۱۳۸۷ اسفند ۳, شنبه

سخنانی از مطهری گجستک در مورد فرهنگ ایرانیان

باری‌! این‌ همه‌ سر و صدا و هیاهو و غوغائی‌ كه‌ علیه‌ عرب‌ و حمله عرب‌ به‌ ایران‌ و تهمت‌ها و افتراءهائی‌ كه‌ بسته‌اند و می‌بندند، راجع‌ به‌ عرب‌ نیست‌؛ راجع‌ به‌ اسلام‌ است‌. اینها قدرت‌ ندارند علناً به‌ اسلام‌ و قرآن‌ و رسول‌ خدا جسارت‌ كنند، در پوشش‌ عنوان‌ عرب‌ حمله‌ می‌كنند.
فرهنگ‌ ادبیّات‌ ایران‌ در زمان‌ استعمار پهلوی‌، در قالب‌ حفظ‌ آثار ملّی‌، با برانداختن‌ لغات‌ عربی‌ در هاله لغات‌ خارجی‌ مستقیماً بر نابودی‌ روح‌ اسلام‌ میكوشید. اینك‌ نیز در همان‌ خطّ و مرز در تلاش‌ است‌.
زبان‌ پهلوی‌ و لغات‌ نامأنوس‌ را بر شیوه أحمد كسروی‌ كه‌ خود نیز از این‌ زمره‌ بود، از لابلای‌ لغات‌ و كتب‌ متروكه‌ بیرون‌ كشیده‌ و بجای‌ الفاظ‌ شیرین‌ و روان‌ و مأنوس‌ عربی‌ كه‌ فعلاً در زبان‌ فارسی‌ جای‌ گرفته‌ و ملاحت‌ عجیبی‌ بدان‌ بخشیده‌ است‌ میگذارند.
در زمان‌ رضاخان‌ و پسرش‌ محمّد رضا پهلوی‌، در دربار، انجمن‌ ومؤسّسه‌ای‌ بود برای‌ این‌ امور كه‌ با وزارت‌ معارف‌ و فرهنگ‌ رابطه‌ داشت‌؛ و برای‌ از بین‌ بردن‌ لغات‌ عربی‌ و فرهنگ‌ اسلام‌ نهایت‌ سعی‌ و كوشش‌ را داشتند. و در اداره فرهنگستانی‌ كه‌ پشت‌ مدرسه سپهسالار بود، برای‌ این‌ موضوع‌ مال‌های‌ ملّت‌ بیچاره‌ را می‌خوردند و می‌بردند.
نام‌ مسجد را دمرگاه‌، و قبرستان‌ را گورستان‌، و اجتماع‌ را گردهمائی‌، و جمعه‌ را آدینه‌، و وسائل‌ ارتباط‌ جمعی‌ را رسانه‌های‌ گروهی‌، و خصوصاً و مخصوصاً را ویژه‌، و جمع‌ و تفریق‌ و ضرب‌ و تقسیم‌ را افزایش‌ و كاهش‌ و زدن‌ و بخش‌، نهادند؛ و همچنین‌ سائر اصطلاحات‌ ریاضی‌ را، بطوریكه‌ بعضی‌ اوقات‌ خود معلّمان‌ گیج‌ می‌شدند و در ادای‌ مقصود فرو می‌ماندند. اینها همه‌ برای‌ دور كردن‌ مردم‌ از لغات‌ قرآن‌ است‌. برای‌ قطع‌ رابطه‌ و بریدن‌ با نهج‌ البلاغه‌ است‌. برای‌ عدم‌ آشنائی‌ مردم‌ به‌ جمعه‌ و جماعت‌ است‌. برای‌ بی‌خبر داشتن‌ ایشان‌ از این‌ معارف‌ اصیل‌ است‌.
برداشتن‌ «طاء» از كلمات‌ و بجای‌ آن‌ «تاء» نهادن‌، مانند تبدیل‌ كتابت‌ لفظ‌ طهران‌ به‌ تهران‌ روی‌ همین‌ زمینه‌ است‌؛ و همچنین‌ درباره سائر حروف‌ عربی‌ مثل‌ ظ‌ و ص‌ و ض‌ و ع‌ و غ‌ و ث‌ و...
اگر تدریس‌ زبان‌ عربی‌ از دوران‌ طفولیّت‌ با كمال‌ آسانی‌ و سادگی‌، جزءِ برنامه اطفال‌ باشد و همینطور بتدریج‌ پیش‌ آید، در دوران‌ دانشگاه‌ جوانان‌ ما بخوبی‌ از عهده خواندن‌ و نوشتن‌ و تكلّم‌ آن‌ بر می‌آیند؛ و مراجعه‌ به‌ فرهنگ‌ عظیم‌ تاریخ‌ و حدیث‌ و فقه‌ و تفسیر می‌نمایند و سرشار از عرفان‌ میگردند.
امّا بر عكس‌ زبان‌ عربی‌ را در دوره‌های‌ بالا قرارداده‌اند، آنهم‌ با اسلوبی‌ غیر صحیح‌ و مشكل‌ كه‌ نه‌ معلّم‌ می‌فهمد نه‌ شاگرد. بالاخصّ میخواهند شاگردان‌ را خسته‌ و زده‌ كنند. آنوقت‌ برای‌ ریاضیّات‌ از جبر و حساب‌ استدلالی‌ و فیزیك‌ و شیمی‌ در نمره امتحانی‌ ضریب‌ میگذارند؛ و برای‌ عربی‌ نه‌ تنها ضریب‌ نمی‌گذارند، آنقدر آنرا بدون‌ اهمّیّت‌ و در درجه پست‌ میگذارند كه‌ وجود و عدمش‌ مساوی‌ می‌باشد.
بالنّتیجه‌ جوان‌ دانشگاهی‌ كه‌ قرآن‌ نمی‌تواند بخواند بجای‌ خود، اصلاً نوشتن‌ را بلد نیست‌؛ و در نامه‌ برای‌ پدرش‌ از آمریكا می‌نویسد: من‌ طَب كرده‌ام‌(تب‌).
روابط‌ جوانان‌ را از علم‌ و قرآن‌ بریدند؛ و در سنّ كودكی‌ برای‌ تحصیل‌ به‌ خارج‌، یعنی‌ كشور كفر فرستادند. طفلی‌ كه‌ هنوز باید در دامان‌ مادر پرورش‌ یابد، و سخن‌ گفتن‌ به‌ پارسی‌ و مخارج‌ و لهجه حروف‌ آنرا خوب‌ یاد نگرفته‌ است‌، به‌ او زبان‌ انگلیسی‌ یاد دادند؛ و بدین‌ كار غلط‌ مباهات‌ هم‌ مینمودند.
یكروز جوانی‌ زیبا در مسجد قائم‌ بنزد من‌ آمد و از مسائل‌ نماز و وضوء و غسل‌ و تیمّم‌ می‌خواست‌ بپرسد. این‌ جوان‌ حرف‌ زدن‌ را بلد نبود، و مثل‌ خارجیهائی‌ كه‌ بخواهند فارسی‌ سخن‌ گویند، شُل‌ و بی‌مزه‌ حرف‌ می‌زد.
میگفت‌: من‌ دكتر شده‌ام‌؛ از كودكی‌ مرا به‌ خارج‌ فرستاده‌اند، حالا برگشته‌ام‌. در اسلام‌ تحقیقات‌ كرده‌ام‌ و آنرا دین‌ صحیح‌ دانسته‌ام‌، و اینك‌ میخواهم‌ مسائل‌ خود را یاد بگیرم‌.
خوب‌ توجّه‌ دارید مطلب‌ از چه‌ قرار است‌؟!

فردوسی گرایی

اینهمه‌ سر و صدا برای‌ عظمت‌ فردوسی‌، و جشنواره‌ و هزاره‌ و ساختن‌ مقبره‌، و دعوت‌ خارجیان‌ از تمام‌ كشورها برای‌ احیاءِ شاهنامه‌، و تجلیل‌ و تكریم‌ از این‌ مرد خاسر زیان‌ برده تهیدست‌ برای‌ چیست‌؟!
برای‌ آنست‌ كه‌ در برابر لغت‌ قرآن‌ و زبان‌ عرب‌ كه‌ زبان‌ اسلام‌ و زبان‌ رسول‌ الله‌ است‌، سی‌سال‌ عمر خود را به‌ عشق‌ دینارهای‌ سلطان‌ محمود غزنوی‌ به‌ باد داده‌ و شاهنامه افسانه‌ای‌ را گرد آورده‌ است‌.

نزول‌ سوره تكاثر، برای‌ از بین‌ بردن‌ افتخار به‌ موهومات‌ ملّی‌گرائی‌ است‌

قرآن‌ فاتحه مباهات‌ و فخریّه به‌ استخوانهای‌ پوسیده نیاكان‌ را خوانده‌ است‌؛ و با نزول‌ سوره أَلْهَیٰكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّی‌' زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ دیگر كدام‌ مرد عاقلی‌ است‌ كه‌ به‌ اوهام‌ و موهومات‌ بگرود، و به‌ نام‌ و اعتبار پدران‌ مرده‌ و
عظام‌ پوسیده آنها در میان‌ قبرها خوشدل‌ گردد؟ او با گامهای‌ قویم‌ خویشتن‌ خود در راه‌ افتخار و شرف‌ میكوشد.

تبلیغات‌ برای‌ فردوسی‌ و شاهنامه‌، تبلیغات‌ علیه‌ اسلام‌ است‌

فردوسی‌ با شاهنامه افسانه‌ای‌ خود كه‌ كتاب‌ شعر (یعنی‌ تخیّلات‌ و پندارهای‌ شاعرانه‌) است‌ خواست‌ باطلی‌ را در مقابل‌ قرآن‌ عَلم‌ كند؛ و موهومی‌ را در برابر یقین‌ بر سر پا دارد. خداوند وی‌ را به‌ جزای‌ خودش‌ در دنیا رسانید، و از عاقبتش‌ در آخرت‌ خبر نداریم‌. خودش‌ می‌گوید:
بسی‌ رنج‌ بردم‌ در این‌ سال‌ سی ‌ عجم‌ زنده‌ كردم‌ بدین‌ پارسی‌
چو از دست‌ دادند گنج‌ مرا نبد حاصلی‌ دسترنج‌
ما در زمان‌ خود هر كس‌ را دیدیم‌ كه‌ خواست‌ عجم‌ را در برابر اسلام‌ عَلم‌ كند، و لغت‌ پارسی‌ را در برابر قرآن‌ بنهد، با ذلّت‌ و مسكنتی‌ عجیب‌ جان‌ داده‌ است‌. فَاعْتَبِرُوا یَهأُولِی‌ الابْصَـٰرِ

كلامی از علی دشتی

درست‌ بخاطر دارم‌ در حدود سی‌ سال‌ قبل‌ مجلّه‌ای‌ از مجلاّت‌ «راهنمای‌ كتاب‌» مطالعه‌ مینمودم‌ كه‌ در آن‌ مقاله‌ای‌ از علی‌ دشتی‌ راجع‌ به‌ فردوسی‌ و مقام‌ و منزلت‌ او نوشته‌ بود. در این‌ مقاله‌ این‌ مرد با شیطنت‌ مرموزی‌ دشمنی‌ خود را با اسلام‌ نشان‌ میداد.
این‌ مقاله‌ درباره فردوسی‌ و شاهنامه‌ بود. و بدین‌ قسم‌ مطلب‌ را برداشت‌كرده‌ بود كه‌ ملخصش‌ را ذكر میكنیم‌:
بسیاری‌ از افراد درباره فردوسی‌ و تدوین‌ شاهنامه‌ سخن‌ گفته‌اند، ولیكن‌ من‌ می‌خواهم‌ در اینجا پرده‌ای‌ را از این‌ امر برای‌ دانشجویان‌ و اهل‌ اطّلاع‌ بردارم‌. این‌ مطلب‌ سالیان‌ دراز است‌ كه‌ در ذهن‌ من‌ خلجان‌ دارد، ولی‌ بواسطه موانعی‌ نمی‌توانستم‌ ابراز كنم‌؛ و اینك‌ موقع‌ آن‌ رسیده‌ كه‌ آنرا به‌ جوانان‌ و محصّلین‌ و ارباب‌ فضل‌ تقدیم‌ دارم‌.
و آن‌ نكته‌ اینست‌ كه‌: كشور ایران‌ در ازمنه متمادیه‌ مورد حملات‌ و هجوم اقوام‌ اجنبی‌ قرار گرفته‌، و ثروت‌ و آبادانی‌ و كتابخانه‌ و تمام‌ آثار ملّی‌ آن‌ بباد رفته‌ است‌، همچون‌ فتنه مغولان‌ و غیرهم‌؛ ولی‌ هیچیك‌ از این‌ حملات‌ مانند حمله عرب‌ زیانبخش‌ نبود. زیرا آن‌ حملات‌ فقط‌ منوط‌ به‌ امور نظامی‌ بوده‌ و تخریب‌ و غارت‌ و فسادی‌ را كه‌ در پی‌ داشته‌ است‌ پس‌ از مدّتی‌ ترمیم‌، و مبدّل‌ به‌ صلاح‌ و آبادانی‌ گردیده‌ است‌.
امّا حمله عرب‌ توأم‌ با خوی‌ تفاخرجوئی‌، و دیانت‌ و تعلیم‌ و تربیت‌ آنها بوده‌؛ و لذا در نفوس‌ مردم‌ جای‌ گرفته‌ و ریشه‌ دوانیده‌ بود. و معلوم‌ است‌ كه‌ با اصلاح‌ و آبادانی‌ خارجی‌ نمیتوان‌ نفوس‌ و قلوب‌ را اصلاح‌ نمود.
این‌ ببود تا فردوسی‌ با تدوین‌ شاهنامه خود در مقابل‌ عرب‌، نشان‌ داد كه‌ اصالت‌ و ملّیّت‌ ایرانی‌ است‌ كه‌ می‌تواند در برابر آنها بایستد. او با احیای‌ زبان‌ پارسی‌، و این‌ كتاب‌ نفیس‌ خود از آثار نیاكان‌ و ملّیّت‌ آنها پرده‌ برداشت‌ و ایران‌ و ایرانی‌ را زنده‌ و جاوید كرد.
از اینجهت‌ است‌ كه‌ خدمت‌ فردوسی‌ بر این‌ آب‌ و خاك‌ از همه‌ بیشتر و شایان‌ تقدیر و تحسینی‌ است‌ كه‌ احدی‌ از شعرای‌ ما بدین‌ مقدار و پایه‌ نرسیده‌اند. (این‌ بود ملخّص‌ بیانات‌ ایشان‌ در آن‌ مجلّه‌).
حقیر در بعضی‌ از رساله‌های‌ دكتر علی‌ أكبر شهابی‌ خواندم‌ كه‌: كتاب‌ «بیست‌ و سه‌ سال‌» كه‌ علیه‌ رسول‌ خدا و اسلام‌ و قرآن‌ با تهمت‌ها و دروغها و شیّادیها و حقّه‌ بازیها و كَتم‌ حقائق‌ و افترائات‌ تألیف‌ شده‌، و بدون‌ نام‌ و امضای‌ مؤلّف‌ در زمان‌ طاغوت‌ منتشر شده‌ بود، نویسنده آن‌ علی‌ دشتی‌، با همكاری‌ بعضی‌ از ماركسیست‌های‌ بین‌المللی‌ می‌باشد.
استعمار، جهاد اسلام‌ را همچون‌ حمله إسكندر و مغول‌ ارائه‌ میدهد
اینها دشمنان‌ خود فروخته استعمارند كه‌ از قدیم‌الایّام‌ مُهر رقّیّت‌ و بندگی‌ كفر را بر پیشانی‌ خود زده‌، و عمری‌ را علیه‌ اسلام‌ و قرآن‌ و شرف‌ و ملّیّت‌ در برابر بهای‌ بخس‌ ورق‌های‌ دنیوی‌ گذرانده‌، و هویّت‌ و پرونده‌شان‌ برای‌ مردم‌ بیدار جای‌ شبهه‌ نیست‌.
آخر كدام‌ دشمن‌ ناجوانمردی‌ است‌ كه‌ نهضت‌ اسلام‌ را در ردیف‌ حمله اسكندر و مغول‌ قرار دهد؟!
ایرانیان‌ فكور و اصیل‌ با آغوش‌ باز اسلام‌ را پذیرفتند، و با تدبّر و تفكّر در طول‌ دو قرن‌ به‌ تدریج‌ بدون‌ هیچ‌ عمل‌ جابرانه‌ای‌ اسلام‌ آوردند. و تا زمانی‌ كه‌ به‌ دین‌ زردشت‌ بودند، در پناه‌ اسلام‌ بودند و اسلام‌ با آنها معامله اهل‌ كتاب‌ مینمود. از آنها در عوض‌ خمس‌ و زكوة‌، جزیه‌ میگرفت‌ و آنان‌ را در امور عبادی‌ خود آزاد می‌گذارد. آتشكده‌های‌ آنان‌ تا قرن‌ سوّم‌ و چهارم‌ روشن‌ بود. چون‌ اهل‌ كتاب‌ بودند، بدون‌ هیچ‌ ناراحتی‌ در پناه‌ امن‌ و امان‌ اسلام‌ جان‌ و مال‌ و عِرض‌ و ناموسشان‌ محفوظ‌ بود.
إدوارد بُرون‌ در مواضعی‌ از كتاب‌ خود اقرار میكند كه‌: ایرانیان‌ اسلام‌ را به‌ رغبت‌ پذیرفتند. او میگوید:
چه‌ بسا تصوّر كنند، جنگجویان‌ اسلام‌ اقوام‌ و ممالك‌ مفتوحه‌ را در انتخاب‌ یكی‌ از دو راه‌ مخیّر میساختند: اوّل‌ قرآن‌، دوّم‌ شمشیر. ولی‌ این‌ تصوّر صحیح‌ نیست‌؛ زیرا گبر و ترسا و یهود اجازه‌ داشتند آئین‌ خود را نگهدارند، و فقط‌ مجبور به‌ دادن‌ جزیه‌ بودند.
و این‌ ترتیب‌ كاملاً عادلانه‌ بود؛ زیرا اتباع‌ غیر مُسلم‌ خلفا از شركت‌ در غزوات‌ و دادن‌ خمس‌ و زكوة‌ كه‌ بر امّت‌ پیامبر فرض‌ بود معافیّت‌ داشتند.
ایرانیان‌ می‌دیدند كه‌ سربازان‌ اسلام‌ مردمی‌ صادق‌ و امین‌، و از روی‌ هدفهای‌ روشن‌ و ایمان‌ و اعتقاد كاملشان‌ به‌ رسالت‌ تاریخی‌شان‌، و اطمینان‌ كامل‌ به‌ صحّت‌ هدف‌ و مأموریّت‌، اعمّ از اینكه‌ بكشند یا كشته‌ شوند، و اعتقاد عمیقشان‌ به‌ خداوند واحد و روز جزا جنگ‌ می‌كنند.
فداكاریها و جانبازیها، و گفتگوها و سخنانی‌ كه‌ از آنان‌ در آن‌ اوقات‌ باقیمانده‌ و در تواریخ‌ مضبوط‌ است‌، نشان‌ میدهد كه‌: ایمان‌ آنها به‌ خدا و قیامت‌ و صدق‌ رسالت‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌، و ایمان‌ به‌ مأموریّت‌ و رسالتشان‌ در حدّ اعلا بوده‌ است‌.
آنان‌ معتقد بودند كه‌ جز خداوند واحد را نباید پرستش‌ كرد، و هر ملّتی‌ را كه‌ به‌ هر شكل‌ و صورت‌ غیر خداوند یگانه‌ را عبادت‌ میكنند باید نجات‌ داد؛ و این‌ جهادشان‌ برای‌ نجات‌ و رهائی‌ ایرانیان‌ در بند بسته خرافات‌ و اباطیل‌ است‌.
به‌ علاوه‌ برای‌ خودشان‌ رسالتی‌ را قائل‌ بودند كه‌ عدل‌ را برقرار كنند، و طبقات‌ مظلوم‌ را از چنگ‌ ستمگران‌ رها سازند.
سخنانی‌ كه‌ در مواقع‌ مختلف‌ در مقام‌ تشریح‌ هدفهای‌ خود بیان‌ كرده‌اند، نشان‌ میدهد كه‌: صد در صد آگاهانه‌ و خبیرانه‌ قدم‌ برمیداشته‌اند، و هدف‌ مشخّص‌ و معیّنی‌ داشته‌اند؛ و به‌ تمام‌ معنی‌الكلمه‌ نهضت‌ عظیم‌ و انقلاب ‌شكوهمندی‌ را رهبری‌ مینموده‌اند.
اینها را ایرانیان‌ می‌دیدند و می‌شنیدند، و فریفته‌ و جان‌ باخته‌ می‌شدند، و از طوع‌ و رغبت‌ ایمان‌ می‌آوردند. حالا شما ببینید: در انتشار این‌ شایعه‌ در كتابهای‌ درسی‌ محصّلین‌ توسّط‌ همین‌ افراد معلوم‌الهویّه‌ نظیر دشتی‌ها و دكترهائی‌ كه‌ در دانشسرا و تربیت‌ معلّم‌ تدریس‌ می‌كردند، و همگی‌ صدای‌ گلویشان‌ از حلقوم‌ استعمار بلند بود و همه‌ میكوشیدند تا جهاد مقدّس‌ سربازان‌ اسلام‌ را همچون‌ حمله چنگیز و هلاگو و افاغنه‌ و إسكندر قرار دهند، چقدر بی‌انصافی‌ و بی‌شرفی‌ كرده‌اند؟!
بالجمله‌ روح‌ ضدّ عربی‌ مدّتی‌ است‌ در مدارس‌ ما به‌ شاگردان‌ تحمیل‌ می‌شود (از برداشتن‌ لغات‌ شیرین‌ و ملیح‌ عربی‌ و گذاردن‌ الفاظ‌ غیر مأنوس‌ فارسی‌، مانند نوشتجات‌ كسروی‌) و این‌ خطّ مشی‌ درست‌ در راه‌ و هدف‌ استعمار است‌.
ابراهیم‌ پورداود كه‌ به‌ قول‌ مرحوم‌ قزوینی‌ با عرب‌ و هرچه‌ از ناحیه عرب‌ است‌ دشمن‌ است‌،دكتر محمّد معین‌ را تحت‌ تأثیر خود قرار داده‌، تا برای‌ احیای‌ آئین‌ و آداب‌ زردشتی‌ و سنن‌ جاهلی‌ آن‌ كتاب‌ بنویسد و لغات‌ مَزْدیسْنا را در ادبیّات‌ فارسی‌ شرح‌ دهد؛ و منظور، اندیشه مزدیسنائی‌ در ادب‌ فارسی‌ است‌.
ولی‌ هدف‌ اصلی‌ كتاب‌ را آقای‌ إبراهیم‌ پورداود كه‌ استاد راهنمای‌ ایشان‌ بوده‌، و در آن‌ وقت‌ دكتر معین‌ تحت‌ نفوذ شدید ایشان‌ بوده‌اند، در مقدّمه كتاب بیان‌ كرده‌ است‌.
و آن‌ اینكه‌: روح‌ ایرانی‌ در طول‌ تاریخ‌ چند هزار ساله خود حتّی‌ در دوره اسلام‌، همان‌ روح‌ مزدیسنائی‌ است‌؛ و هیچ‌ عاملی‌ نتوانسته‌ است‌ این‌ روح‌ را تحت‌ تأثیر نفوذ خود قرار دهد. برعكس‌، این‌ روح‌ آنرا تحت‌ تأثیر و نفوذ خود قرار داده‌ است‌.
مثلاً:در اینجا می‌بینیم‌ سخن‌ از اسلام‌ و محمّد و قرآن‌ نیست‌، سخن‌ از فاتحین‌ عرب‌ است‌. و منظور و مقصود شبهه‌دار كردن‌ اذهان‌ جوانان‌ ساده‌لوح‌، و خراب‌ كردن‌ ایمان‌ و استواری‌ آنهاست‌.
هدف‌ استعمار آنست كه‌ از راه‌ فرهنگ‌ و ادبیّات‌، سطح‌ علمی‌ قرآن‌ را در اذهان پائین‌ آورد.

منبع : كتاب نور ملكوت قران

پاینده ایران

دوم صفر سالروز اعدام بابک خرمدین بر ایرانیان تسلیت باد

دوم صفر سالروز اعدام بابک خرمدین
روز قبل از اعدام،خلیفه با بزرگان دربارش مشورت كرد كه چگونه بابك را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند ویرا ببینند. بنا بر نظر یكی از درباریان قرار برآن شد كه ویرا سوار بر پیلی كرده در شهر بگردانند. پیل را با حنا رنگ كردند و نقش و نگار برآن زدند؛ و بابك را در رختی زنانه و بسیار زننده و تحقیركننده برآن نشاندند و درشهر به گردش درآوردند. پس ازآن مراسم اعدام بابك با سروصدای بسیار زیاد با حضور شخص خلیفه برفراز سكوی مخصوصی كه برای این كار دربیرون شهر تهیه شده بود، برگزار شد. برای آنكه همه‌ی مردم بشنوند كه اكنون دژخیم به بابك نزدیك میشود و دقایقی دیگر بابك اعدام خواهد شد، چندین جارچی در اطراف و اكناف با صدای بلند بانگ میزدند نَوَد نَوَد این اسمِ دژخیم بود و همه اورا میشناختند

ابن الجوزی مینویسد كه وقتی بابك را برای اعدام بردند خلیفه دركنارش نشست و به او گفت: تو كه اینهمه استواری نشان میدادی اكنون خواهیم دید كه طاقتت دربرابر مرگ چند است! بابك گفت: خواهید دید. چون یك دست بابك را به شمشیر زدند، بابك با خونی كه از بازویش فوران میكرد صورتش را رنگین كرد. خلیفه ازاوپرسید: چرا چنین كردی؟ بابك گفت: وقتی دستهایم را قطع كنند خونهای بدنم خارج میشود و چهره‌ام زرد میشود، و تو خواهی پنداشت كه رنگ رویم از ترسِ مرگ زرد شده است. چهره‌ام را خونین كردم تا زردیش دیده نشود

به این ترتیب دستها و پاهای بابك را بریدند . چون بابك برزمین درغلتید، خلیفه دستور داد شكمش را بدرد. پس از ساعاتی كه این حالت بربابك گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا كند. پس ازآن چوبه‌ی داری در میدان شهر سامرا افراشتند و لاشه‌ی بابك را بردار زدند، و سرش را خلیفه به خراسان فرستاد

آخرین گفتار بابک ( به نوشته کتاب حماسه بابک اثر نادعلی همدانی ) چنین بوده است :

تو این معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد استقلال طلبی ایرانیان را خاموش خواهی کرد . نه ! این حماقت است اگر فکر کنی چون افشین وطن فروش را با زر خریده ای میتوانی ایرانیان را اسیر کنی . من مبارزه ای را آغاز کرده ام که ادامه خواهد داشت

من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود . تو اکنون که مرا تکه تکه میکنی هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهد داشت ! این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد

من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد . من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند صدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده طغیان هستند

مازیار هنوز مبارزه میکند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن گرامی را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند

اما تو ای افشین . . . در انتظار روزی باش که همین معتصمی را که امروز مانند سگانی در برابرش زانو میزنی و وطن ات را برای او فروختی در همین تالار و روی همین سفره سرت را از بدن جدا کند

مردی که به مادر خود ( میهن ) خیانت کند در نزد دیگران قربی نخواهد داشت و هیچکس به فرد خود فروخته اعتماد نخواهد کرد

و بدینسان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود :

" پاینده ایران "

روز اعدام بابک خرمدین و تکه تکه کردن بدنش در تاریخ 2 صفر سال 223 هجری قمری انجام گرفت که مسعودی در کتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای ایرانیان بسیار مهم دانسته است

اعدام بابك چنان واقعه‌ی مهمی تلقی شد كه محل اعدامش تا چند قرن دیگر بنام خشبه‌ی بابك یعنی چوبه‌ی دار بابك در شهرِ سامرا كه در زمان اعدام بابك پایتخت دولت عباسی بود شهرت همگانی داشت و یكی از نقاط مهم و دیدنی شهر تلقی میشد

برادر بابك یعنی آذین را نیز خلیفه به بغداد فرستاد و به نایبش در بغداد دستور نوشت كه اورا مثل بابك اعدام كند. طبری مینویسد كه وقتی دژخیمْ دستها و پاهای برادر بابك را می‌بُرید، او نه واكنشی از خودش بروز میداد و نه فریادی برمی‌آورد. جسد این مرد را نیز در بغداد بردار كردند.(تاریخ ایران-دکتر خنجی)

معتصم خلیفه عباسی ،چنانکه نظام الملک در سیاست نامه خود می نویسد به شکرانه آنکه سه سردار مبارز ایرانی،بابک ، مازیار وافشین رو که هر سه آنها به حیله اسیر شده بودند به دار آویخته بود،مجلس ضیافتی ترتیب داده بود که در طول آن 3 بار پیاپی مجلس را ترک گفت و هربار ساعتی بعد برمی گشت.در بار سوم در پاسخ حاضران که جویای علت این غیبت ها شده بودند فاش کرد که در هر بار با یکی از دختران پدر کشته این سه سردار همخوابگی کرده و بکارت آنان را گرفته است،و حاضران و او از این بابت به نماز ایستادند و خداوند را شکر گفتند.(تولدی دیگر-شجاع الدین شفا)
پاینده ایران

۱۳۸۷ اسفند ۱, پنجشنبه

دائی جان ناپلئون

در سال 1355 سریالی 13 قسمتی با نام دائی جان ناپلئون بر روی پرده تلویزیون ملی ایران رفت . در این فیلم که بر اساس رمانی از آقای ایرج پزشکزاد ساخته شده است شخصیت دائی جان ناپلئون تبلور قشر وسیعی از مردم ایران است که با ساده اندیشی بجای ریشه یابی و پرداختن به امور اصلی از طریق تفکر و خیال پردازی و رویا بافی همواره به اموری توجه می کنند که اصولا وجود خارجی ندارند و دچار توهم انگلیسی ترسی هستند .

این کتاب و فیلم با این که هیچ گونه مضمون ضد اسلامی و غیره ندارد بعد از انقلاب جزو کتاب و فیلمهای ممنوعه طبقه بندی شد . شاید علت اصلی سانسور فیلم بعد از انقلاب تطابق شخصیت اصلی فیلم با رهبران جمهوری اسلامی باشد .
در مدت 30 سال بعد از انقلاب رهبران فرزانه آن بجای ریشه یابی مشکلات و چاره اندیشی برای دردهای مردمی که به امید بهتر شدن وضع اقتصادیشان به خیابانها ریختند و جوابگوئی به آنان یا گفتند :(اقتصاد مال خره ) و یا علت تمامی مشکلاتشان را آمریکا و اسرائیل نامیدند . هر کجا که هواپیمائی سقوط میکرد مقصر آمریکا بود هر کجا بمب گذاری اتفاق می افتاد رد پای جاسوسان اسرائیل در آنجا دیده میشد و هر نویسنده ای که بر خلاف خواسته رهبرانی که مردم را فقط بله قربان گو میخواستند مینوشت حتما از آمریکا و اسرائیل بودجه دریافت میکرد .
سال 55 مردم ایران اصلا فکر نمیکردند که چند سال دیگر کسانی اداره امور کشور را به دست خواهند گرفت که همچون دائی جان هر چه میشد خواهند گفت کار کار انگلیسیهاست . و در خیال کوچکشان هرروز را برهه ای حساس در نظر خواهند گرفت که حتی از مردم حق تنفس را هم خواهند گرفت .
بهتر میدانم من (که قطعا جیره بگیر اسرائیل هستم) نیز در این برهه حساس به رهبران کبیر و فرزانه پیشنهاد بدهم بجای این که هرروز خود را در زحمت انداخته و خدای نکرده خسته نمایند اعلامیه ای بدین مضمون در اختیار امت همیشه در صحنه قرار دهند تا مردم نیز تکلیف خودشان را از پیش بدانند.
1- تمامی افراد بشر قطعا جاسوس آمریکا و اسرائیل هستند مگر خلاف این اثبات شود.
2- مسئول هر گونه گرانی و تحریم آمریکا میباشد .
3- افزایش مواد مخدر و دختران خیابانی از کارهای آمریکا و اسرائیل میباشد ( برای مسموم نمودن ذهن جوانان بسیجی ما )
4- هر گونه بمب گذاری اعم از انتحاری و تخریبی و ... بودجه اش را از اسرائیل دریافت میکند .
5- سقوط هر شئی پرنده در مملکت اعم از هواپیما- هلی کوپتر- بادبادک- کلاغ- اردک و.... بر عهده تحریم های آمریکا میباشد .
6- بالا رفتن شلوار دختران از مچ پا و آرایش غلیظ آنان و بجای صیغه شدن دوست پسر پیدا کردن آنان تقصیر ماهواره های آمریکائی میباشد .
7- و هرگونه موردی که در آینده امکان کشف آنها وجود دارد بر عهده آمریکا و اسرائیل است .

در ضمن پیشنهاد میشود عده ای را نیز قبلا دستگیر نموده و از آنان فیلمهای اعتراف به جاسوس برای آمریکا و اسرائیل گرفته شود تا در مواقع لزوم صدا و سیمای کشور به زحمت نیافتد .
وقتی هم که موارد بالا به مردم تفهیم شد دیگر لزومی ندارد که رهبران فرزانه کشور دیگر خودشان را در زحمت بیندازند و میتوانند در اوقات بیکاریشان سخنرانیهای کوبنده ای در حمایت از مردم مظلوم فلسطین لبنان سوریه بورکینافاسو سودان و..... ایراد نموده و یا بودجه های میلیاردی اختصاص دهند.

پاینده ایران

۱۳۸۷ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

جنگ نهاوند را به یاد آوریم

نخستین روز اسفند ماه ، سالروز شکست ایران از تازیان بر همگی ایرانیان راستین تسلیت باد.

هزار و سیصد و هفتاد و نه سال پیش، سپاهیان یزدگرد، پادشاه ساسانی، در نهاوند شکست سختی از

تازیان مسلمان خوردند و ایران را تا امروز گرفتار چنگال گرگی کرده اند که اگر چه نتوانسته است او را خفه کند، امّا

هنوز بر او چیره مانده است


در روزهای سوگواری برای امام سوّم شیعیان، حال و هوای ایران رنگ و بوی دیوانه‌واری به خود می گیرد. شرح

واقعه کربلا و به اصطلاح ستمهائی که در این رویداد بر خاندان محمّد روا گردیده توسط هر شخصی در گوشه گوشه

سرزمین ایران از آغاز تا پایان، آن هم با دقیقترین جزئیات بیان می گردد. دلبستگی شگفت‌آور شیعیان ایران به

برپائی سوگواری برای کسی که به دست هم‌نژادان عرب تازی(یزید پسر عموی حسین و ابن ملجم که سر حسین رابرید دائی حسین بود ) خویش کشته شد به فرهنگی ریشه‌دار در میان آنها

بدل گشته، به گونه‌ای که هویتی اسلامی مستقل از دیگر تازی‌نژادان برای آنها ساخته است. غافل از اینکه، برای

عربها، این واقعه یک رویدادی است عادی چراکه در فرهنگ ایشان، جنگهای طایفه‌ای و دشمنی دیرینه و کشتار و

غارت و اسیر نمودن یکدیگر تا همین سده گذشته، جزئی از زندگی این قبائل بدوی می بود و این گونه سنگدلی‌ها و

بی‌رحمی‌ها برایشان همانند نفس کشیدن، امری است روزمرّه.

اما فرای این سخنها، اگر بخواهیم ”کربلای“ راستین

ایرانیان را بشناسیم، می باید به اول اسفند بپردازیم.

اول اسفند ماه برابر است با روز شکست ایران در جنگ

نهاوند در سال یازده یزدگردی (۶۴۲ مسیحی)، شکستی

که ای کاش تنها زیان مالی برای ایران بار می آورد. غارت

و کشتار ایرانیان هر چند هم دردناک باشد، اما هر آئینه

جبران‌پذیر است.جانسوزتر از همه، از میان رفتن فرهنگ

و هویت ایرانی بود که مهمترین سرمایه و اندوخته این دیارکهن محسوب می گردید.

ویرانی شهرها و کاخهای پادشاهان اندوه به همراه دارد اما، غم‌انگیزتر از آن به آتش


کشیده شدن دانشگاه‌ها و کتابخانه‌هائی است که هر یک نگاهبان هزاران نسک از دانش و خردی بود که به دست

نیاکان ما گردآوری شده، می توانست پشتوانه‌ای استوار برای ۱۴۰۰ سال تاریخ پس از خود گردد تا فرزندان ایران

امروز ناچار نباشند برای بازیافتن برگ برگ آن گنج از دست‌رفته، آه حسرت بکشند. حتی اگر به فرض محال

زدوخوردی که در کربلا میان اعراب روی داد دردناک باشد، بی‌گمان داستان کشتار پدران ما به دست همین اعراب

بسی دردناکتر است. ویران نمودن سرزمینمان، بی حرمتی نسبت به مادرانمان و به بردگی بردن فرزندان این کهن

مرز و بوم هر یک خود دیوان‌هائی از مرثیه و شعر و عزا را می طلبد.جنگ نهاوند از خونینترین جنگهائی است که بر ایران عزیزمان تحمیل گردید، جنگی که در آن اعراب همه نیروهای

خویش را به کار بستند و سپاهیانشان را از روم و شام فرا خواندند. در این جنگ، به روایتی، ۶۰۰۰۰۰ نفر شرکت

داشتند. مقدّسی در باره جنگ نهاوند و پایداری ایرانیان می نویسد: « … و دسته‌های ایرانی، که گویند چهار صد

هزار نفر بودند … در آنجا بودند و به شکیبائی و پایداری سوگند یاد کرده بودند … و اعراب از ایشان چندان کشتند که

خدا داند … و از اموال و غنیمت‌ها چندان نصیب اعراب مسلمان گردید که در هیچ کتابی اندازه آن ذکر نشده است.»


اگرچه بی‌گمان در باره شمار سربازان دو سو گزافه‌گوئی شده است، امّا روشن است که سربازان عرب بسی

فزونتر از ایرانیان بودند و این برتری نفرات به شکست ایرانیان انجامید. سربازان ایرانی که همگی از خانواده‌های

ارتشی بودند و از کودکی (هشت سالگی) به سپاهیگری می پرداختند، نتوانستند بر این برتری عددی چیره شوند

و در درون دریائی از یاغیان عرب که همچون مور و ملخ از سرشان بالا می رفتند غرق گشتند. شکست ایرانیان از

عربها بزرگترین گواه است در تاریخ که هیچ تمدّنی تنها بر روی راستی، آزادمنشی و خرد ناب نمی تواند تکیه کند و

اگر به ارتشش نرسد، در ِ گنج خانه‌اش را بر هر راهزنی باز گذاشته است.


پس از این جنگ، فرزندان ایران را به زنجیر کشیدند و در بازارهای مدینه به طرز دلخراشی به حراج گذاشتند تا

دختران ایرانی را همخوابه مردان عرب کنند (امروز هم نمونه آن را در شیخ‌نشینهای خلیج پارس شاهد هستیم).

در همین هنگام بود که ابولؤلؤ نتوانست جلوی گریه‌اش را بگیرد و گفت: «عمر، جگرم را بسوختی!» و نخستین کین

ایرانیان را از خلیفه تازی گرفت. شهربانو، دختر یزدگرد و شیرزن ایرانی، هم‌گام و همراه با دیگر سربازان ایران تا

واپسین لحظات در برابر یورش تازیان پایداری کرد، تا جائی که همه یارانش کشته شدند و تنها او به اسارت گرفته می

شود.

سپس به عربستان برده شده، به امام علی هدیه می گرددو او نیزطبق تواریخ او را به حسین هدیه میدهد تا با این شاهزاده ایرانی تمرین سکس نماید و

زندگی خود را در بند دشمن سپری سازد. تا شبی که به گفته یکی از دوستانم (شب عاشورا)، هنگامی که در

سخنرانی امام حسین که می گوید: «هر کس می خواهد می تواند برود»، تردید نکرده، به سرزمین راستینش باز

می گردد. حال خود داوری کنید که بر کدام کرب و بلا باید گریست

(این افسانه ساختگی است و شهربانو هرگز به دام عربها نیافتادو تمامی خواهران و برادرانش در اطراف یزد بدست تازیان کشته شدند — بابک خندانی).

در ایران زیر فرمان مسلمانان، جنگهائی که میان دو طایفه عرب بنی امیه و بنی هاشم رخ داده، به درازا در کتابهای

درسی بازگو می شود و یادگیری تاریخ شبه‌جزیره عربستان و حجاز از اهمیت بسیار بیشتری برخوردار می گردد تا

تاریخ و فرهنگ ایرانی. بدتر از آن، کشتار ایرانیان را ”آزاد“ گشتنشان وانمود می کنند و ستمگرایان را ”آزادی

بخشان“. بی پروا می گویند که پدران و مادرانمان به دلخواه خود بنده و کنیز این دزدان سر گردنه شدند و با شوق

بردگی را به زندگی آسوده شهرهای آباد ایرانشهر برتری دادند. باز هم بدتر از آن، کسانی هستند که این چرندیات

را باور می کنند و به آن دامن می زنند.
اول اسفند، سالروز شکست ایران از تازیان بر همگی ایرانیان راستین تسلیت باد

شاید دوستان گرامی خرده بگیرند که یادآوری این بدبختی چه سودی را به همراه می آورد. در پاسخ باید گفت که

شاید ۱۴۰۰ سال پیش، این جنگ را ایرانیان باخته اند اما طی ۱۴۰۰ سال پس از آن، در بازیابی هویت خویش و جبران

این شکست، از هیچ کوششی دریغ نکرده اند و دست از این نبرد بر نداشته اند و تا پیروزی نهائی، راه بابک و مازیار

و… را فرزندان آنها خواهند پیمود.


پاینده ایران

منابه : با اندکی ویرایش
http://ahura-zartosht.persianblog.ir/tag/جنگ_نهاوند

۱۳۸۷ بهمن ۲۱, دوشنبه

دروغهای بزرگ

دروغ های بزرگ!

نقل قول هائی از مصاحبه ها یا سخنرانی های خمینی قبل از رسیدن به قدرت
در نوفل لوشاتو- پاریس


ما همه مظاهر تمدن را با آغوش باز قبول داریم.
سخنرانی برای گروهی از ایرانیان، نوفل لوشاتو، 19 مهر 1357

در جمهوری اسلامی زنان در همه چیز دارای حقوقی کاملاً مساوی با مردان خواهند بود.
مصاحبه با روزنامه گاردین، نوفل لوشاتو، 1 آبان 1357

در ایران اسلامی علما خودشان حکومت نخواهند کرد و فقط ناظر و هادی امور خواهند بود. خود من نیز هیچ مقام رهبری نخواهم داشت و از همان ابتدا به حجره تدریس خود در قم برخواهم گشت.
مصاحبه با خبرگزاری رویتر، نوفل لوشاتو، 5 آبان 1357

در منطق اینها آزادی یعنی به زندان کشیدن مخالفان، سانسور مطبوعات و اداره دستگاه تبلیغاتی. در این منطق تمدن و ترقی یعنی تبعیت تمام شریان های مملکت از فر هنگ و اقتصاد و ارتش و دستگاه های قانونگذاری و قضایی و اجرایی از یک مرکز واحد. ما همه اینها را از بین خواهیم برد.
سخنرانی برای گروهی از دانشجویان ایرانی در اروپا، نوفل لوشاتو، 8 آبان 1357

در حکومت اسلامی رادیو، تلویزیون، و مطبوعات مطلقاً آزاد خواهند بود و دولت حق نظارت بر آنها را نخواهد داشت.
مصاحبه با روزنامه پیزا سره، نوفل لوشاتو، 2 نوامبر 1978

برای همه اقلیت های مذهبی آزادی بطور کامل خواهد بود و هر کس خواهد توانست اظهار عقیده خودش را بکند.
کنفرانس مطبوعاتی، نوفل لوشاتو، 9 نوامبر 1978

در جمهوری اسلامی کمونیستها هم در بیان عقید خود آزاد خواهند بود.
مصاحبه با سازمان عفو بین الملل، نوفل لوشاتو، 10 نوامبر 1978

دولت اسلامی ما یک دولت دموکراتیک به معنی واقعی خواهد بود. من در داخل این حکومت هیچ فعالیتی برای خودم نخواهم داشت.
مصاحبه با تلویزیون ان بی سی ، نوفل لوشاتو 11 نوامبر 1978

من نمی خواهم رهبر جمهوری اسلامی آینده باشم. نمی خواهم حکومت یا قدرت را بدست بگیرم.
مصاحبه با تلویزیون اتریش، نوفل لوشاتو، 16 نوامبر 1978

در جمهوری اسلامی زن ها آزاد خواهند بود. در تحصیل هم آزاد خواهند بود. در کارهای دیگر هم آزاد خواهند بود.
مصاحبه با هفته نامه گاردین، نوفل لوشاتو16 نوامبر 1978

نه رغبت شخصی من و نه وضع مزاجی من اجازه نمی دهند که بعد از سقوط رژیم فعلی شخصاً نقشی در اداره امور مملکت داشته باشم.
مصاحبه با خبرگزاری اسوشیتد پرس، نوفل لوشاتو، 17 نوامبر 1978

پس از رفتن شاه من نه رییس جمهور خواهم شد، نه هیچ مقام رهبری دیگری را به عهده خواهم گرفت.
مصاحبه با روزنامه لوموند، نوفل لوشاتو، 9 ژانویه

پاینده ایران

دهه فجر مبارک باد

رژیم جمهوری اسلامی ایران 12 بهمن تا 22 بهمن را دهه فجر نامگذاری کرده است. در این دهه نمایش های چندش آور حکومتی به اوج خود رسیده و تعدادی نیز بنام هنر و هنرمند در جشنواره های فیلم و تئاتر بازارگرمی این حکومت را دامن میزنند.
این دهه اما در واقع "دهه زجر" ملت ایران است. در دوازدهم بهمن سال 57 ورود خمینی بعد از پانزده سال تبعید به ایران، نه تنها با سردی هوا، بلکه با سردی تمام روح او همراه بود. بازگشتی که البته با هماهنگی های بین المللی در اجلاس گوادلوپ چراغ سبز آن از پیش روشن شده بود. وقتی یکی از خبرنگاران در هواپیمائی که خمینی را از پاریس به تهران منتقل میکرد، از احساس او بعد از پانزده سال دوری از ایران سوال کرد، خمینی با قلبی سخت تر از سنگ گفت هیچ احساسی ندارد.

خمینی در پاریس و در مصاحبه های مختلف، قول و قرارهای زیادی داد.( برخی از این قول و قرار ها را درپایان همین نوشته ببینید).


در آنزمان بسیاری از مردم فکر میکردند با آمدن او ایران بهشت خواهد شد. عشق وعلاقه مردم وگذشت آنها نسبت به هم به اوج خود رسیده بود. با چنین امیدی، بسیاری از فدا کردن جان خود نیز دریغ نکردند.




اما بعد از سقوط نظام سلطنتی، خمینی همه قول و قرارهایش را به کناری گذاشت و گفت که خودعه (خدعه ) کرده است پیامبر هم خودعه میکرد و به تدریج در اعدام کردن، کشتار و سرکوب مردم ایران صدها و هزاران بار بیرحمانه تر از حکومت سلطنتی رفتار کرد. او با زمینه سازی جنگ با عراق و با شعار صدور انقلاب، صدها هزار جوان و نوجوان ایرانی را بر روی میدانهای مین فرستاد و یا در جبهه های جنگ به کشتن داد. با شعار مرگ بر آمریکا وهدایت تروریسم در لبنان و دیگر نقاط جهان، تنش سیاسی را از مرزهای ایران به سطح بین المللی گسترش داد و انزوای ایران و ایرانی را موجب گشت. با گروگانگیری کارمندان سفارت آمریکا تمام قوانین بین المللی را زیر پا گذاشته و آنها را بازیچه قدرت و اهداف ایدئولوژیک خود قرار داد. با موج اعدام بازماندگان حکومت پیشین، کشتار را شروع و با سرکوب اقلیت های مذهبی و ملی در گوشه کنار ایران و با تأسیس سپاه پاسداران این کشتارها را هرچه بیشتر در نقاط مختلف کشورگسترش داد. با شعار یا روسری یا تو سری به سرکوب زنان ایران پرداخت، و روزنامه های منتقد را بست، کارگران را سرکوب نمود و با شعار انقلاب فرهنگی به قلع وقمع دانشجویان ایران پرداخت.



این رژیم با دستگری واعدام هواداران واعضاء گروه ها و سازمانهای سیاسی، و با شعار پیروی از ولایت فقیه، هرگونه اندیشه مخالف راسرکوب و مردم ایران را به اطاعت و تقلید و پیروی "گله وار" از حکومت دیکتاتوری اسلامی مبتنی بر تفکر شیعی خویش فرا خواند.

بدین ترتیب کوتاه زمانی بعد از روی کار آمدن خمینی و رژیم اسلامی اش، اعتماد مردم به سیاست و مبارزه سیاسی در ابعاد گسترده ضربه خورد، میلونها نفر در داخل کشور آواره جنگی ومعلول شدند، ده ها و ده ها هزار نفر از مخالفین سیاسی و زندانیان سیاسی کشته و اعدام شدند. در سه ده گذشته بین سه تا پنج میلیون ایرانی نیز خاک کشور را ترک کردند، بسیاری از خانواده ا از هم پاشیده شد و بسیاری بناچار در بدترین شرایط در آوراگی و تبعید زندگی را میگذرانند.



خمینی با رژیمش زجر بی پایانی را برای مردم ما به همراه آورد. این رژیم فرهنگهای ضد انسانی مربوط به ماقبل قرون وسطی را زنده کرده است؛ دست و پا قطع میکند؛ چشم در میاورد، به صلیب کشیدن و از بلندی پرتاب کردن را مجاز میشمرد، سنگسار را دامن میزند و در یک کلام مرگ و سیاهی و تباهی و عزاداری و تنفر را تبلیغ میکند. این رژیم فرهنگ ریا و دوروئی و دو گانگی و چند شخصیتی را به بخشی جداناپذیر از زندگی روزانه مردم برای بقاء تبدبل کرده است. محبت وعشق و دوستی انسانها به یکدیگر را کشته و بجای آن دروغ و کلاهبرداری و چایلوسی ورفیق بازی و رشوه خواری را گسترش داده است. ایمان و اعتقاد انسانها را لگد مال کرده و آنها را به آدمیانی حیران وسرگردان تبدیل کرده که هویت خود را از دست داده، احساس پوچی کرده و بسیاری نمی دانند برای چه زنده اند. خودکشی و فقر و فحشا و اعتیاد را گسترش داده و کار را به آنجا کشانده که اینک بازارهای برده فروشی زنان و دختران و کودکان ایرانی در کشورهای همسایه زبانزد خاص وعام گشته اند. در حالی که مردم ایران با بارش برف و سرد وگرم شدن هوا، اینجا و آنجا میمیرند، در حالی که فیلم پیکر متحرک کرم زده جوانان ایرانی در خیابانهای تهران، از طریق اینترنت، در مقابل دید جهانیان قرار دارد، در حالی که ایران بالاترین نرخ مرگ و میر در جاده ها را دارد و در حالی که سقف مدرسه های کودکان ایرانی بر سرشان خراب میشود، و ... این رژیم میلیاردها میلیارد دلار خرج تاسیسات و اهداف اتمی میکند و کشور را به لبه پرتگاه جنگی دیگر سوق میدهد.ویا در حالی که با صرف اندکی بودجه میتواند برای هزاران تن از جوانان تحصیل کرده ایرانی اشتغال زائی نماید رهبرش فقط دل برای فلسطینیان میسوزاند و مجلسیانش به فکر بازسازی غزه هستند و بس چون سید علی آقا این طور خواسته است.

در این سالهای سرد و تاریک و تباهی و مرگ اما، بودند وهستند افراد و جریانها و گروهها و احزاب و سازمانها و رسانه هائی که باز هم سعی در حفظ این نظام داشته و تلاش میکنند تا چهره جنایتکار این رژیم را بزک کرده و هربار به زبانی بر آنند تا "خلایق"! را قانع سازند که در دل این حکومت وحشی، قلبی ملایم و "اصلاح طلب"! خانه کرده است و این توهم را دامن میزنند که اگر قدرت به دست اصلاح طلبان! بیافتد، دیگر جهان بهشت برین خواهد شد! این جریانات چه در خارج و چه در داخل ایران، در همین روزها با دروغ و وقاحت و با بی شرمی تمام مردم ایران را نادان و کم حافظه تلقی کرده و در آستانه نمایش انتخابات مجلس این رژیم، تلاش میکنند تا دوباره با هر زبانی که شده تعداد بیشتری را به پای صندوق های مارگیری این رژیم، و در اساس به جلوی دوربین های تلویزیونی، بکشانند.


نگاهی به زمستان سرد 57 و قدرت گیری این رژیم در 29 سال پیش، جای تردیدی نمیگذارد که گزینه موجود در برابر مردم ایران برای نیل به آزادی، برابری، عدالت اجتماعی و برخورداری از یک زندگی انسانی و حکومت قانون، بایکوت و تحریم تمامیت این نظام و تلاش متحد برای از صحنه خارج کردن آن میباشد.

پاینده ایران

۱۳۸۷ بهمن ۱۵, سه‌شنبه

دیوانه ای که از قفس پرید

داشت از خانه به سمت محل کارش میرفت که سربازان گم نام ترتر (1) موفق به دستگیریش شدند . آنقدر عادی عمل میکرد که اگر سربازان گمنام ترتر نبودند کسی متوجه اش نمیشد . آخر مگر میشود کسی این قدر وقیح باشد که به همه چیز توهین بکند . قطعا مجازات سختی در انتظارش بود . دیگر مگر میشود موقع دستگیری چنین فردی قوانین حقوق بشر و قوانین خود کشور را اجرا کرد و از قاضی حکم بازداشت گرفت . او را با مهر ورزی تمام ( مشت و لگد ) سوار یک اتومبیل انقلابی کردند و بسرعت به سمت مقررشان بردند . قبلا نیز خیلیها از این نوع نادانی ها کرده بودند ولی سربازان خودسرو گمنام برای این که درس عبرتی برای سایرین شود با دشنه حسابشان را رسیده بودند و تکه تکه شان کرده بودند . ولی مگر مردم حیا حالیشان میشود و از این کارها درس عبرت میگیرند . بجای این که هر چه رهبرانشان میگویند بگویند بع بع (2)میخواهند شروع به تفکر کنند . اینان نه وعده و وعید حالیشان میشود و نه ترس . باید عدالت را در مورد اینان اجرا نمود . کم کم داشتند به محل مورد نظر نزدیک میشدند . راننده دوبار پشت سر هم بوق زد و دریچه کوچکی باز شد . شخصی داخل ماشین را نظاره کرد و چون راننده را که دور سرش هاله ای نور بود شناخت فورا در را باز کرد . همه پیاده شدند و متهم را به اتاق بازجوئی بردند . دست و پاها و چشمهایش را بستند و شروع کردند به بازجوئی . فردی که صدای نکره ای داشت فریاد زد ای ابله مگر تو نمیدانی که توهین به ترتر اعظم مجازات سنگینی دارد مگر نمیدانی که او ولی امر ماست . چقدر به تو وعده نان و آب و اتوبوس و برق مجانی بدهیم تا آدم بشوی . تو قطعا جاسوس اسرائیل هستی زود اعتراف بکن وگرنه خودمان میدانیم که چگونه تو را وادار به اعتراف کنیم . مطمئنا تو اولین فردی نیستی که به ایشان توهین میکنی و آخرین نیز نخواهی بود . بیچاره مرد نمیدانست که چه بگوید آخر او کاری نکرده بود خودش در این کشور بدنیا آمده بود و حتی نمیدانست اسرائیل کجاست که خواسته باشد برای آنجا جاسوسی کند فقط فکر کرده بود که این وعده هائی که شنیده کی عملی خواهد شد و با یک نفر این را در میان گذاشته بود . فکرش را هم نمیکرد که او سریعا به مهرورزان گمنام اطلاع دهد . در این فکر و خیالات بود که لگد محکمی که به سرش خورد ( ببخشین او محکم سرش را به پوتین بازجو زده بود )او را از این تفکرات بیرون آورد . سرش شکسته بود و جوی کوچکی از خون بر شقیقه اش جاری شد . سرباز گمنام که با او مهر ورزی نموده بود زود پوتینش را سه بار آب کشید آخر خون این ملعون نجس بود و امکان داشت موجب شود که دیگر او نتواند به دیدار حور و غلمان ها برود. خواست لبش را باز کند و بگوید که او بیگناه است شاید او را اشتباهی به این مکان آورده اند . که ضربه دیگری محکمتر از قبلی چانه اش را در هم شکست .داشت از حال میرفت و به تنها چیزی که فکر میکرد فرزندش بود که انتظارش را میکشید .که هر روز عصر چشمش به در بود که ببیند پدر چه چیزی برایش خریده است .دیگر زندگی اصلا برایش مفهومی نداشت اما اگر شب فرزندش از مادر بپرسد بابا کجاست مادرش چه جوابی داشت که بگوید . آخر تا آخر عمر چگونه میتواند غم نداشتن پدر را تحمل کند . او که چیزی نمیخواست فقط میگفت پدرم را که کمی اندیشیده است رها کنید . فردی که پارچه ای دور سرش پیچیده بود وارد شد و همگی به احترام او به پا خاستند گویا فرد مهمی بود . بدون این که اجازه بدهد متهم صحبتی بکند کاغذی را از جیبش در آورد و به سربازان گمنام داد . گویا خبر مهمی بود . همگی بازجویان با خوشحالی دور هم جمع شدند و یکی شروع به خواندن فتوا نمود : با توجه به قیافه و لباسهای متهم ایشان گناهکار و مهدور الدم میباشد . و باید فورا از میان برود بطوری که اثری از نامبرده پیدا نشود . یکی از بازجویان کاردی را از جیبش در آورد از قیافه اش مشخص بود که قبلا قصاب بود . و به سمت متهم رفت و با بیست و سه ضربه اورا از پای در آورد سگ مذهب نمیمرد . عجب جانی داشت . فردای آنروز او را همراه صدها تن چون او که سلاخی شده بودند در قطعه زمینی به خاک سپردند تا اثری از آنان دیده نشود . بیچاره پسرک که سراغ بابا را میگرفت بعد از پرس و جوهای فراوان قطعه زمینی فرضی را گور بابا در نظر آورد و چند شاخه گل به احترامش نهاد . دژخیمان که نمیتوانستند این همه عشق و علاقه را ببینند مجبور شدند با صرف مبالغ کلانی از بیت المال زمین مزبور را شخم بزنند و تبدیل به پارک کنند شاید بابای پسرک از یادش برود و دیگر از این نادانیها نکند . ولی نمیدانستند که با این کار آتش را در زیر خاکستر دارند پنهان میکنند آتشی که بالا خره روزی دودمانشان را خواهد سوزانید .

پاینده ایران

(1)ترتر : کرمهای بزرگی که در فاضلابها در هم میلولند (2)بع بع : صدای گوسفندانی که حتی موقعی که به سلاخخانه میبرند از آنان شنیده میشود