شیطان پائین بیایند اعرابی با دست خطها ئي را که پادشاه بعنوان نشانه کشیده بود پاک کرد و گفت : لا قبول اصلا از اول شروع میکنیم .
داستان اعرابی و پادشاه دغلکاربی شباهت به اوضاع جهان ما نیست . قوم يهود از سالها پيش مورد شكنجه و آزار اقوام مختلف قرار داشت اگر گوشه اي از اين آزار و اذيت ها را به نقل از تاريخ نقل كنيم قلب هر انسان آزاده اي را به درد خواهد آورد . اول سپتامبر سال هفتاد ميلادي نيروهاي امپراتوري روم به فرماندهي تيتوس شهر اورشليم را بعد از يك محاصره طولاني ويران ساختند و تمامي اهالي آن شهر را قتل عام نمودنددر جریان تخریب اورشلیم، معابد یهود از بین رفت. مقاومت یهودیان در برابر سلطه رومیان چهار سال طول کشیده بود.
این شهر شش قرن و اندی پیش از آن نیز به دست بخت النصر امپراتور بابل ویران شده و باقیمانده ساکنانش به اسارت به بابل منتقل شده بودند که کوروش بزرگ بنیاد گذار ایران زمین پس از تصرف بابل آنان را به سال پانصد و سي و هشت پیش از میلاد به زادگاه خود بازگردانید و به هزینه ایران شهرشان را از نو ساخت .
بعد از ماجراي كشتار يهوديان بدست روميان دسيسه كشتار قوم يهود توسط هامان وزير خشايارشا پيش مي آيد . هامان كه وزير اعظم دربار هخامنشي بود با دسيسه اي دستور كشتار يهوديان در قلمرو ايران را از پادشاه ميگيرد . ولي اين دسيسه با درايت و تيزهوشي ملكه زيباي خشايارشاه استر نقش بر آب ميگردد و هامان خود قرباني اين دسيسه گشته بدار آويخته ميشود .
«پس هامان به اَخشورش پادشاه کٌفت: تیره ای هستند که در میان تیره ها در سراسر فرمانروایی کشور تو پراکنده می باشند و شرایع ایشان پاد(ضد) همه ی تیره ها است و شرایع پادشاه را به جا نمی آورند. لیکن ایشان را چنین واکٌذاشتن برای پادشاه سودمند نیست، اکٌر پادشاه را پسند آید فرمانی نوشته شود که ایشان را کشتار کنند و من ده هزار وزنه سیم(نقره) به دست کارتاران(عاملان)خواهم داد تا آن را به گنجینه ی پادشاه بیاورند.»
(کتاب استر، باب سوم، آیات هشتم و نهم)
و پادشاه نیز می پذیرد:
«آنگاه پادشاه انکٌشتر خود را از دست بیرون آورده، آن را به هامان پور همداتای اَجاجی -که دشمن یهود بود- داد و پادشاه به هامان کٌفت: هم سیم و هم تیره را به تو دادم تا هرچه در دیدت پسند آید بر ایشان انجام دهی.»
(همانجا، باب سوم، آیات دهم و یازدهم)
و قرار بر این شد که، در سیزدهمین روز از ماه عبری «آدار» یهودیان کشتار گردندند. در اینجاست که راز پنج ساله ی یهودی بودن «استر» فاش می گردد! به دستور مردخای, استر راز خود را با خشایارشا در میان می گذارد و خواستار جلوگیری از این کشتار و مجازات هامان و دیگر دست اندرکاران این ماجرا شد.
يهوديان نيز به شكرانه نجات يافتنشان از دسيسه هاي هامان همه ساله در اين تاريخ جشن پوريم را برپا ميكنند و فره ايزدي را كه موجب نجات قوم يهود گرديد ميستايند .

كشتار يهوديان در سالهاي پر بركت فرمانروائي تازيان نيز چيزي نيست كه از چشم هر نگاه تيز بيني دور مانده باشد.و يكي از اين قتل عامها قتل عام قبيله بني قريضه بدست مولاي متقيان و بدستور فرستاده اي كه قرار بود رحمه للعالمين باشد ميباشد كه در اين واقعه مولاي متقيان حدود هفتصد تن از اسيران بي دفاع يهودي را بدست مبارك قتل عام نمودند.(البته لازم به ذكر است كه در موقع اداي اين وظيفه خطير از اداي فريضه نماز غافل نبوده و چندين دقيقه دست از اين عمل كشيده و به راز و نياز با خداي خويش مشغول ميشدند)
به نقل از تاريخ طبرى :
مدت يك ماه يا 25 روز يهوديان در محاصره بودند و چون كار بر آنها سخت شد گفتندشان به حكم پيغبر تسليم شويد, و ابولبابه بن المنذر اشاره كرد كه حكم پيغبر كشتن است.
يهوديان گفتن: (به حكم سعد بن معاذ تسليم ميشويم.)
و چون كار حكميت درباره بنى قريظه با سعد شد قومش بيامدند و او را بر خرى كه متكايى چرمين تو آن بود سوار كردند, سعد مردى تنومند بود, و او را پيش پيغمبر آوردند .
بو جعفر گويد: وقتى سعد پيش پيغمبر و مسلمانان رسيد پيمغبر گفت: (براى سالار خويش به پاخيزيد.) يا گفت: (براى بهترين مردان خودتان به پا خيزيد.) و قوم به پا خواستندو گفتند: (اى ابو عمرو, پيمبر حكميت درباره بستگانت را به تو واگذار كرده.)
سعد گفت: (به قيد سوگند پيمان مى كنيد كه به حكم من رضايت دهيد؟)
گفتند: (آرى.)
گفت: (و آنكه اينجا نشسته رضايت دارد؟)و به سوى جاى پيغمبر اشاره كرد,اما از روى احترام بدو ننگريست.
پيغمبر گفت: (آرى)
سعد گفت: ( حكم من اينست كه مردان را بكشند و اموال تقسيم شود و زن و فرزند را اسير كنند. )
پيغمبر گفت: (حكم تو درباره يهودان همان است كه خدا از فراز هفت آسمان ميكند.)
ابن اسحاق گويد:آنگاه يهوديان را از قلعه فرود آوردند و پيغمبر آنها را در خانه دختر بنى حارث يكى از زنان بنى نجار محبوس كرد, پس از آن به بازار مدينه كه هم اكنون به جاست رفت و گفت تا چند گودال را بكندند و يهوديان را بياوردند و در آ ن گودالها گردنشان را بزدندو شمار يهوديان ششصد يا هفتصد بود و آنكه بيشتر گويد هشتصد تا نهصد گويد.
هنگامى كه كعب بن اسد را با يهوديان پيش پيغمبر مي اوردند بدو گفتند: (پندارى با ما چه ميكنند؟)
گفت: (در هيچ جا فهم نداريد مگر نمىبينيد كه هر كه را ميبرند برنمىيگردد؟به خدا ما را ميكشند.)
و همچنان گردن يهودان را زدند تا كارشان پايان گرفت.
و به نقل از واقدى:چند روز از ذيقعده مانده بود كه پيغمبر به غزاى بني قريظه رفت و چون تسليم شدند بگفت تا در زمين گودالهابكندند و علي در حضور پيغمبر گردن آنها را ميزد.
قتل عام قبيله بني قريضه و مصادره اموال آنها و تجاوز (ببخشيد صيغه ) نمودن زنان و دختركان اين قبيله و فروختن كودكاني كه موي زهار آنها هويدا نشده بود در بازاربرده فروشان مدينه تنها نمونه اي كوچك از دستوراتي بود كه توسط جبرئيل بر بنده خدا (محمد) در دشمني با اين قوم ابلاغ گرديده بود .و خدا را شكر ايشان به نحو احسن از انجام اين وظيفه سر بلند بيرون آمدند .

كشتار يهوديان توسط هيتلر در خلال جنگ جهاني دوم و واقعه هالوكاست نيز بر كسي جز سردمداران جمهوري اسلامي به خصوص جناب آقاي احمدي نژاد پوشيده نيست .و لزومي نيز ندارد تا در اين وقت كم به بازخواني آن بپردازيم . علاقه مندان ميتوانند جهت اطلاع بيشتر به موزه هالوكاست واشنگتن مراجعه فرمايند.
ولي سئوال اين جاست كه چرا اين قوم در طول تاريخ اين اندازه مورد نسل كشي و آزار و اذيت قرار گرفته است ؟
به عقيده اينجانب جواب اين پرسش را بايد در شيادي اشخاصي كه براي رسيدن به مطامع خود در صدد شورانيدن توده كم اطلاع جامعه ميگردند بايد جستجو كرد . هيچ كدام از كساني كه در ابتداي سخن از آنان نام برديم ابله نبودند كه ندانند ريشه مشكلات جامعه شان را نبايستي در يك اقليت كوچك از انسانها جستجو كنند .اينان همگي انسانهاي تيز هوشي بودند كه ميخواستند ره صد ساله را يك ساله بپيمايند همه اينان غرق در شهوت قدرت بودند وخواب استيلا بر جهان را در خيال خام خويش ميپرورانيدند.اينان ميخواستند با تحميق توده ها سوار بر موج بوجود آمده گردند و سواري بگيرند .ولي چرا همگي اينان قوم يهود را براي كشتار انتخاب مينمودند ؟ با توجه به اندك بودن پيروان موسي در جهان اينان ميتوانستند با اندكي زحمت به اين افكار پليدخويش دست يابند. ولي اگر نوك تيز پيكان حمله اينان بسوي يك قوم ديگر همچون مسلمانان يا مسيحيان بود ميتوانست برايشان مشكل ساز گردد . اگر از همان ابتدا اين قوم به همين قدرتي دست مي يافت كه اكنون يافته است هيچ گاه هيچ قدرتي در جهان فكر كشتار را حتي به مخيله اش نيز راه نميداد .
احمدي نژاد و پيروان او اكنون ميخواهند از راهي بروند كه اسلافشان سالها پيش رفته بودند او فكر ميكند ميتواند باز سوار بر آن موجي گردد كه سالها پيش هيتلر گرديده و جهان را به خاك و خون كشيده بود ولي نميداند كه اكنون جهان را كشتيباني دگر آمده است فقط در اين ميان سئوال اين است كه چرا بعضي از جهانيان خود را به خواب خرگوشي زده و ميخواهند همانند داستان پادشاه و اعرابي دوباره بازي را از نو شروع كنند ؟

پاينده ايران

۱۳۸۹ فروردین ۲, دوشنبه

بوي باران بوي سبزه بوي خاك

شاخه هاي شسته باران خورده پاك

آسمان آبي و ابر سپيد برگهاي سبز بيد

عطر نرگس رقص باد

نغمه شوق پرستوهاي شاد

خلوت گرم كبوترهاي مست

نرم نرمك ميرسد اينك بهار

اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم

اي دريغ از ما اگر كامي نگيريم از بهار

گر نكوبي شيشه غم را به سنگ

هفت رنگش ميشود هفتاد رنگ



جشن جمشيدي نوروز و همچنين سال 2569 آريائيتان شاد باد

۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه

سال نوخجسته باد


عید آمدو عید آمد کان وقت سعید آمد برخیز و دهل میزن كان ماه پديد آمد

ایرانیان داخل کشور نیز همانند ایرانیان سراسر جهان به سان نیاکان خویش هر ساله فرا رسیدن نوروز اهورائی را با رامش و شادمانی جشن میگیرند .

همه کردنی‌ها چو آمد به جای

ز جای مهی برتر آورد پای

به فرّ کیانی یکی تخت ساخت

چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت

که چون خواستی دیو برداشتی

ز هامون به گردون برافراشتی

چو خورشید تابان میان هوا

نشسته برو شاه فرمانروا

جهان انجمن شد بر تخت او

شگفتی فرومانده از بخت او

به جمشید بر گوهر افشاندند

مرآن روز را روز نو خواندند

سر سال نو هرمز فرودین

برآسوده از رنج روی زمین

بزرگان به شادی بیاراستند

می و جام و رامشگران خواستند

در فرهنگ والای ایرانی جائی برای شیون و غم گساری وجود نداشت. هر روز که ایرانیان به موهبت اهورامزدا چشم بر این گیتی می گشادند روزشان را با جشنها و خوشگذرانیهای متعدد همراه مینمودند و میدانستند که :

چون ابر بنوروز رخ لاله بشست

برخيز و به جام باده عزم كن درست

كاين سبزه كه امروز تماشاگه ماست

فردا همه از خاك تو بر خواهد رست

جشن های متعددی همچون سده – چهارشنبه سوری – نوروز و مهرگان یاد آور گذشته پر شکوه ایران و ایرانی میباشد . همان زمانی که سر بر تارک گیتی می سودند و بر جهان حکم میراندند جهانیان را نیز شریک شادمانیهای خویش میانگاشتند .

آدمی هرگاه که غرق در رفاه و ناز و نعمت میشود بهانه ای میجوید برای تفریح و بهره مندی از لذائذ خدا دادی. ولی هنگامی که غوطه ور در فساد و تباهی و زبونیست با توسل به الهامات غیبی و امدادموجودات نامرئی راهی میجوید برای تسکین آلام فرو خورده خویش. و وجود این جشن های پر زرق و برق در پیشینه پر افتخار ایرانیان تائیدیست بر این امر مهم .

از زمانی که تازیان زبون قدم ناپاکشان را بر خاک این سرزمین پاک اهورائی نهادند و پلیدی جای گفتار و کردار و پندار نیک را گرفت جشن و رامش ایرانیان خاری شد در چشم این شیاطین زمینی . باید چاره ای میجستند تا ایرانیان همچون اجداد سوسمار خور آنان بر سر و رویشان میکوفتند. تا امید این موهبت اهورامزدا از آنان گرفته میشد. تا مسخ میگشتند و تبدیل به موجوداتی بی اراده همچون گوسفندان سلاخخانه ای میشدند که وقتی به دیده خود دریده شدن گلوی هم نوعشان را میدیدند به قضا و قدر الهی دل خوش کنند و دل به ظهور ناجی ای که هیچ گاه نخواهد آمد میبستند تا سر رسد و آنان را از چنگ این دیو سیرتان انسان نما وا رهاند و آنان را به مراتع سر سبزی که جویهای شیر و عسل در آن جاریست رهنمون سازد .

امید که فرزند خلف شادمانیست در نظر اهریمن گناهیست نا بخشودنی گناهی که در نظر او با هیچ گناهی دیگر یارای برابری نیست و از این روی شد شراب که مردمان شادمانی میبخشید حرام گشت و افیون جای هدیه ناب شیراز را گرفت .

تازیان و خودفروختگان رزل تر از آنان همچون آخوند مطهری و ملا حسنی و شیخک خزعلی وجنتی و غزالی هر چه توانستند از انبان پر از کین و نفرت خود در مذمت این جشن های کهن یاوه سرودند و آنچه را که لایق خود بود به ایرانیان نسبت دادند این ابلهان ندانستند که این واژه هائی را که به اجداد ایرانیان نسبت میدهند نه در خور ایرانیان که در خور مادران خودشان میباشد که بجای این که آن هنگام که اعراب وحشی بر خاک پاکمان یورش آوردند همانند شاهزادگان ساسانی با افتخار خودکشی کنند خود را بر این زبونان عرضه داشتند .تا این وحشیان بی فرهنگ و تمدن با اجدادشان گشنی گزینند و حال نیز با افتخار از عمل مذموم مادرانشان با کبکبه و دبدبه خود را سید و میر مینامند زهی بی شرفی و تاسف .

بوزینگان ِ ضد این شادیها که در درازی هزار و چهارصد و اندی سال سعی کرده بودند هر بی حرمتی، بر این جشن ها روا بدارند و این روزهای ِ شاد وُ زنده کننده دیده و دل را به عزا و ناله و شیون و زاری فرو بکاهند، را وا داشت که کهنگی وُ مرده گی وُ تیره گی ِ فرهنگ تازی شان را با زندگی وُ تازه گی وُ روشنایی ِ فرهنگ ایرانی بیامیزند تا شاید از این فرو رفتگی فرهنگ تازی، در گنداب ِ عصر جاهلیت ِ قبائل عرب را اندکی سرک به بیرون بکشانند و تازه گی و طراوت وُ شادمانی را تنفس کنند.
اما این ره گم کردگان غافل از این هستند که تیره گی را با روشنایی آشتی نباشد و گنداب وُ مرداب وُ لجن زار ِ فرهنگ تازی را با رودخانه ی روان و جویبار ِ زلال و باغ ِ شاداب ِ انار ِ فرهنگ ایرانی هیچ خویشاوندی نیست.
و چه بیهوده تلاش می کنند ایرانیان منزجر از فرهنگ جهل پرور و ضد شادی و ضد زندگی ِ تازی را با ریختن اشکی تمساح گونه برای جشن های ایرانی، آنها را در باتلاق سینه زنی فرهنگ ِ تازی فرو ببرند و نامش را " اقتدار فرهنگی " بگذارند.
کجای جشن چهارشنبه سوری با فرهنگ بیابانگردی ِ تازیان قابل جمع است، که این گمراهان می پندارند؟

نوروز را در کجا با فرهنگ ِ قربان و تیغ کشی بر گلوی ِ زندگی انسانی قرابت است؟
یکی زنده می کند و زندگی می بخشد و زیبایی را در همه سو در چشمانشان سفره ی عشق و بوی نفس ِ نسیم ِ نیلوفر ِ نشسته بر آب ِ تالاب ِ کهن دیار ِ یاران، ایران پهن می کند آن یکی می کُشد وُ زندگی را با شمشیر جهالت گردن می زند و بر هر چه زیبایی است چنگال ِ وحشی گری فرو می برد و نکبت و زشتی را چون شب ِ تیره و تار، چادر بر سرش می کشد و مثل حشرات ِ از نور گریزان در بیغوله ها تاریکی را نشخوار می کند.
کجای ِ شادمانی وُ رقص وُ پایکوبی ِ جشن های ایرانی را با گریه و سینه زنی و قمه کشی و ناله پروری ِ فرهنگ تازی، کوچکترین تناسب و یا همسانی است که این گمراهان می پندارند و می خواهند نکبت و زاری و پریشانی ِ جنون گونه شان را با آن ها بیامیزند؟

هرگز فرهنگ ایرانی را با فرهنگ بیابانگردی همسازی نبوده و نیست. وقتی که تازیان با زور شمشیر ِ پدران عقیده تی شما بر ایران غالب شد در کنار ایرانی کُشی ِ بیشمار، فرهنگ ایرانی را هم با تمامی توان ِ جنون آمیزشان سعی کردند، بکُشند اما ندانستند که فرهنگ ایران سر لوحه اش با نام آتش و نور مزین و سرشته شده است و این آتش و نور در درازی این تاریخ رنجبار ایران و ایرانی، همواره در دل هر ایرانی شعله ور بوده و هست و امروز هم این آتش ِ فرهنگ ایران است که گام به گام فرهنگ کهنه تازی را می سوزاند و جان و جهان همه ی شما را به آتش می کشد.
فرهنگ ایرانی متعلق به همه ی ایرانیانی است که ایران را برترین ارزش می دانند، نه نا ایرانیانی چون شما که فرهنگ تازی را بالای ایران می نشانید.
ولی اینان نمیدانند روزگاری فرا خواهد رسید که با بیداری نسل جوان این کشور جوانان این مرز و بوم آنان را به همان زباله دانی که از آن بیرون خزیده اند پرتاب خواهد نمود و باز رامش و شادمانی در این کشور جوانه خواهد زد . بنا براین بهتر است شما اي ناایرانیان چون همریشان ِ پیش از خودتان، در همان اقتدار فرهنگی جمکرانی فرو بروید و چون باورهای خرافاتی تان، برای همیشه از خاک ِ پاک ایرانزمین غیب و نابود و در همان چاههای تاریک ِ تاریخ محو گردید.



نوروزتان پیروز باد

پاینده ایران

سفينه نجاتي به كشتيباني مقام معظم رهبري


خورشید داشت کم کم غروب میکرد و بارون شرو شر میبارید دیگه کار ساختن کشتی داشت به پایانش نزدیک میشد و حیوانات از هر سمت برای سوار شدن به کشتی داشتند هجوم می آوردند . فردی که عبا و عمامه سیاهرنگی به سر داشت و قیافه اش همچون حضرت نوح نشان از هزاران سال پیش میداد بر روی نقطه ای مرتفع رفت و نعره زد: این کشتی سفینه نجات است از این پس هر کس که سوار آن شود فلاح و رستگاری می یابد و هر کس که تردید کند جزء فریب خوردگان و جیره خواران استکبار جهانی خواهد بود. دیگر جای تردیدی باقی نمانده بود که این آخرین اولتیماتوم اوست و از این پس مدارائی در میان نخواهد بود و از این پس فقط اعدام در کار نخواهد بود و احکام شرعی دیگر همچون تجاوز و شکنجه و سلاخی در انتظار فریب خوردگان خواهد بود. قبل از او نیز کسان زیادی مشابه حرفهای او را زده بودند مردم خوب به خاطر دارند که بوش پسر نیز قبل از حمله به عراق حرفهای مشابهی زده بود و هیتلر نیز به اتکای به اردوگاههائی که در آنها به گفته خودش( کار آزادی می آورد) از جمله آشویتس و داخائو در صدد رسانیدن مردمانش به قدرتی جهانی بود . قدرتی که همگان به سرانجامش واقفند . حال بعد از سالیان متمادی دیوانه ای دیگر پیدا شده بود که میخواست پا جای پای او بگذارد و مردمانش را به کام نیستی و نابودی (ببخشید بهشت برین ) رهنمون سازد .

او نیز همچون دیوانه ای که جنگ جهانی دوم را را ه انداخت تشنه قدرت و بمب اتم و موشک های قاره پیما بود. و در خیالات خامش آرزوی نابودی نژادی را در سر میپروراند که با تلاش و کوشششان یکی از قدرتمند ترین کشورهای جهان را پایه گذاری نموده اند و دیگر آنانی نیستند که با قطارهای حمل حیوانات به سوی کوره های آدم سوزی روان بودند . هیتلر نیز نمیگفت که کشورش را به تلی از خاک مبدل خواهد ساخت او نیز همیشه از استیلای آلمان بر جهان و نژاد برتر سخن میراند او میگفت که به همه یک ویلا ( نه ببخشید یک خودرو ) خواهد داد او وعده داده بود که فقر و بیکاری را ریشه کن سازد و به همین علت بود که کولیان قربانی کوره های آشویتس گردیدند و کسی دم بر نزد. همگی بر این باور بودند که به آنان چه ارتباطی دارد. آنان که کولی و یهودی و همجنس گرا و ... نبودند . و چنان شد که نمیبایست میشد .

و حال در پس سالیان سال هیتلری دیگر دارد متولد میشود . و جهانیان نیز دارند به حرفهای این نوزاد ناقص الخلقه میخندند و نمیدانند که اگر در قبل از این که هیتلر به قدرت چنگ یازد و بر جهان استیلا یابد در فکر چاره ای بودند مجبور نمیشدند میلیاردها دلار صرف باز سازی نادانیهایشان سازند و نظاره گر به سوگ نشستن میلیونها انسان درماتم از دست دادن جگر گوشه شان باشند .


پاینده ایران


۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

نهایت وقاحت را میتوانید مشخص کنید؟

فکر میکنید وقاحت نهایت و انتهائی داشته باشد ؟ هر چیزی را نهایتی هست و انتهائی. یک اتومبیل با مقدار معینی سوخت اشباع میشود. و یک انسان با مقداری دیگر غدا به سیری میرسد . ولی مگر میتوان برای وقاحت حد و مرزی را متصور بود . شاید در نظرتان بیاید فردی که خود فروشی میکند فرد وقیحی به شمار میآید . ولی مگر جز این است که هر فرد مالک مال و ناموس و تن خویش است مگر میتوان عمل این فرد را نهایت وقاحت نام نهاد ؟
ویا فردی را به جرم دزدی در زمانی که چاره ای جز این عمل ندارد و برای حفظ جان خود و خانواده اش دست به این عمل میزند وقیح نام نهاد .نه هیچ کدام این اعمال نمیتوانند بیانگر نهایت وقاحت یک فرد یا شخص باشند .
نه گزینه های بهتری نیز می توانید انتخاب کنید . به نظر من نهایت وقاحت را میتوان گونه دیگری نیز گزینش کرد . وقتی که شخصی خود را جانشین خدا و دیگران را نمایندگان شیطان مینامد وقتی که فردی همه خوبیها ونیکیها را در طرف خود دیده و دیگران را در دسته بندی شر قرار میدهد . هنگامی که خود دست به کشتار جوانان این سرزمین زده و خود از کشتار اشخاصی در ازمنه قدیم ناله سر میدهد. وقتی که خود به حرمت جان انسانها از هر مرام و مسلک و عقیده ای کوچکترین ارزشی قائل نیست و خود دم از بی حرمتی به نادیده ها سخن میگوید. و وقتی که فردی خود را حق مطلق میپندارد ولی خود از رسانه ها واهمه دارد و همه آنه را اعم از اینترنت و ماهواره و روزنامه ها میبندد . وقتی فردی مردم سرزمینش را خس و خاشاک و عده ای فریب خورده و نو کر استعمار و صهیونیسم بین الملل میخواند ولی آدمکشانش را لایق بهشت میپندارد . وقتی فردی بتواند عملی را در گذشته نکوهش نماید ولی خود به همان عمل دست یازد و خود را مظلوم نشان دهد . وقتی فردی به سرمایه هائی که بصورت امانت در اختیارش نهاده شده تا برای رفاه مردمان بکار گیرد خیانت نموده و با این سرمایه ها سلاح و نفربر ضد نفر آنهم برای کشتار مردمش خریداری نماید . وقتی که فردی بتواند قانون لایزال الهی را که همانا عشق و خدمت به همه انسانها بدون توجه به رنگ و مذهب و عقیده است هر دم بدلخواه خود برای سرکوبی آنها تغییر دهد . وقتی فردی خود را شبان مردمان و انسانها را رمه ای عاجز از تصمیم گیری و اراده و تفکر و فقط مطیع اوامر رهبر بخواهد. رهبری که حتی اگر آنها را به مسلخ رهنمون سازد بی چون و چرا فرمانش را بپذیرند و به گردن کودکان با خون جگر بزرگ کرده مردم کلید های بهشت را آویزان نموده و آنان را همچون چهارپایان به میادین مین بفرستد وآنان را شهید نام نهد ولی خود در کاخهای آنچنانی لم دهد و به مسلخ رفتن آنان را شتاب بسوی بهشت نام نهد . هنگامی که فردی نان مردمانش را به آدمکشان فلسطینی هدیه بدهد و یا خزرش را دودستی به روسیه تقدیم نماید و یا در زیر پرچم خلیج العربی نشسته و به ریش آنانی که به او اعتماد نموده اند بخندد . و یا غرامت جنگ نو را رها نموده و در خیال خام خود سکه های غرامت جنگ اول جهانی را بشمارد . و با هاله ای از نور دروغهائی را بگوید که حتی مرغ پخته را هم به خنده اندازد .و یا با در اختیار داشتن در آمد نفتی در یک سال به اندازه در آمد نیم قرن رژیم سابق فقط تورم را به مردمانش هدیه نماید . و یا گماشتن فردی نا آگاه به مسائل قضائی در محترمترین نهاد قضاوت کشور که میبایستی جایگاه امید برای ستمدیدگان و مظلومان میبود و نه جایگاهی برای نابودی دگر اندیشان و فقط مدت زمان اعدام را از چندین ماه به پنج روز برساند . و زندانهای کشورش را بجای این که محلی برای نگهداری اشرار و مزاحمان به نوامیس مردمان گرداند به محلی برای فرسودن عمر اندیشمندان و دانشجویانش قرار دهد . و در عوض صاحب منصبانش را از کسانی بگمارد که با زنان شوهر دار مردم نماز جماعت سکسی برگذار مینمایند. و خود راحق مطلق بپندارد و مردمانش را گوساله و بزغاله . و از گوانتانامو بنالد و از ظلمی که در حق تروریست های فلسطینی شده ولی خود تظاهرات مسالمت آمیز مردمش را به خاک و خون بکشاند و نگوید که تروریست های فلسطینی که صدها نفر را به خاک و خون کشیده اند این حق را دارند که در زندانهای اسرائیل به تحصیل بپردازند و بعد از اتمام مدت زندانشان با مدارک دانشگاهی از زندان خارج شوند ولی خود به دانشجویان و نوابغ کشورش در زندان تجاوز نماید .و از جنایات رژیم سابق افسانه ها بسراید ولی خود صد برابر بدتر از آنها کند. در گوآدلپ و فرانسه و سایر کشورها با جاسوسان به اصطلاح خودش استکبار جهانی و صهیونیسم بین الملل نرد عشق ببازد ولی عده ای بی گناه را بخاطر نوشتن جستاری چند محدور الدم بنامد. آیا به نظرتان چنین شخصی لایق دریافت لقب وقیحترین انسان روی زمین نمیباشد؟

پاینده ایران

۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

سروده اي از شاعر ملي ايران نادر نادرپور

ای دوزخی سرشت! اگر ظلم آسمان
میراث سرزمین مرا بر تو عرضه داشت،
در زیر آفتاب دل افروز آن دیار
دست تو، غیر دانه ی نامردمی نکاشت
وقت است تا ز کِشته، ترا باخبر کنم.
* * *

زان پیشتر که پیک هلاک تو در رسد ،
ای ناستوده مرد!
زان پیشتر که خون پلیدت فرو چکد
بر سنگفرشِ سرد ،
بگذار تا سرود فنای تو سر کنم :
* * *

در چشم من، تو باد سیاهی که ناگهان
چندین هزار برگ جوان را ربوده ای ،
یا روح ظلمتی که پس از مرگ آفتاب
چندین هزار دیده ی پر اشتیاق را
بر بامداد بسته و بر شب گشوده ای.
* * *

شبهای بی ستاره ، که چشمان مادران
بر گونه ، اشک ماتم فرزند رانده اند
در دیدگان سرد تو ، ای ناستوده مرد!
رحمت ندیده اند و ندامت نخوانده اند.
* * *

پیران مو سپید که بر تخته سنگ گور
نام جگر خراش عزیزان نوشته اند ؛
خون گریه می کنند که در رورگار تو
آن را دروده اند که هرگز نکِشته اند.
* * *

گر نقش شیر و صورت مهر مُنیر را
از رایتِ سه رنگ دلیران ربوده ای ،
یادش همیشه مایه ی جوش و خروش ماست
ور نام آن سخنور شهنامه گوی را
از لابلای دفتر و دیوان ربوده ای ،
تنها ، سروش اوست که در گوش هوش ماست.
* * *

بگذار تا که ناله ی زندانیان تو
چندان رسا شود که نگنجد به سینه ها ،
سیلاب اشک و خونِ کسان را روانه کن
تا بردَمد ز خاک ، گل سرخ کینه ها .
* * *

بگذار تا سپیده دم روز انتقام ،
وقتی که سر بر آوری ز خواب صبحگاه
پیر و جوان و خرد و کلان نعره برکشند
که ای دیو دل سیاه!
مرگت خجسته باد بر انبوه مرد و زن ،
نامت زدوده باد ز طومار سال و ماه ….

نادر نادرپور

۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

چرا اهرمن از آگاهی مردمان وحشت دارد

ای اهورامزدا این کشور را از دشمن –دروغ و خشکسالی بدور دار (داریوش شاه)
هیچ کس نباید به گفتار و دستور شخص دروغگو گوش فرا دهد چون چنین شخصی بی گمان خانه و ده و شهر و کشور را به ویرانی خواهد کشانید (زرتشت)
من زرتشت دشمن سر سخت دروغگویان هستم و با تمام نیرو با آنها پیکار خواهم کرد. (گاتها)

آنچه که از مطالعه متون کهن برداشت میشود این نکته را میرساند که در فرهنگ کهن این سرزمین دروغ و دروغگوئی جزء بزرگترین گناهان شمرده میشد و زشتی گناه در حد دشمن خارجی در نزد مردمان نمود پیدا میکرد . ایرانیان به کمک این رهنمودها آرام آرام در مسیر رشد و شکوفائی کشورشان گام بر میداشتند چه آن چه که کشور را نابود میسازد همانا چیزی جز دروغ نمیتواند باشد.پیروی از همین راه روشن بود که ایرانیان را به خداشناسترین مردمان آن روزگار مبدل ساخت . چرا که خداوند چیزی جز راستی بی انتها نمیتواند باشد.دروغ است که همه چیز را نابود و ویران میسازد و راستیست که بر همه بدیها غلبه میکند .تنها توصیه زرتشت در کتابش راستیست و بس . پیروی از منش راستی باعث گردید که او هیچ گاه خود را فرستاده اهورامزدا ننامد و تنها خود را آموزگار مردمان نام نهد .آموزگاری که آمده بود تا آنان را به سر منزل نیکبختی هدایت نماید . دشمنان ایرانیان از ابتدا مشخص بودند کیانند :پیروان دروغ و چون آشکارا میشد این دو گروه را از هم تشخیص داد هیچ گاه آنان را یارای مقابله با ایرانیان نبود .
اهرمن چون از هر حیلتی فرو ماند خدعه ای اندیشید و سلسله دوستی جنبانید . او خود را به ظاهر پیرو راستی نمایاند ولی در باطنش شررهای آز و شهوت و نیرنگ و دروغ شعله به آسمان میکشید . او به مردمان قبولاند که دروغ بد است ولی خدعه و تقیه عالیست . زنا بد است ولی میتوان به تعداد جمعیت جهان صیغه کرد .همجنس بازی نکوهیده است ولی پروردگار خود به آنانی که او را در دزدیهایش یاری دهند غلام بچه هدیه میدهد .نوشیدن شراب ستوده نیست ولی در بهشت او شراب جای آب جریان دارد .
انسان موجودیست هوسران. او در پی ارضاء امیال درونی خود میباشد و چه نیکوست آئینی که با توسل به آن میشود بر آن امیال جامه عمل پوشانید . و بدبختی ایرانیان نیز از همین هنگام آغاز گردید .زیرا دیگر آنان را محکی برای تشخیص سره از نا سره نبود .همگی خود را اهورائی میپنداشتند و در باطن اهرمنی جرار گشته بودند .همه آئین خود را بر ترین برترینها میشمردند و دیگران را مستوجب مجازات سنگین .میشد حتی به زنان متاهل تجاوز کرد و اسم آنان را غنیمت نام نهاد .میشد دارائی یک فرد را به یغما برد ولی با دادن یک پنجم آن مال آن را پاکتر از شیر مادر ساخت .
اهریمن چون از راستی میترسید به مردمان باوراند که هرگونه شک و پرسش درمورد معتقداتشان گناهیست بزرگ . چرا که او را یارای مباحثه نبود و میبایست راهکاری بهتر میجست که کسی به قلرو او جرات نزدیک شدن را نداشته باشد . و چنین شد که اهرمن سالها حکمرانی بلا منازعی را بر این سر زمین سامان داد.
بزرگترین گناه درملک اهرمن اندیشیدن شد و بزرگترین ثواب پیروی بی چون و چرا از ولایت او . به مردم باوراند که شما توان اندیشیدن در سیطره اهورامزدا را ندارید . شما صغیرو نادانید و باید آنچه را که من میگویم عمل نمائید .آیا منظور فردوسی از آوردن داستان ضحاک همین بود؟حکمرانی که بعد از این که خود را به شیطان فروخت میبایستی روزانه مغز سر دو جوان را خوراک مارانش کند تا آرام گیرد .
و چنین شد که پیروان اهرمن بی هیچ منطقی به جان و مال مردمان دست یازیدند چرا که اگر پیروز میشدند غنائم بیشمار در انتظارشان بود و اگر کشته میشدند حور و غلمان . پس چه جای درنگ است در این میان ؟غفلت موجب کلی پشیمانیست !و این مهم سبب شد که مردمان فوج فوج روی به اهرمن آوردند و از اهورامزدا دوری گزیدند.
اهرمن و پیروانش هیچ گاه در صدد آبادی جهان بر نیامدند آنان مردمان را به آمال واهی وعده داده و ازلذت بردن از زندگانی نکو بر حذر داشتند چرا که آنان واهمه داشتند اگر مردمان در رفاه بسر برند اندیشه به ذهنشان خطور خواهد کرد و این بسیار خطرناک میباشد .
ولی چه اندازه میتوان مردم رافریفت ؟ یک سال؟ صدسال ؟ هزار سال ؟ قدرتی که اینان درراه تبهکاری و کج اندیشی بدست می آورند سرانجام موجب نابودی آنان خواهد گشت (گاتها)
بزرگترین دشمنی که اهریمن برای خودش متصور است نور و روشنائی و دانائیست . به همین سبب به شیوه های گوناگون مانع رسیدن مردمان به خرد ورزی میگردد او وسائل ارتباط جمعی را سانسور و محدود مینماید تا مردمان پی به تاریخ نیاکان خود نبرند و تصور نمایند در گذشته نیز در همان لجنی گرفتار بودند که اکنون هستند.ولی مگر خورشید را میتوان برای همیشه در زیر ابر نگه داشت ؟
بهترین نعمتی که برای مردم ایران عطا شد همانا لمس این فاجعه عظیم از نزدیک بود درست است که سالها پس رفت داشتیم ولی نشانه های بیداری در ملت ایران دیده میشود واین بار دیگر نمیتوان آنها را با انواع حیل مطیع و رام نمود . در تاریکی این شب ظلمانی هزاران ساله هر جوانی که به خرد گرائی دست می یابد همچون ستاره کوچکیست که ذره ای از این شب تار را میشکافد و بر لشگر اهرمن شمشیر میکشد با زیاد شدن تعداد این ستارگان در آسمان ایران اهرمن چاره ای ندارد جز این که به اعماق آن زباله دانی برود که سالها پیش از آن سر بر آورده است ولی با این تفاوت که این بار برای همیشه .

پاینده ایران

۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

هاله نور به کدامین سو میرود

صدام هنگامی که در مراسم با یک دست تفنگ وینچسترش را در دست میگرفت و با غرور تیر هوائی شلیک میکرد هیچ گاه اندیشه آن روزی را نیز به مخیله اش راه نمیداد که از ترس مرگ در سوراخ موشی ماهها سر کند که نیروهای اعتلاف دستشان به او نرسد . او خود را مالک بی چون و چرای جان و مال مردمانی میدانست که دست خداوندگار به او سپرده بود تا هر گونه که میل دارن با آنان رفتار نماید .
نظامهای توتالیتر همگی بدین گونه اند . بجای گردن نهادن بر رای مردم خواست خود را برتر از خواست مردم میپندارند و از آن بدتر نظامهای توتالیتری هستند که خود را با خداوندگار هستی پیوند زده و تقدس مذهبی نیز برای خود قائل میشوند . برای اینان نه قتل هزاران نفر در یک روز ارزشی دارد نه نابودی کل ذخایر کشوری که دارند بر آن حکومت میکنند .
اینان فقط میخواهند به امیال شیطانی خود که به نام خدا به مردم می باورانند جامه عمل بپوشانند . در این جوامع فردی خود را فرستاده او میپندارد و بر صدر امور تکیه میکند . مابقی افراد برای این که عبودیت خود را به او اثبات نمایند خود را چون غلام حلقه به گوشی میپندارند که بایستی اوامر او را بی چون و چرا اطاعت نمایند تا مقرب درگاه او گردند . در این میان عواطف انسانی نه تنها کوچکترین ارزشی ندارند بلکه سد راهی میشوند در راه رسیدن به مقامات والاتر . در این ممالک مستبد اعظم میخواهد که همه گوش به فرمانش باشند به همین دلیل تمامی گماشتگان کشور را از بالاترین رده ها تا پائین ترین درجات را از افراد رزل و دون پایه بر میگزیند تا همه بی چون و چرا مطیعش باشند . او از گماردن اشخاص با شخصیت واهمه دارد چون میترسد که ظلم های بی حد و حسابش را تاب و توان نیاورده و روزی بر علیه او به پا خیزند و دودمانش را بر باد دهند پس باید کسانی را برگزید که با تکه استخوانی که جلویشان انداخته میشود بر روی هم وطنانشان اسلحه بکشند و آنان را به خاک و خون بغلطانند برای اینان فقط وصال به آن حلقه نور اعظم اهمیت دارد و مردمان در چشم آنها چیزی جز خس و خاشاک بی مقدار چیزی نیستند .میتوان آنها را همچون رمه ای به هر سو کشانید و یا به مسلخ برد . مالک همه چیز خداست و اوست که نماینده ای بر روی زمین نهاده و اطاعت از او بی چون و چرا واجب است .
حاکمان بلا منازع نظامهای تمامیت خواه که همچون حبابهائی بر روی آب خود را در حال ترکیدن دیده و گاوهایی را که هر ساعت یک رطل شیر میدادند در حال چموشی میبینند چاره ای ندارند که به حربه های مختلف عمر حبابشان را قدری افزونتر کنند . این حربه ها ممکن است از اشک تمساح ریختن شروع شده و در نهایت به انداختن تمامی تقصیرها به گردن این و آن و خود را مبری از هر اشتباهی نشان دادن ختم گردد. در این نظامها تنها چیزی که ارزشی ندارد شرافت است که آنان را ذره ای بهره از آن نیست . در این میان فقط بقای رهبر مهم است و هیچ . جان همه فدای او میگردد تا او سرمست از باده غرور نعره های مستانه سر دهد .و به زمین و زمان فخر بفروشد . و آنقدر جلو میرود که او خود نیز باور میکند که نظام قانون مند این جهان فقط بخاطر او بر پا شده است و اوست که میتواند حق زندگی را به یک فرد ببخشد و یا بگیرد . ودر این میان سرنوشت هاله نور نمیتواند چیزی بهتر از سرنوشت پزشک احمدی و یا حسنعلی منصور باشد.

پاینده ایران

۱۳۸۸ دی ۵, شنبه

به پاسداشت مردي كه براي ايران عشق ميورزيد

بشود كه در هر دو جهان ، شهرياران نيك بر ما مردان و زنان فرمانروايي كنند نه شهریاران بد. (زرتشت)

سواد و تحصیلات چندانی نداشت ولی عاشق ایران بود . سفرنامه مازندرانش را که میخوانی بر این همه شجاعت و غیرتش رشک میبری . و بر مردانگیش آفرین میخوانی . هنگامی که پا به میدان رزم گذاشت ایرانی بیمار را تحویلش دادند بدون ذره ای تمدن .بدون امنیت .بدون رفاه . و وقتی که بعد از بعد از 16 سال رفت قطار پیشرفت کشور با سرعت هر چه تمامتر در حال پیشروی بود .بعضیها دیکتاتور میخوانندش ولی مگر میشد آن اوضاع آشفته را با دموکراسی سامان داد .
رضا شاه که کودکی یتیم بود دوران خردسالی را در فقر گذراند. از نوجوانی به نظام پیوست و مدارج ترقی را طی نمود. در روز سوم اسفند سال ۱۲۹۹، کودتایی را ترتیب داد. در نتیجه این کودتا، نیروهای قزاق به فرماندهی رضا خان تهران را اشغال نمودند. رضا خان ابتدا در مقام وزیر جنگ، بسیاری از ناآرامی‌ها و راهزنی‌ها را از بین برد. در سوم آبان ۱۳۰۲ رضاخان با فرمان احمدشاه قاجار به نخست‌وزیری منصوب شد و ابتدا تلاشی در جهت جمهوری خواهی نمود. ولی در سال ۱۳۰۴ به پادشاهی رسید. وی سرانجام در سال ۱۳۲۰ تحت فشار انگلستان مجبور به ترک سلطنت گردید و سه سال بعد در ژوهانسبورگ (آفریقای جنوبی) به مرگ طبیعی درگذشت.
با آن که رضاشاه هرگز طرح قاعده مندی برای مدرنیزاسیون کشور ارائه نداد – تز عمده‌ای ننوشت، سخنرانیهای مهمی ایراد نکرد، و وصیتی از خود به جای ننهاد – اما اصلاحاتی انجام داد که هرچند قاعده مند نبود، ولی نشان می‌دهد که وی خواهان ایرانی بود که از یکسو رها از نفوذ روحانیون، دسیسه بیگانگان، شورش عشایر، و اختلافات قومی، و از سوی دیگر دارای موسسات آموزشی به سبک اروپا، زنان متجدد و شاغل در بیرون از خانه، ساختار اقتصادی نوین با کارخانه‏های دولتی ، شبکه‌های ارتباطی، بانکهای سرمایه گذار، و فروشگاههای زنجیره‌ای باشد. او برای رسیدن به هدف‏اش دست به مذهب زدایی، برانداختن قبیله گرایی، ناسیونالیسم، توسعه آموزشی و سرمایه داری دولتی زد.
رضاشاه در طول زندگی خود و حتی پس از آن به دلایل گوناگون به القاب مختلفی خوانده شده‌است. در جوانی به نام ناحیه‌ای که از آن برخاسته بود «رضا سوادکوهی» نامیده می‌شد. با ورود به نظامی‌گری به مناسبت استفاده از مسلسل ماکسیم به «رضا ماکسیم» و بعدها به «رضاخان» و سپس، با ذکر درجه نظامی‌اش، به «رضاخان میرپنج» شناخته شد. بعد از کودتای ۱۲۹۹ و به دست‌گرفتن وزارت جنگ و فرماندهی کل قوا، او را «سردار سپه» می‌خواندند. پس از رسیدن به پادشاهی و گزیدن نام خانوادگی پهلوی به «رضاشاه پهلوی» (پیش از این نام خانوادگی در ایران کار نمی‌رفته‌است و رضا شاه برای اولین بار استفاده از نام خانوادگی را اجباری کرد) شناخته شد. در سال ۱۳۲۸ با تصویب مجلس شورای ملی به او لقب «رضاشاه کبیر» داده شد.
رضا در ۲۴ اسفند ۱۲۵۶ هجری خورشیدی در روستای آلاشت از توابع سوادکوه مازندران زاده شد. پدرش داداش بیک، یاور فوج سوادکوه بوده‌است و پدران او نیز نظامی و از ایل پالانی بوده‌اند. مادرش نوش‌آفرین، اهل تهران و تا مرگ داداش بیک ساکن آلاشت بود. مرگ پدرش در چهل روزگی وی، موجب شد که نوش ‌آفرین تصمیم به عزیمت به تهران بگیرد. لذا پس از مدتی نوزاد شش ماهه را برداشت و راه تهران را در پیش گرفت. در این سفر رضای نوزاد در راه سخت میان مازندران و تهران به شدت بیمار شد و با رسیدن به گردنه و کاروانسرای گدوک، نوزاد یخ زد و مادر و سایر همسفران وی را مرده پنداشتند. بنابراین او را از مادر جدا نموده و برای دفن در روز بعد، او را در کنار چارپایانشان گذاشتند. گرمای محیط موجب شد تا کودک مجددا جانی بگیرد و اطرافیان را متوجه خود کند. این داستان را رضا شاه بارها در دوران پادشاهی و در هنگام ساخت راه‌آهن شمال برای اطرافیان از جمله محمدعلی فروغی و حسن اسفندیاری نقل نموده‌است. رضا و مادرش در محله سنگلج در نداری و تهیدستی زندگی می‌کردند. مخارج زندگی آنان تا هفت سالگی رضا بر عهده سرهنگ ابوالقاسم آیرم‌لو بود. او در آن زمان بنام ابوالقاسم بیک، خیاط قزاقخانه بود. و پس از مرگ وی سرتیپ نصرالله‌خان آیرم زندگی آنان را اداره می‌کرد.
در سن ۱۲ یا ۱۴ سالگی توسط صمصام(از ابواجمعی علی‌اصغرخان امین‌السلطان صدراعظم)، یکی از بستگان خود وارد فوج سوادکوه و تابین (سرباز) شد. از خود وی گفته شده ‌است که به هنگام ورود آنقدر خردسال بوده ‌است که دیگران وی را سوار اسب می‌کرده‌اند.
سال ۱۲۷۵ خورشیدی پس از کشته شدن ناصرالدین شاه قاجار، فوج سوادکوه برای نگاهبانی از سفارتخانه و مراکز دولتی به تهران فراخوانده شد. وی در دوران خدمت در قزاقخانه مدتی نگهبان سفارت آلمان در تهران بود. امضای تغییر شیفت روزانه وی هنوز در این محل نگهداری می‌شود.
سپس به سرگروهبانی محافظین بانک استقراضی روسیه در مشهد و پس از چندی به وکیل‌باشی (ستوان تا سروان) گروهان شصت تیر منصوب شد. در این دوره رضاخان به دلیل استفاده از یکی از معدود مسلسل‌های ماکسیم آن زمان، به «رضا ماکسیم» معروف شد.
در سال ۱۲۸۸ خورشیدی، همراه با سواران بختیاری و ارامنه برای خواباندن شورشها و قیامهای محلی به زنجان و اردبیل اعزام شد و در جنگ با قوای ارشدالدوله از خود رشادت نشان داد. سپس با درجه یاوری(سرهنگی) به فرماندهی دسته تیرانداز و در سال ۱۲۹۷ خورشیدی به فرماندهی آتریاد (تیپ) همدان منصوب شد.
او در این سمت بر علیه فرمانده بریگاد یعنی سرهنگ کلرژه کودتایی را به فرماندهی استاروسلسکی، معاون وی با موفقیت اجرا نمود. اجرای این کودتا با هماهنگی احمد شاه توسط رضا خان به کودتای اول رضا خان نیز معروف است. در اثر این کودتا، کلرژه به روسیه بازگشت و استاروسلسکی فرمانده بریگاد قزاق در ایران شد.
در میان قزاقها، رضا فردی آزاد اندیش ولی نا آرام و متمرد بود. او یکبار در زمان استاروسلسکی، پاگون یکی از افسران روسی ارشدش را کند. او همچنین فرماندهی معنوی سایر افسران ایرانی را نیز بدست آورده بود. چرا که سایر افسران ایرانی نیز از او تبعیت می‌کردند و استاروسلسکی همواره مجبور بود او را راضی نگه دارد.
او اهل تملق نبود و با زیر دستانش در بریگاد به نیکی رفتار می‌کرد و گاه به آنان از جیب خود انعام نیز می‌داد.
گاهی نیز مانند سایر قزاقها دست به شمشیر و اسلحه می‌برد. ولی کینه جو ونبود و انتقام نمی‌گرفت. یکی از افسران هم رده اش به نام علیشاه، در درگیری ای صورت او را زخمی کرد. زمانی که رضا سردارسپه شد، افسر مزبور فرار کرد. بدستور رضا او را برگرداندند و با درجه‌ای از او دلجویی کردند و او تا مقام سرتیپی نیز رسید.
با اخراج افسران روس، بریگاد قزاق تحت نظر یک افسر نالایق ایرانی بنام سردار همایون، قرار گرفت و رضاخان عملا فرمانده واقعی بریگاد (زیر نظر ژنرال آیرونساید) بود.
در سال ۱۲۹۹ خورشیدی و چندماه قبل از کودتا، رضاخان برای شرکت در سرکوبی قیام میرزا کوچک‌خان جنگلی به گیلان فرستاده شد، که منجر به عقب نشینی قوای قزاق به فرماندهی استاروسلسکی تا حوالی قزوین گردید.
در پی گفتگوها و هماهنگی‌های انجام شده میان سیدضیاءالدین طباطبایی (مدیر روزنامه رعد) و رضاخان از یک سو و ژنرال آیرونساید با رضاخان از سوی دیگر، در روز سوم اسفند سال ۱۲۹۹، کودتایی ترتیب داده شد. برخی بر این باورند که دولت بریتانیا بابت جلوگیری از نفوذ بلشویکها و کنترل اوضاع ایران این کودتای نظامی را برنامه ریزی و پشتیبانی نمود. یک مولف آمریکایی تاکید می‌کند: «نیازی به اثبات این نکته نیست که انگلیس‌ها در لشکرکشی به تهران و در پیش کشیدن رضا خان دخالت داشته اند. ولی میزان این دخالت هیچگاه مشخص نشد.
در نتیجه این کودتا، نیروهای قزاق به فرماندهی رضاخان وارد تهران شدند و ادارات دولتی و مراکز نظامی را اشغال کردند.
پس از کودتا و همزمان با نخست وزیری سیدضیاءالدین طباطبایی، احمدشاه رضاخان را با لقب سردار سپه به وزارت جنگ منصوب کرد. رضاخان سردار سپه تا سوم آبان ۱۳۰۲ در این سمت بود. و در این مدت نیروهای قزاق و ژاندارمری و نظمیه را ادغام کرد و ارتش ملی را به وجود آورد. ارتشی که بیست سال بعد، ناکارامدی کامل خود را نشان داد.
از لحاظ سیاسی او در این دوره با نخست وزیرهای شاه به ویژه احمد قوام مشغول جنگ قدرت بود. درعوض با احمد شاه رفتاری احترام آمیز و خاضعانه داشت. احمد شاه اکثر اوقات در خارج از کشور به سر می‌برد.
با ظهور ارتش نوین ایران، امنیت که سالها بود از کشور رخت بربسته بود، مجددا به کشور باز گشت. رضا شاه موفق شد در این دوره و به مدد مانورهای سیاسی و ارتش نوین خود، یاغیانی مانند شیخ خزعل و بلوچها را در جنوب تخته قاپو کند. همچنین انقلابیونی مانند میرزا کوچک جنگلی که از دوران مشروطه بر نواحی شمالی حکومت داشتند، توسط قوای این ارتش سرکوب شدند. وی به پاس این پیروزی شمشیر مکلل به جواهر از احمدشاه دریافت نمود. در این راستا حتی مخالفانی مانند سید حسن مدرس و دکتر محمد مصدق نیز، بازگردادن امنیت به کشور توسط وی را ستودند.
سرانجام در سوم آبان ۱۳۰۲ رضاخان با فرمان احمدشاه قاجار به نخست‌وزیری منصوب شد و شاه نیز پس از چند روز به اروپا رفت و عملا کشور را به رضاخان سپرد. رضاخان در این مدت پایه‌های قدرت خود را استوار کرد و به کوشش برای سرنگونی حکومت قاجار پرداخت.

نخست وزیر، طی این دوره متوجه شد که برخی از نا آرامی‌ها را نمی‌توان با جنگ از بین برد. بنابراین، روی به سیاست آورد و با آوردن خان‌زادگان به تهران اسباب شهرنشینی آنان را فراهم نمود و آنان را از طغیان و مخالفت بازداشت.
پادشاهان قاجاریه، تقریبا از اواسط دوران سلطنت ناصرالدین شاه، کشورداری را رها نموده و هیچ گامی در جهت بهبود وضع عمومی برنداشته بودند و سفرنامه‌های اروپائیان (همچون فرد ریچاردز، کلود انه و ویتاسکویل وست) در این دوران، روشن می‌کند که کشور به ویرانه‌ای تبدیل شده بود.
لذا طی سالهای نخست وزیری، رضا شاه که اختیارات فوق العاده‌ای پیدا کرده بود توانست یک رشته اصلاحات عمومی را به مرحله عمل برساند. این اصلاحات موجب شده بود تا عموم مردم نسبت به وی دید مثبتی داشته باشند. از دیگر سو، نخست وزیر هنوز افکار ضد مذهبی خود را بروز نداده بود. او در این دوره در مراسم مذهبی شیعیان در مساجد و تکایا شرکت می‌کرد و از وجود شاهزادگان قاجاری پرنفوذ همچون نصرت‌الدوله و صارم‌الدوله در دولت استفاده می‌نمود.
بنابراین در غیاب احمدشاه، عوامل رضاخان اندیشه الغای سلطنت و رئیس جمهور شدن سردار سپه را پیش آوردند. اما تغییر حکومت کشور به جمهوری با مخالفت شدید برخی ازکوته فکران و روحانیان همچون ملک‌‍‌الشعرا بهار و سیدحسن مدرس با شکست روبرو شدو او مجبور شد که به سلطنت رو آورد .
در طول یک و نیم سال بعد از شکست پروژه جمهوری خواهی، سردارسپه کوشید تا خود را با نمایندگان مخالفین و اقلیت مجلس نزدیک کند. ارتباطات وسیعی با عبدالحسین میرزا فرمانفرما، نصرت الدوله، سید حسن مدرس و تقریبا اکثر کسانی که پس از کودتا دستگیر شده بودند برقرار شد. از سوی دیگر تمایل بیش از حد احمد شاه به سلطنت مشروطه که گاهی به ضعف وی نیز تعبیر می‌شد، راه را برای تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی هموار نمود.
تنها مقاومت جدی خانواده احمد شاه، نه از سوی وی که از سوی مادرش ملکه جهان صورت گرفت. او به تنهایی تصمیم به مبارزه با رضاخان گرفت و به این منظور از پاریس به عتبات عالیات سفر کرد تا حکم و فتوی مفسد و خارج از دین بودن بودن نخست وزیر را به هر قیمتی از مراجع عراق خریداری نماید. ولی او نیز هنگامی به عراق رسید که رضاشاه در مجلس موسسان سوگند پادشاهی خورده بود.
به هر تقدیر با فشارهای نخست وزیر، نمایندگان مجلس پنجم شورای ملی در روز ۹ آبان ۱۳۰۴ خورشیدی ماده واحده‌ای را مطرح کردند که به موجب آن احمدشاه از سلطنت خلع شد و حکومت موقت «در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملکتی به شخص آقای رضاخان پهلوی» سپرده شد و «تعیین تکلیف حکومت قطعی» به مجلس مؤسسان واگذار شد. اغلب نمایندگان شهر تهران (که بر خلاف سایر شهرها در فرایندی نسبتا دموکراتیک انتخاب می‌شدند) با این تغییر مخالفت نمودند. سپس با تشکیل یک مجلس موسسان، در ۲۱ آذر ۱۳۰۴، سلطنت ایران به «آقای رضا پهلوی» واگذار شد. انتخابات این مجلس در فرایندی کاملا غیر دموکراتیک انجام شد و کسانی مانند آیت‌الله کاشانی به نمایندگی رسیدند و در مدح رضا شاه و سلطنت وی، نطق‌های پرشوری کردند. در بیست و چهارم آذر ۱۳۰۴ خورشیدی، رضاخان پهلوی در مجلس موسسان حاضر شد و با ادای سوگند به قرآن رسماً به عنوان سردودمان پهلوی وظایف پادشاهی را به عهده گرفت. مراسم تاج‌گذاری رضاشاه در ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ انجام شد.
سخنرانی مخالفان انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی در مجلس (همچون دکتر محمد مصدق و سید حسن مدرس) نشان از آن دارد که آنان منکر نقش رضاخان در برقراری نظم در کشور نبوده‌اند. بلکه استدلال مخالفان چنین بود که با توجه به اینکه پادشاه مشروطه عملا اختیار حقوقی کشور داری را ندارد و این اختیارات یکسره به نخست وزیر واگذار شده‌است، لذا حیف است که نخست وزیر موفقی مانند سردارسپه به عضوی خنثی همچون پادشاه مشروطه تبدیل شود. زیرا چنانکه بخواهد همچنان مصدر امور باقی بماند ناچار به ورطه دیکتاتوری خواهد افتاد. تجربه سالهای بعد، صحت این استدلال را به اثبات رساند.
با پایان دوران جنگ قدرت در کشور و پادشاهی رضا شاه، دوره رشد و سازندگی آغاز گردید. در این دوران رضا شاه، هنوز با افرادی رایزنی می‌کرد و مخالفانی چون محمدتقی بهار و محمد مصدق، آنقدر آزادی داشتند تا علنا با شاه مخالفت کنند و حتی از قبول مقام وزارت سر باز زنند.
هنگامی که رضا شاه پهلوی بر مسند پادشاهی نشست، جهان در آرامش موقت پس از جنگ جهانی اول نفسی می‌کشید. رضاشاه پهلوی، برنامه گسترده‌ای را برای سامان اداری و اقتصادی کشور به دست گرفت. رضا شاه توانست از آرامش نسبی میان دو جنگ، حداکثر بهره‌برداری را نموده و زیرساختهای کشور همچون ارتش و راهها را به دست مستوفی‌الممالک، نخست وزیر مردمی و شناخته شده نوسازی کند. در همین دوران بود که کاپیتولاسیون الغا شده و راه‌آهن سراسری ایران به سرعت ساخته شد. همچنین آخرین آشوبها و نا امنی‌ها نیز توسط رضا شاه سرکوب شد و شمال شرق ایران که محل جولان یاغیان بود، به تسخیر ارتش درآمد و شهرهای جدید (مانند بندر ترکمن و گنبد کاووس) در محل این ناآرامی‌ها ساخته شد.
رضا شاه، در این دوران به تقویت نفوذ و افزایش پایگاه مردمی خود، خصوصا در میان برخی روشنفکران پرداخت. سازمانهای زنان (مانند جمعیت نسوان وطنخواه) آزادی فعالیت داشتند و گروه‌های چپ مانند حزب کمونیست ایران فعالیت می‌کردند. رضا شاه، بعدها هیچگاه نتوانست پایگاه مردمی خود را در این دوران مجددا به دست بیاورد. در اواخر این دوران بود که قانون مدنی کشور به تصویب مجلس رسید. با تصویب این قانون، قدرت روحانیون که تا آن زمان تنها مقام قضایی کشور بودند، به چالش کشیده شد.
تنها سفر خارجی رضاشاه، سفر به ترکیه در سال ۱۳۱۳ بود. او در این سفر سخت تحت تاثیر همپای ترکش کمال آتاتورک قرار گرفت و کوشید تا مانند او، کشور را با قدرت اداره نماید. محمدرضا پهلوی معتقد بود رضاشاه در دوره پادشاهی خود تمام امور مملکتی را در دست خود داشت و کشور را مانند یک نظامی اداره می‌کرد. بسیاری از مورخان عقیده دارند که تغییر حکومت ایران از مشروطه به استبدادی و دیکتاتوری از حدود سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۰ یعنی نیمه دوم حکومت رضا شاه، صورت پذیرفته‌است.
اولین نشانه‌های تغییر رویه رضا شاه، در سال ۱۳۰۵ و با ترور ناکام مدرس مشاهده شد. در اردیبهشت ۱۳۰۶ خودکامگی وی به حدی رسید که مستوفی‌الممالک دیگر ادامه کار را مفید ندانست و استعفا کرد. و در گزارشی به مهدیقلی هدایت (نخست وزیر بعدی) خود را تحقیر شده خواند و استعفا کرد.
آزادی‌هایی که در جریان انقلاب مشروطه به دست آمده بود در این دوره از بین رفت. بسیاری از رقبا و مخالفان شاه زندانی و در زندان کشته شدند. در میان مقتولان چند نفر از وزیران وی مانند تیمورتاش ، سردار اسعد بختیاری و نصرت‌الدوله، برخی از روسای ایلات مانند صولت‌الدوله قشقایی، برخی از شعرا و ادیبان مانند میرزاده عشقی و فرخی یزدی و تعدادی از نمایندگان مجلس شورای ملی (مانند سید حسن مدرس و ارباب کیخسرو) نیز دیده می‌شوند. برخی از وزرا و نزدیکان شاه نیز (مانند علی‌اکبر داور وزیر عدلیه)از ترس اتفاقات مشابه خودکشی کردند. علاوه بر این افراد، کشتارهای دست جمعی عشایر کهگیلویه، قشقایی و بختیاری را نیز که عمدتا با خانواده صورت می‌پذیرفت باید افزود.
مجلس شورای ملی در این دوره جنبه نمایشی پیدا کرد و انتخابات با دستور از بالا و بر پایه فهرست‌هایی از نمایندگان مورد تائید او انجام می‌شد. حتی مصونیت پارلمانی نمایندگان مجلس (مانند جواد امامی، اسماعیل عراقی و رضا رفیع) که همگی از هواداران قبلی رضا شاه بودند سلب شد و آنان نیز دستگیر و زندانی شدند. به همین منظور زندان قصر طراحی و ساخته شد و اولین زندانی آن، سازنده آن یعنی سرتیپ درگاهی بود.
در این دوران نه تنها همه گونه فعالیت سیاسی گروه‌های چپ مانند حزب کمونیست ایران و گروه ۵۳ نفر) که حتی فعالیت‌های اجتماعی زنان نیز متوقف گردید و جراید و روزنامه‌ها تحت انقیاد کامل درآمده و یا تعطیل شدند.
رضاشاه برای سامان اداری و اقتصادی کشور، چه در مقام پادشاه و چه در مقام نخست وزیر و وزیر جنگ، کارهایی کرد که برخی از آن‌ها عبارت‌اند از:

بنیان ثبت احوال
لغو کاپیتولاسیون
اسکان عشایر
تاسیس دادگستری
یکی کردن نیروهای نظامی و تشکیل ارتش ایران
تاسیس بانک ملی ایران
ساخت راه‌آهن سراسری ایران
جاده‌سازی در کشور
کشف حجاب
تأسیس رادیو ایران و خبرگزاری پارس
تأسیس دانشگاه تهران
گسترش صنایع
تأسیس فرهنگستان ایران
تغییر تقویم رسمی ایران از تقویم هجری قمری به تقویم خورشیدی جلالی
تغییر نام رسمی کشور در مجامع بین‌المللی از پارس به ایران در سال ۱۹۳۵

با وقوع جنگ جهانی دوم، رضا شاه که محو پیروزی‌های متحدین شده بود، روابط خود را با آلمان و ژاپن گسترش داد. ولی انگلستان (که به نفت رایگان ایران برای پیشبرد ماشین جنگی خود نیاز مبرم داشت) و
روسیه (که گشایش احتمالی جبهه‌ای دیگر در جنوب را تاب نداشت) با کمک نیروهای آمریکایی در روز ۳ شهریور ۱۳۲۰ایران را اشغال نمودند. این اقدام علیرغم بی‌طرفی دولت ایران در جنگ، رخ داد.
پس از اشغال ایران، بریتانیا پیامی به این مضمون به رضاشاه ارسال کرد:
« ممکن است اعلیحضرت لطفا از سلطنت کناره‌گیری کرده و تخت را به پسر ارشد و ولیعهد واگذار نمایند؟ ما نسبت به ولیعهد نظر مساعدی داریم و از سلطنتش حمایت خواهیم کرد. مبادا اعلیحضرت تصور کنند که راه‌حل دیگری وجود دارد. »
رضاشاه سپس تحت نظر نیروهای بریتانیایی از بندرعباس با کشتی از ایران خارج شد. ابتدا او را به سمت هند بردند. بعد به جزیره موریس منتقل شد و بالاخره در آفریقای جنوبی در شهر ژوهانسبورگ تحت نظر قرار گرفت.
او در دوران تبعید بسیار کم سخن می‌گفت. یکی از آخرین وصیت‌های او به ایرانیان این جمله‌است که:
« به ایرانیان بنویسید که از آمریکایی‌ها بیشتر بترسند تا از روسها و انگلیسها. اینست حرف آخر رضا شاه و این حرف رضا شاه را هم تاریخ، مدلل خواهد داشت که آیا درست است یا نادرست.
رضا شاه در طول دوران زندگی جمعا با چهار زن ازدواج کرد که از آن میان عصمت‌الملوک دولتشاهی مورد توجه ویژه او قرار داشت. این در حالی بود که تاج‌الملوک آیرملو ملکه رسمی محسوب می‌گردید. او از این همسران جمعاّ ۱۱ فرزند داشت که ولیعهدش محمدرضا پهلوی همزمان با اشرف و پس از همدم‌السلطنه و شمس به دنیا آمده‌است.
در دوره زمامداری رضا شاه ،ایران رابطه نزدیکی با کشور آلمان برقرار کرد بطوریکه این کشور به بزرگترین شریک تجاری ایران تبدیل شد و بیش از سه هزار کارشناس آلمانی در ایران استقرار یافتند. این افرایش رابطه با آلمان باعث تیرگی روابط با انگلیس و شوروی شد و یکی از علت‌های حمله این دوکشور در سال ۱۳۲۰ به ایران شد.
در دوره رضاه شاه روابط بین المللی ایران دچار فراز ونشیب‌هایی شد. در سال ۱۹۳۷ و در اعتراض به چاپ عکسی در یک نشریه فرانسوی،ایران سفیر خود را از فرانسه فراخواند.درسال ۱۹۳۵ نیز در پی دستگیری سفیر ایران در آمریکا به جرم سرعت زیاد در حین رانندگی در مریلند ایالات متحده آمریکا ،ایران روابط خود با آمریکا را قطع کرد. درسال ۱۹۳۹ روابط ایران با فرانسه و آمریکا به حالت عادی بازگشت.
پیکر رضاشاه را پس از مرگ به مصر بردند و در آن‌جا به امانت گذاشتند. جنازه وی در مصر مورد دستبرد ملک فاروق، برادر فوزیه همسر اول محمدرضا پهلوی قرار گرفت و شمشیر جواهرنشان وی به سرقت رفت. در اردیبهشت ۱۳۲۹ جنازه به ایران آمد و با تشریفات رسمی به حضرت عبدالعظیم منتقل شد و در آرامگاه ویژه او دفن شد.
در روز ۲۴ دیماه ۱۳۵۷ و مدت کوتاهی قبل از انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ پیکر وی بار دیگر به همراه پیکر پسرش علی‌رضا پهلوی توسط محمدرضا، ابتدا به لوس آنجلس و سپس به مسجدالرفاعی مصر منتقل شد. در اردیبهشت ماه ۱۳۵۹، مقبره رضاشاه به دستور حاکم شرع وقت صادق خلخالی به کلی ویران شد.
رضا شاه، تا پیش از پادشاهی، تظاهرات مذهبی شدیدی داشت. او در دسته‌های عزاداری امام حسین و همچنین در تکایا و حسینیه‌ها بطور فعالی شرکت می‌نمود. لیکن در همان دوران (دوره وزارت جنگ) نیز اعتقاد عمیق به جدایی دین و سیاست داشت. او در سفرنامه خوزستان (که در اواخر دوران رئیس الوزرا بودنش به رشته تحریر درآورده‌است)، به سختی از شاه اسماعیل صفوی بخاطر تکیه بر گروه شیعیان و احساسات شیعی انتقاد می‌کند. او همچنین پس از رسیدن به پادشاهی و در سال ۱۳۰۵ در سفرنامه مازندران شاه عباس را شدیدا بخاطر اختلاط مذهب و سیاست مورد انتقاد قرار داده‌است.
بی سبب نیست که او روابط مناسبی با روحانیون معاصرش نداشت. او با تصویب قانون مدنی و تربیت قضات، دست روحانیون را از محاکم سنتی کوتاه نمود. با طرح کشف حجاب و لباس متحدالشکل مردان و محدود نمودن روحانیون (به غیر از علمای تراز اول) از پوشش سنتی، روحانیون را علنا به مبارزه طلبید و سرانجام با کشتار و سرکوب در مسجد گوهرشاد، این مبارزه را با قوه قهریه به پیش برد. او حتی یکبار که یکی از دخترانش در حرم حضرت معصومه بصورت بدحجاب ظاهر شده بود و از این بابت مورد اعتراض واقع شده بود، شخصا به قم رفت، با چکمه وارد حرم شد و روحانی اعتراض کننده را به شلاق بست. ولی به علت رابطه نزدیک و خوب رضا شاه با عبدالکریم حائری یزدی ، بزرگترین مرجع تقلید در آن زمان و با وساطت او هیچ اعتراضی به این اقدام رضا شاه صورت نگرفت.
در دوره دوم حکومت رضا شاه بر کشور، او زمینهای بسیاری را تا پایان پادشاهی‌اش در سراسر ایران، به‌ویژه در شمال ایران را به نام خویش کرد و در اواخر سلطنت حدود ۷۰۰۰ روستا به نام او ثبت شده بود مجموع زمینهای وی بالغ بر ۱۰٪ از کل زمینهای کشاورزی ایران آن روز می‌شد. همچنین چندین کارخانه‌ ‏در ایران بنام وی به ثبت رسیده بود.
درباره دارایی نقدی وی در زمان خلع از سلطنت اختلاف هست. برخی معتقدند که رضاشاه در زمان برکنار شدن از سلطنت نقدینگی فراوانی در خارج از کشور داشته‌است، مسعود بهنود معتقد است رضاشاه در زمان برکنار شدن از سلطنت (۱۹۴۱) حدود ۲۰۰ میلیون دلار در حسابهای بانکی‌اش در لندن ذخیره پولی داشته است .منوچهر فرمانفرمائیان نقل می‌کند که عبدالحسین هژیر در اوایل دهه بیست برای بازپس گیری دارایی رضا شاه (که مبلغی بالغ بر بیست تا سی میلیون پوند بوده و دولت انگلیس تا پس از جنگ آنرا توقیف کرده بود) سفری به انگلستان داشته است. ولی خود رضا شاه در هنگام تبعید و در پاسخ به کسانی که به وی اتهام به داشتن حساب بانکی در خارج از ایران می‌زدند، گفته است: «آقایان بدانند که من درتمام بانک‌های اروپا و آمریکا یک لیره یا یک دلار هم ندارم - راست است که در ایران متمولم، ولی در خارج هیچ چیز ندارم و دولت باید فکر خرج من باشد». در هر حال، ثروت رضاشاه به هر میزان بود، به فرزندش محمدرضاشاه پهلوى منتقل شد و بعدها در بنياد پهلوى متمركز گرديد.
رضا شاه پس از رسیدن به سلطنت، تمایل نداشت که مانند شاهان دوره قاجاریه در کاخ‌های گلستان و صاحبقرانیه، زندگی و تاجگذاری کند. لذا کاخ مرمر را در شهر برای خود بنا نمود. برای ییلاق شمیران نیز منطقه و باغات سعدآباد را به تدریج تملک نموده و کاخ سعدآباد را در آن بنیان نهاد. او همچنین برای تاجگذاری از تاج کیانی (تاج شاهان قاجار) استفاده ننمود و تاج پهلوی بطور اختصاصی برای وی ساخته شد.
شرایط اقتصادی خانواده رضا در کودکی و همچنین فرهنگ آن دوره که تحصیل را صرفا برای عده معینی مقدور می‌نمود، باعث شد تا رضا از تحصیلات آکادمیک باز بماند. در جریان انقلاب مشروطه و پس از فتح تهران در سال ۱۲۸۷ خورشیدی به همراه گروه محافظین عین‌الدوله که تبعید می‌شد، به فریمان فرستاده شد. رضاخان به عین‌الدوله نزدیک شد و به آموختن خواندن و نوشتن پرداخت.
او بعدها به مطالعه تاریخ علاقه‌مند شد. علاقه وی را به ادبیات فارسی از بازسازی آرامگاه‌های سعدی، حافظ و فردوسی می‌توان حدس زد. بخشی از کتاب سفرنامه مازندران وی به تعریف از سعدی و حافظ و تمجید از خوشنویسانی همچون میرعماد، میرزا محمدرضا کلهر و درویش می‌گذرد و خود وی مدعی است که «کتاب بوستان سعدی هم که به یک قطعه جواهر بیشتر شبیه‌است تا به کلمات معمولی، کمتر ممکن است از دسترس من دور بماند.» علاوه بر ادبیات فارسی، او به مطالعه آثار مستشرقینی همچون گوستاو لوبن نیز علاقه‌مند بوده‌است.
از رضا شاه، علاوه بر چندین متن نطق و سخنرانی، دو سفرنامه خوزستان و مازندران به جا مانده‌است که هردو پیش از انقلاب اسلامی ایران منتشر شده‌اند. با توجه به میزان سواد آکادمیک رضاشاه و اینکه همواره فقط کلمه رضا را به عنوان امضا استعمال می‌نموده‌است، گروهی نگارش این دو سفرنامه را به دبیراعظم بهرامی نسبت می‌دهند.
سفرنامه خوزستان که در دوران پیش از سلطنت رضاخان نوشته شده‌است، بیشتر به وقایع مربوط به شیخ خزعل پرداخته‌است. در سفرنامه مازندران که مربوط به سال ۱۳۰۵ شمسی و پس از سلطنت است، مسایل عمرانی بیشتر مد نظر بوده‌است.
در دوره حکومت وی، آموزش اجباری رایگان که پیش از این و در دوره مشروطیت برای کودکان اجباری شده بود، به تدریج تحقق یافت. همچنین در این دوره برای نخستین بار پس از تاسیس دارالفنون به دست امیرکبیر، مراکز ایرانی و دولتی آموزش عالی مانند دانشگاه تهران تاسیس گردید. در این دوره همچنین با تصویب قوانین حمایتی مانند معافیت یکساله محصلین مدارس متوسطه و تاکید بر نظام آموزش عالی، مدارس متوسطه رایگان دولتی نیز شکل گرفت.
تا پیش از حکومت رضاشاه، قوانین به مردان اجازه حکومت بر زنان را می‌داد. اگرچه اقدامات رضا شاه نتوانست اصلاحات اساسی برای احقاق حقوق زنان انجام دهد ولی او این حقوق را از راه‌های دیگری همچون گسترش سیستم آموزشی و دعوت از زنان برای ساختن ایران به کمک زنان تحصلیکرده و کار در شغل‌هایی چون معلمی بهبود داد.
از دیگرسو برای نخستین بار با تصویب قانون مدنی در سال ۱۳۰۷، اولیه ترین حقوق زنان برای ازدواج، به رسمیت شناخته شد و کف سن ازدواج دختران که تا پیش از آن محدودیتی نداشت به ۱۵ سال تمام رسید. همچنین مردان مکلف شدند که ازدواج خود را در یک دفتر ازدواج ثبت و رسمی کنند. در سال ۱۳۱۷ قانونی مترقی تر، مردان را مجبور به ارائه گواهی پزشکی (عمدتا برای جلوگیری از سرایت بیماریهای مقاربتی از مرد به همسرش) هنگام عقد نمود.
اما از سوی دیگر، رضاشاه پس از به سلطنت رسیدن اقدام به سرکوب، توقیف و بستن نشریات و انجمن‌های مستقل از جمله سازمان‌های زنان کرد و آخرین آنها را نیز در سال ۱۳۱۲ بست.
رضا شاه در ۱۷ دیماه ۱۳۱۴ طرح کشف حجاب زنان را اجرا نمود. در این تاریخ برای اولین بار همسر و دختران رضا شاه، در جشن دانشسرای عالی دختران بدون حجاب حضور یافتند.
هر چند دوست و دشمن در مورد رضا خوان هر کدام به گونه ای سخن رانده اند ولی نمیتوان منکر تمام خدماتی بود که او در این دوران کوتاه و با دست خالی (در آمد نفت در اختیار انگلیسیان بود ) به انجام رسانید . شاید هر کس دیگری نیز در زمان او میبود کاری فراتر از این نمیتوانست به انجام برساند . او یک وطن پرست واقعی بود . نقل است هنگامی که اولین گرئه دانشجویان را برای ادامه تحصیل به فرانسه اعزام مینمودند هنگام بدرقه آنان بازرگان که در میان آنان بود رو به رضا شاه کرد و پرسید :چرا با این که امکان ادامه تحصیل در داخل کشور برایمان فراهم است بودجه کشور را به هدر داده و با صرف هزینه کلان ما را به فرانسه میفرستید ؟ رضا شاه در جواب گفت شما را نه برای تحصیل در رشته درسیتان به آنجا میفرستم بلکه برای تحصیل در رشته ای بسیار والاتر و ارزشمندتر بدانجا گسیل میدارم و آن آموزش وطن پرستی و آزادگی از فرانسویان است .آيا ايرانمان بدانجا رسيده است كه عاشقانش برايش از جان مايه گذاشتند و ميخواستند؟

پاينده ايران

۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

من‌ زنم‌ كه‌ بیدار گشته‌ ام

هر روز بر خردی ضحاک و عظمت ندا میگریم که چه مظلومانه در زیر تیغ خود فروختگان ضحاک به خون خود غلطید . و جلاد سر مست از ثبوت سر سپردگیش بر در گاه ولایت ابلیس . آری تو از خواب غفلت هزاران ساله بیدار گشته بودی و آمده بودی تا به همگان بگوئی ؟

من‌ زنم‌ كه‌ دیگر بیدار گشته‌ ام
از خاكستر اجساد سوخته‌ی‌ كودكانم‌ برخاستم‌ و توفان‌ گشته‌ام
از جویبار خون‌ برادرانم‌ سر بلند كرده‌ ام
از توفان‌ خشم‌ ملتم‌ نیرو گرفته‌ ام
از دیوارها و دهكده‌های‌ سوخته‌ كشورم‌ نفرت‌ به‌ دشمن‌ برداشته‌ام
حالا دگر مرا زار و ناتوان‌ مپندارهموطن،من‌ زنم‌ كه‌ دیگر بیدار گشته‌ام
راه‌ خود را یافته‌ام‌ و هرگز بر نمی‌گردم
من‌ دیگر آن‌ زنجیر ها را از پا گسسته‌ام
من‌ درهای‌ بسته‌ی‌ بی‌خبری‌ ها را گشوده‌ام
من‌ از همه‌ چوری‌ های‌ زر وداع‌ كرده‌ام
هموطن‌ وای‌ برادر، دیگر آن‌ نیستم‌ كه‌ بودم
من‌ زنم‌ كه‌ دیگر بیدار گشته‌ ام
من‌ راه‌ خود را یافته‌ ام‌ و هرگز برنمی‌گردم
با نگاه‌ تیز بینم‌ همه‌ چیز را در شب‌ سیاه‌ كشورم‌ دیده‌ام
فریاد های‌ نیمه‌ شب‌ مادران‌ بی‌فرزند در گوشهایم‌ غوغا كرده‌ اند
من‌ كودكان‌ پا برهنه‌، آواره‌ و بی‌لانه‌ را دیده‌ام
من‌ عروسانی‌ را دیده‌ام‌ كه‌ با دستان‌ حنا بسته،لباس‌ سیاه‌ بیوگی‌ بر‌ تن‌ نموده‌اند
و دخترکانی که سپیده دم حجله شان بر طناب دار بوسه می زنند
من‌ دیوارهای‌ قد كشیده‌ی‌ زندان‌ ها را دیده‌ام
كه‌ آزادی‌ را در شكم‌ های‌ گرسنه‌ی‌ خود بلعیده‌ اند
من‌ در میان‌ مقاومت‌ ها، دلیری‌ ها و حماسه‌ ها دوباره‌ زاده‌ شدم
من‌ در آخرین‌ نفس‌ ها در میان‌ امواج‌ خون‌ و در فتح‌ و پیروزی
سرود آزادی‌ را آموخته‌ام
حالا دیگر مرا زار و ناتوان‌ مپندار
هموطن‌ و ای‌ برادر
من‌ در كنار تو و با تو در راه‌ نجات‌ وطنم‌ همنوا و همصدا گشته‌ام
صدایم‌ با فریاد هزاران‌ زن‌ برپا گشته‌ پیوند خورده‌ است
مشتم‌ با مشت‌ هزاران‌ هموطنم‌ گره‌ خورده‌ است
من‌ در كنار تو و در راه‌ ملتم‌ قدم‌ گذاشته‌ام
تا یكجا بشكنیم‌ این همه‌ رنج‌ زندگی‌ و همه‌ بند بندگی
من‌ آن‌ نیستم‌ كه‌ بودم
هموطن‌ وای‌ برادر
من‌ زنم‌ كه‌ دیگر بیدار گشته‌ام
من‌ راه‌ خود را یافته‌ام‌ و هرگز بر نمی‌گردم

پاینده ایران

۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

عاشورائی که باید در آن خون گریست

دهم محرم امسال نیز همانند سالیان گذشته یاد آور واقعه تاریخی عاشورا میباشد روزی که در آن شیعیان بخاطر کشته شدن پیشوای سومشان به سوگ مینشینند . آنان بر سر و روی خود میکوبند و در بعضی از نقاط ایران از جمله آذربایجان با قمه بر سر خود صدماتی را وارد می آورند که هیچ عقل سلیمی را یارای پاسخگوئی به چرائی آن نیست . ولی آیا این شیعیانی که این چنین هوای امام سومشان مستشان نموده است حتی یک ورق کتاب تاریخ خوانده اند ؟ ویا خود بازیچه دست کسانی شده اند که میگفتند : ما هر چه داریم از محرم و صفر داریم . و براستی نیزکه آنان راست میگفتند ولی ذهن علیل جامعه آن روزگار و چه بسا این دوران قادر به هضم آن نبود . اینان با بهره گیری از احساسات مردم در پی آن شدند که به مطامع خود دست یابند و ما نیز چه آسان فریب خوردیم و در پی آنان روانه شدیم . در این مقاله در پی برسی احوالات شخصی فردی یا گروهی نیستیم وفقط قصد برسی احوالات آن روزگار با دوران خودمان هستیم و در پی آنیم که ثابت نمائیم فردی را که ما یزید میدانیم بسیار دموکرات تر و رئوفتر از حاکمان کنونی برخی از کشورها بود . و در این باره نیز قصد توهین به هیچ کس یا فردی نیست که توهین را افراد عقب مانده ذهنی میکنند و نه افراد متمدن امروزی. در باره علل جنگ میان حسین و یزید داستانهای گوناگونی را شنیده ایم ولی تمامی آنها را از زبان آخوندهائی شنیده ایم که حتی با الفبای تاریخ نیز آشنائی ندارند. چه رسد به برسی وقایع آن. درنگارش این مقاله از کتب بسیاری بهره گرفته شده است که در خاتمه تعدادی از آنان آورده خواهد شد .
از ديرباز گفته اند، تا فرهنگ ملتی زنده است، آن ملت به زندگی ادامه خواهد داد. مفهوم اين گفته آنست که بهترين راه نابودکردن ملتی، از بين بردن فرهنگ آنست. اين واقعيت را ملايان بدون اصل و نسبی که حکومت را در ايران بدست گرفته اند، به خوبی تشخيص داده در اين مدت 30 سال به سختی تلاش کرده اند تا فرهنگ شکوهمند و ديرپای ملت ايران را نابودکنند. بديهی است که ملت ايران بر خلاف کوشش آخوند ها برای بازداشتن آنها از اجرای مراسم فرهنگی، از همان سالهای نخست روی کار آمدن حکومت دینی با شور بيشتری به انجام مراسم فرهنگی خود ادامه داد و بدينجهت تودهنی محکمی به آخوندها حواله داده اند.
حسين بر آن بود تا تاج خلافت اسلامی را از سر يزيد بن معاويه بردارد و خود جانشين او شود(اميدواريم، خوانندگان گران ارج توجه داشته باشند که يزيد خليفه بود و نه امام. و حسين نيز درپيش از فرنام امامت بهره می برد و بنابراين،هدفش خلافت بود و نه امامت). به پيروی اين هدف، حسين از مکه به قصد جنگ با يزيد خارج شد و لشگريان يزيد نيز درکربلا او و سپاهيانش را در پهنه جنگ از دم تيغ گذراندند. (بنمايه ها: شيعه گری و امام زمان، نگارش دکتر مسعود انصاری. شهيد جاويد، نگارش آخوند صالحی نجف آبادی که چون
درباره تاريخ جنگ کربلا واقعه بينی کرده است، بوسيله ماموران امنيتی ج .ا کشته شد.)
غارت و چپاول کالاهای تجارتی يزيد بوسيله حسين در ناحيه تنعيم .حسین با کاروانی روبرو شد که برای يزيدبن معاويه کالاهای تجارتی حمل می کرد. حسين در راه لشگرکشی از مکه به کوفه، به کاروان ياد شده حمله کرد و اموال و شتران آن کاروان را تصرف کرد. ( به کتابی که بر پايه دهها کتب تايخ عربی نوشته شده، Wellhausen نگارش The Religio-Political Factions in Early Islamمراجعه فرماييد. )
یزید و معاویه هر دو عاشق زن زیبای شوهر داری بودند بنام (اورینب ) معاویه بعد از بحث های فراوان با شوهر اورینب که عبدالله نام داشت توافق کرد که دختر خود را به عبدالله بدهد و در نتیجه وی همسرش را طلاق دهد تا یزید بتواند بدون مشکل شرعی با او ازدواج کند . هنگامی که عبدالله بن سلام همسرش را طلاق داد و او را برای یزید فرستاد حسین در راه اورینب را به همسری خود در آورد بدیهیست که از این عمل حسین یزید کینه فراوانی به دل گرفت ولی چون معاویه مردی سیاستمدار بود یزید را از هر اقدامی بر علیه حسین باز داشت . (بنمايه ها: سنجش فرهنگ پارسی بافرهنگ تازی، صفحه ٩۶ ، زندگانی حسين، نگارش زين العابدين راهنما، جلد نخست برگهای ١۵٧ تا ١۵٨ ، ناسخ التواريخ،.( جلد ششم، صفحه ۵۵ ، شيعه گری و امام زمان، نگارش دکتر مسعود انصاری صفحه ۵٩)
در زمان خلافت عثمان، مردم تبرستان بر ضد حاکم تازی شورش کردند و عثمان برای فرونشاندن مردم تبرستان،حاکم کوفه را برای سرکوبی مردم تبرستان روانه داشت. حسن و حسين ، فرزندان علی بن ابيطالب نه» تنها در اين جنگ ها شرکت داشتند، بلکه جز سرداران « سعيدبن عاص »به شمار می رفتند و رهبری اين جنگها را بر عهده داشتند. دکتر حسن ابراهيم حسن، در کتاب تاريخ سياسی اسلام، جلد اول، ترجمه ابوالقاسم پاينده، برگ ٢٨٨ ، می نويسدخدا ميداند، اين دو امام محبوب مردم شيعه ايران چه کشتارهايی از مردم اين کشور کرده اند. ( دائرة المعرف شيعه اسلام،.( نگارش حسن الامين برگهای ١٧٩ تا ١٨٣)بر کسی از عموم مردم جهان پوشیده نیست که سعد بن عاص در این جنگها ددمنشیهائی از خود نشان داد که روی چنگیز خان مغول را نیز سفید کرده است حال این مهم چرا از چشم مردم ایران پوشیده مانده است باید جواب این پرسش را در خودفریفتگی مردمی که فرهنگ خود را رها نموده و بر فرهنگ بیگانه پای میفشرند شنید.
حسين بر پايه نوشته کتاب سفينة البحار مدينة الاحکام و آلاثار نگارش آخوند(آيت الله) حاج شيخ عباس قمی،
صفحه ١۶۴ که به تاييد و ستايش آيت الله نجفی مرعشی، مرع تقليد شيعيان جهان رسيده، درباره ايرانيان گفته است:ما از تبار قريش هستيم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ايرانی ها هستند. روشن است که هر عربی از هر ايرانی بهتربالاتر هر ايران از دشمنان ما هم بدتر است. ايرانی ها را بايد دستگير کرد و به مدينه آورد، زنانشان را به فروش رسانيد ومردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت.
با این همه اسناد تاریخی که در مورد حسین در دست هست چر اایرانیان این چنین درسوگ او سینه میدرند و شیون میکنند . ماکیاولی سخنی دارد بسیار شکوهمند : با مذهب میتوان ارتشی نیرومند ساخت ولی با ارتش نمیتوان مردم را در یک جا گرد آورد . معنای سخنان ماکیاولی را آخوندهای مکار خیلی بهتر از ما درک مینمایند قدرتی که دین به حکام مذهبی میدهد بسیار فراتر از قدرت بمب های اتمی و هیدروژنیست . دیگر آن مست زنگی سرخوش از هاله نور وقتی ادعای عدم ساخت چنین تجهیزاتی را مینماید باید از او پذیرفت چون دیگر آنان نیازی به ساخت چنین سلاحهائی ندارند . این همه بوق و کرنا هم که کشورهای مترقی در آن میدمند برای پر نمودن جیب خودشان هست و در منگنه گذاشتن هر چه بیشتر مردم و دادن بهانه به دولتهای توتالیتر برای سرکوب و اعدام هر چه بیشتر دگر اندیشان . همه سرشان در یک آخور هست و بدبخت مردمی که به فکرند تا منجی ای از راه برسد و آنان را از چنگ ضحاک زمانه برهاند . امیدی که تا ابد به طول خواهد کشید . مگر کاوه ای خود بباورد که کیست و سر برآورد تا این زنگیان تازی پرست را در کوه دماوند به بند کشد و دوباره آفتاب مهراهورا بر این سر زمین تابیدن گیرد.
سخنمان از حسین بود و از عاشورا و از سخنانی که در مورد ایرانیان گفته و اعمالی که مرتکب شده بود . بیائید با وجدانی آزاد در این زمینه نتیجه گیری کنیم و اصلا حسین را فراموش کنیم و در عوض فرد( ایکس) را در نظر بگیریم . این فرد مرتکب سرقت مسلحانه میشود . زن حاکم زمانه را که برای بدست آوردنش بسیار جور کشیده است به چنگ می آورد . بر علیه دولت وقت دست به شورش مسلحانه میزند و..... شما اگر قاضی بودید چه مجازاتی را برایش در نظر میگرفتید ؟
بعد از جنگ دو پسر عمو و بعد از قتل حسین توسط دائی تنی اش (شمر بن زلجوشن ). خانواده او از طرف یزید مورد ارج و قرب قرار میگیرد و به خواهرش زینب اجازه سخنرانی های متعدد داده میشود که همگی از آنها آگاهیم .
یزید برای مقابله با این وضعیت شیوه رفتار خود را با اهل بیت عوض نمود ( هدایای زیادی به آنها داد و اظهار محبت فراوان کرد؛ مکان اقامت آنها را عوض کرد و به آنها اجازه عزاداری داد)از طرف دیگر سعی کرد گناه قتل امام حسین علیه السلام را به گردن ابن زیاد بیندازد و از خود سلب مسئولیت کند. از این رو مرتب او را لعنت می‌کرد. یزید دستور داد اسیران خانواده حسین علیه السلام به وطن خودشان یعنی مدینه پیامبر باز گردند.
هنگام خداحافظی یزید با کاروان اسرا به امام سجاد علیه السلام گفت:
خدا لعنت کند ابن مرجانه را. اگر من پدرت را می‌دیدم، هر خواسته‌ای داشت، می‌پذیرفتم و مانع کشته‌شدنش می‌شدم؛ ولو به قیمت کشته‌شدن فرزاندانم تمام می‌شد! ولی خب، کشته‌شدن او قضا و قدر الهی بود. وقتی به وطنت رسیدی، با من مکاتبه کن و خواسته‌های خودت را برایم بنویس.
اگر من بودم اجازه نمی‌دادم حسین کشته شود.
آن‌گاه «لقمان بن بشیر » را که صحابی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم بود با سی سرباز اسب‌سوار با آنها همراه کرد و به او سفارش کرد برای رعایت حال و حفظ آبروی اهل بیت، آنها را شب‌ها حرکت دهد، و خود پیشاپیش آنها حرکت کند و اگر علی بن الحسین در بین راه چیزی خواست، آن را برآورده سازد.
سپس اهل بیت را در محمل‌های آراسته نشاند و گفت: اینها به جبران آنچه بر شما گذشت.
همان گونه که پیشتر گفتیم کاری به حق و یا ناحق بودن هیچ یک از طرفین نداریم ولی با همه این اوضاع و احوال باز یزید آنقدر مردانگی داشت که دوست و دشمن بنویسند که بخاطر اعمالش نادم شده بود و در صدد جبران برآمده بود .
آیا حاکمانی که از ظلم یزید هر روز ناله سر میدهند حاضرند به اندازه او نیز مردانگی داشته باشند تا از خانواده هائی که عزیزانشان را از دست داده اند دلجوئی نمایند . آیا این اوضاع و احوال یزید را بسیار دموکرات تر و رئوفتر از حکام توتالیتر نمیسازد . آیا نباید در عاشورائی که در پیش است خون گریست ؟ اما نه بر حسین بلکه بر آنچه که بر سرخانواده هائی چون ندا و سهراب و ... رفته که حتی حاکمیت اجازه به سوگ نشستن بر جگرگوشگانش را نیز نمیدهد . دلجوئیش پیشکش .

پاینده ایران

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

یک قدم فاصله یک قرن تفاوت

یادم می آید حوالی سال 57 بود هر کس که به کشور ترکیه سفر میکرد از اوضاع آنجا دادش به آسمان میرفت جاده های خراب مردم بی فرهنگ کامیونهائی همچون کامیونهای کنونی کشور افغانستان مستهلک و یک قرن از رده خارج . رانندگان برای این که ماشینشان را از شر سنگهائی که کودکان اتومبیل ندیده بسویشان پرتاب میکردند با یک توری فلزی جلوی چراغهایشان را میگرفتند اوضاعی بود درست شبیه اوضاع کاروانهائی که از جاده ابریشم سالها پیش مورد تجاوز راهزنان قرار میگرفتند . ولی این ور در کشور اهورائی ایران ماشینهائی آخرین مدل مردمی با فرهنگ درآمدی سرشار . هنگامی که به آن ور میرفتی همه دورت جمع میشدند که ببینند از کدامین بهشت روی زمین آمده ای که این همه دلار با خود داری در مقابلت تا کمر خم میشدند تا ذره ای از آن ثروت خدادادی را میانشان قسمت کنی تا آنان نیز از آن بهره ای هرچند ناچیز بربایند . ایران و ایرانی شان و مقامی داشت همچون مقام فرستادگان خدا بر روی زمین فط کافی بود لب تر کنی تا از شیر مرغ تا جان آدمیزاد برایت مهیا شود . اولین پرسششان که میرفتی این بود آیا ما را هم به تابعیت ایران میپذیرند ؟ بر خود میبالیدی که در چنین کشوری قدم از قدم بر میداری سر بر افلاک میسائیدی که کشور در دست چنین کسان خردمندیست که رفاه خود را فروخته اند تا آسایش تو را مهیا سازند مگر چه میخواهی جز این . ذره ای مال و یک دنیا آبرو . میگویند اگر میخواهی بر مسلمان حکومت کنی تازی را سیر نگه دار و ایرانی را گرسنه . ولی گویا حاکمان آن زمان این پند را نشنیده بودند که چنین در صدد رسانیدن هم میهنانشان به دروازه های تمدن بزرگی بودند . تمدنی که داشت ایران را پنجمین قدرت جهان میساخت . کاری به تحولات سیاسی آن دهه ها نداریم که هر کس بهتر از من در آن باره میداند . 30 سال گذشت سی سالی که برای مردم ما بیش از یک قرن طول کشید . همانند این که کشور را در یک حال خاص منجمد کرده اند و سالها بعد یخ آن را گشوده اند . در این سالها کشورهای پیرامونمان چهار نعل بسوی تمدن تاختند و ما چون حمار در گل مانده در جا زدیم . اتومبیلهای ما در چشم ترکان خودروهای از رده خارج محسوب شد و خودمان دریوزه گر (گدا) بطوری که حتی فاحشه های ترک نیز از پذیرفتن ایرانیان کراهت دارند و با کلی التماس ایرانیان در مقابل آنها تن به این عمل میسپارند . اقتصاد ترکیه بدون داشتن قطره ای نفت و سایر ثروت های خدادادی هر روز شکوفاتر از روز پیش میشود و اقتصاد ما هر روز عقب گرد میکند . حال ترکیه است که ایرانیان به هزاران حربه خواستار ادامه تحصیل و اقامت در آن هستند . هرروز جوانان ایرانی با خواهش و تمنا بر درب کنسولگریهای ترک انتظار پذیرفته شدنشان توسط کشور ترکیه هستند چه بر سرمان آمد چرا پند حکیم بزرگ طوس را به گوش جان نشنیدیم که صدها سال پیش این واقعه را پیش بینی کرده بود:

چو با تخت منبر برابر شود
همه نام بوبکر و عمر شود
تبه گردد اين رنجهای دراز
نشيبی دراز است پيش فراز
نه تخت و نه ديهيم بينی نه شهر
ز اختر همه تازيان راست بهر
چو روز اندر آيد به روز دراز
شود ناسزا شاه گردنفراز
بپوشد از ايشان گروهی سياه
ز ديبا نهند از بر سر کلاه
نه تخت و نه تاج و نه زرينه کفش
نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش
برنجد يکی ديگری برخورد
به داد و به بخشش همی ننگرد
شب آيد يکی چشمه رخشان کند
نهفته کسی را خروشان کند
ستاننده روزشان ديگر است
کمر بر ميان و کله بر سر است
ز پيمان بگردند وز راستی
گرامی شود کژی و کاستی
پياده شود مردم جنگجوی
سوار آن که لاف آرد و گفت و گوی
کشاورز جنگی شود بی هنر
نژاد و هنر کمتر آيد به بر
ربايد همی اين از آن آن از اين
ز نفرين ندانند باز آفرين
نهان بدتر از آشکارا شود
دل شاهشان سنگ خارا شود
بد انديش گردد پدر بر پسر
پسر بر پدر همچنين چاره گر
شود بنده بی هنر شهريار
نژاد و بزرگی نيايد به کار
به گيتی کسی را نماند وفا
روان و زبانها شود پر جفا
ز ايران وز ترک وز تازيان
نژادی پديد آيد اندر ميان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود
همه گنجها زير دامن نهند
بکوشند و کوشش به دشمن دهند
نه جشن و نه رامش نه گوهر نه نام
به کوشش ز هر گونه سازند دام
زيان کسان از پی سود خويش
بجويند و دين اندر آرند پيش
بريزند خون از پی خواسته
شود روزگار بد آراسته
نباشد بهار از زمستان پديد
نيارند هنگام رامش نبيد
ز پيشی و بيشی ندارند هوش
خورش نان کشکين و پشمينه پوش
...
چو بسيار ازين داستان بگذرد
کسی سوی آزادگان ننگرد
همه دل پر از خون شود روی زرد
دهان خشک و لبها پر از باد سرد
چنين بيوفا گشت گردان سپهر
دژم گشت وز ما ببريد مهر
همان زشت شد خوب و شد خوب زشت
بشد راه دوزخ پديد از بهشت

درست هست که این گونه بازپس رفته ایم ولی بارقه های تحولی عظیم دگر بار در هر دو کشور مشاهده میشود درست است که ترکیه این چنین در شاهراه تمدن به پیش میتازد ولی نشانه هائیست که دارد به حال و روز ایران دچار میگردد . مردمان سکولار ترکیه هر روز بیشتر از روز پیش روی به مذهب می آورند و چنان خود را در گیر این مهم نموده اند که گویا دارند در دوران قبل از انقلاب 57 به سر میبرند کوچکترین اهانتی به مقدساتشان با شدیدترین واکنشها جواب داده میشود چیزی که در ایران ما عکس آن دیده میشود چندین روز هست که ترکها به خیابانها آمده اند و به آتش زدن اموال عمومی و شورش روی آورده اند ارتش ترکیه در مقابل این اقدامات مردم نه تنها واکنشی نشان نمیدهد بلکه روزنامه های ترک و خبر گزاریهای متعدد با آب و تاب اخبار آن را منعکس میسازند نه در خیابانهای ترکیه از قداره بند خبری هست و نه در دانشگاههایشان ازکسانی که دختران دانشجو را از طبقات مرتفع با فریاد یا زهرا به زمین بیاندازند و نه لباس شخصیهائی که مستقیم بسوی مردم تیر اندازی کنند ارتش ترکیه با سعه صدر با شورشیان کنار می آید و تلویزیونش سخنان مخالفان را پخش میکند . نه در زندانهایش به مخالفان تجاوز میکنند و نه کسی در خیابان جان میسپارد و نه حاکم بی هاله نورش با نشان دادن تن علیلش به تحریک هوادارانش برای قلع و قمع مخالفان میپردازد . با این همه صبر و بردباری که دولت ترکیه نشان میدهد مردم ترکیه هرروز از لحاظ فرهنگی پس رفتی را میکنند که ما در سالها پیش کردیم مردم با سنگ و چوب و کوکتل مولوتوف به جان سربازان بی دفاع می افتند و آنها نیز که هیچ سلاحی جز باطوم با خود حمل نمیکنند نظاره گر شورشیان میشوند ولی در این ور فرق میکند بسیج و سپاه و لباس شخصیها که به جز سلاح گرم مجهز به انواع سلاحهای سرد از قبیل قمه و ساطور و پنجه بکس هستند به روی معترضان یورش می آورند ولی معترضان با آنان بدون کوچیکترین خشونتی مقابله میکنند . آن ور نه معترضان تا دندان مسلح القاب کافر و محدور الدم میگیرند و این ور معترضانی که فقط شعار میدهند محارب با خدا نام میگیرند و اعدام جزا میگیرند . آن ور سخنانشان را میشنوند و در تلویزیونشان پخش میکنند و این ور حتی صحبت بین مردم نیز از آن وقایع جرم محسوب میشود آن ور فیلمسازانشان از رهبرشان آتاترک فیلمی میسازند که او را لاابالی و مشروبخوار و ... نشان میدهد و آن نیز اجازه پخش می یابد و این ور به بهانه پاره شدن عکسی بی مقدار علم شنگه ای عظیم بر پا میشود. حتی اگر وجوب تقدس يک عکس لزوم جنگ داخلی را گوشزد کند و کشتاری ميليونی از مردم ما را ، لازم است درباره مقدس ها ، دين و واجبات دينی گفتگو شود ، روزی که قدرت سرکوب نتواند مانع از بيان انديشه هائی شود که مهار شدنی نيستند ؛ اين مهم ها نيز روشن خواهند شد و دست آويزهای جاهلانه کمتر و کمتر خواهد شد . اگر فرصت آزاد بيان انديشه فراهم شود ، اين مدعيان دين و دانش ، تفقه و اجتهاد ، در سوراخ موش های هزاران ساله خود خواهند خزيد و اين عربده جوئی ها ، به قدرت قوه قضائيه و مزدوران نالايق و قضات تابع دستورش نيز پايان پذيرفته روشنی بر سياهی ها استيلا خواهد يافت.
سخن به درازا کشید نشانه های ظاهر شده همان نشانه هائیست که ترکیه را به کام یک دیکتاتوری مذهبی و ایران را به دورانی همچون دوران رهائی اروپا از قرون وسطی خواهد کشانید . هر چند ممکن هست تا رسیدن به آن نقطه عطف سالهائی زمان نیاز باشد .

پاینده ایران

۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

بازجوئی یک مجنون

بازپرس : جناب آقای حاج کلب علی مشهدی قوچعلی زولفعلینژاد اصل مرزنگوش قباحت دارد این چه ادعائی هست که میکنید ؟
به اختصار- حاجی :چه قباحتی همه دارند استفاده میکنند چرا من نکنم ؟
بازپرس- علی قوللو : چه نفعی برایتان دارد جز این که خود را مضحکه خاص و عام کرده اید ؟
حاجی : مگر آنهائی که این کارها را میکنند خودشان را مضحکه خاص و عام میکنند توهین را شما میکنید نه من .
علی قوللو : باشه باشه ولی حالا چرا تصمیم گرفتید این لقب را برای خودتان انتخاب کنید ؟
حاجی : تصمیم نداشتم این لقب را انتخاب کنم مجبور شدم .
علی قوللو :چرا ؟ تهدیدتان کردند ؟
حاجی : نه ولی واقعا مجبور شدم .
علی قوللو : برای محکمه عدالت الهی توضیح دهید .
حاجی : اول در نظر داشتم خودم رو رهبر آزادیخواهان جهان اعلام کنم . دیدم آمریکا و فرانسه پیشدستی کرده اند اومدم خودم رو رهبر مسلمین جهان اعلام کنم دیدم به حمد و ثنای باریتعالی رهبر مسلمانان جهان تعدادشان از مور و ملخ هم فراوانتر هست : صدام حسین رحمته الله علیه . سرهنگ قذافی . عمرالبشیر .بن لادن . وارثان حرمین الشریفین و .... به هر در زدم دیدم قبلا اون در رو از پاشنه در آورده اند من هم چاره ای ندیدم جز برگزیدن این لقب . این انتخاب هم بر اساس گزینش های استراتژیک و دشمن شکنانه بود و هم الهامات الهی و هم این که تعداد طرفداران این جانب از همه ادیان دیگر زیادتر هست .

گاویست در آسمان و نامش پروین
یک گاو دگر نهفته در زیر زمین
چشم خردت باز کن از روی یقین
زیر و زبر دو گاو مشتی خربین (خیام)

و هم تا به حال کسی به فکرش هم خطور نکرده بود که این لقب رو انتخاب بکند مگر من چه چیزی کمتر از اونهائی دارم که با داشتن مدرک اکابر واسه خودشون دکترا از اکسفورد جور میکنند و خودشون رو به عنوان وزیر تو کابینه میچپانند ؟
علی قوللو : پس از این به بعد باید شما را با لقب جدیدتان صدا کنیم تا خدای نکرده مرتکب بی احترامی نشویم جناب آقای دکتر حاج کلب علی مشهدی قوچعلی زولفعلینژاد اصل مرزنگوش ابن حمار رهبر خران جهان ؟
حاجی ؟ طیب الله طیب الله احسنت لکم
علی قوللو : فقط میشود آخرین لطف رو در حقمان بفرمائید و بگوئید آیا به جز تعداد زیاد خران در جهان عامل دیگری نیز در این انتخابتان دخیل بود ؟ آمریکا و اسرائیل را عرض میکنم .
حاجی : بر طبق روایات معتبر در ازمنه قدیم مادر مادر بزرگ بنده یکبار حشری میشوند. چشمتان روز بد نبیند و خدا بر سر مادرتان نیاورد میرود و با یک کره خر گشنی میگزیند (البته شوهرش آن خر را به 30 کیلومتری برد و فروخت )بر طبق روایات معتبر منقول از علامه خرعینی بنده ماحصل این عشق ممنوع میباشم و چون درد و رنجی را که جده این جانب در این راه تحمل نموده است خارج از وصف و بیان میباشد بنده اکنون میبایستی از تمامی مزایای آن کمال استفاده را ببرم و برای این که جهانیان مرا رهبر خران جهان بدانند بایستی مقداری پارچه ارغوانی (به حرمت خونهائی که در این راه ریخته شده است ) بر سر اونی که گلاب به روتون نمیخوام اسمشو ببرم بپیچم و خودم رو از این لحظه رهبر خران جهان اعلام میکنم .
علی قوللو : یا من ذکره شفا و اسمه دواء اعطیک لهذه المجنون شفاء عجیلا

پاینده ایران

برای روز حسابرسی آماده اید

به گوشه قبایتان برخورد؟
رگ غیرتتان ترکید ؟
ناموستان بر باد رفت ؟
چه شد که این چنین با چشمان دریده به میادین آمده اید و نعره میزنید ؟و آسایش را از مردم گرفته اید ؟ بس نیست روزهائی که هر کدام به بهانه ای اقتصاد کشور را میخوابانید ومیلیاردها دلار ضرر به این کشور میزنید ؟ تا کی میخواهید مردم را بفریبید و بر گرده اشان نشسته سواری بگیرید ؟
دیروز نقش کاریکاتور را دستاویز ساختید روز بعدش نوشته شدن کتاب و امروز پاره شدن فرتوری کهن را دستاویز امیال شیطانیتان ساخته اید .
مگر این فرتور چه ارزشی داشت که این گونه همانند مار زخم خورده بر خود میپیچید و ناله سر میکنید ؟ هر روز در جلوی چشم هزاران نفر فرتورهای بزرگترین انسانهای جهان را خود میدرید و مستانه بر خود میبالید . مگر این یکی چه فرقی با آن دیگری دارد ؟ مگر هم او نبود که میگفت : ول کنید این استخوانهای پوسیده متعفن را . شما که خود را پیرو مکتب او میدانید چرا به خواسته اش سر تعظیم چرا فرود نمی آورید ؟
این فرتور مگر ارزشش بیشتر از میلیاردها دلار ضرری هست که امروز به این بهانه به کشور زدید ؟
مثلی چینی هست که میگوید : سگ زنده بسیار ارزشش بیشتر از پیغمبر مرده هست . برای این مرده مانند گرگان زوزه میکشید ولی در مقابل مرگ ندا خم به ابرو نمی آورید ؟ هان شاید ندا کافر بود چون آمده بود از رهبر رایش را پس بگیرد ولی در مورد مسلمانان چین که قتل عام شدند وشما سکوت کردید چه دارید بگوئید ؟ و یا مسلمانان چچن – آذربایجان و ....
قطعا جوابی ندارید که بدهید . میبایست کمی ادب می آموختید از سعدی شیرین سخن که فرموده : انگشت مکن رنجه بدر کوفتن کس – تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت .اینها همه نتیجه اعمال و رفتار خود شماست که دارد پیشتان باز میگردد . دنیا سرای مکافات هست اگر نیک بیاندیشید . هنوز صبر کنید تا آنچه را که بر سر مظلومان آورده اید پژواکش نزدتان بازگردد آنوقت هست که پرده گوشهایتان از لرزش قدمهایمان دریده خواهد شد . برای آن روز خودتان را آماده کرده اید ؟