۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه

اقتصاد ایران در ماههای مبارک

به بازار که نگاه میکنی هر ثانیه اش حرف است و حدیث . هر لحظه اش فرصتیست که اگر از دست برود جبرانش نه تنها مشکل بلکه نا ممکن هست . اقتصاد بازار همانند اقتصاد دولتی نیست که مردم مجبور باشند منتظر باز شدنش باشند تا به ساماندهی کارشان بپردازند . هر فرصتی که از دست میرود رفته است و باز آوردن آب رفته به جوب امکان ندارد .اقتصاد در بازار قطره قطره ثروتهایش را جمع آوری میکند تا به دریا تبدیل کند.این قطره های کوچکی که اکنون به دریا تبدیل شده اند میروند تا چرخهای عظیم اقتصاد یک کشور را به چرخش در آورند . همان چرخشی که اقتصاد تمامی کشورهای آزاد را به سامان رسانیده است . در کشورهائی که اقتصاد بیماری دارند بجای توجه به اقتصاد خصوصی و بهره مندی از نظام مالیاتی صحیح از راههای گوناگون بدنبال مفری برای چرخش چرخهای کشور میگردند . تکیه به نفت و سایر مواهب زیر زمینی به جای این که دولت را خدمتگذار مردم و پاسخگوی آنان بسازد از آن دیوی میسازد که قصد سلطه بر جان و مال و ناموس مردمان را دارد . این دولت چون بودجه اش از مکانی دیگر تامین میشود دیگر خود را جوابگوی مردم نمیداند و هر عملی که دلش خواست میکند و مردم را همچون رمه ای محتاج شبان تصور میکند . مردمی که موقع رای دادن آزاده و با فهم و شعور خوانده میشوند بعد از آن باید پدر خوانده داشته باشند تا مستحق بهشت گردند . و هم در این دنیا و هم در آن دنیا خوشبخت شوند . کسی نیست بپرسد کسی که لیاقت این را ندارد که این جهان شما را بسازد چگونه است که میتواند آن جهانتان را آباد کند ؟
دشمنان این مرز و بوم هر زمانی با شیوه ای قصد نابودی این کشور را داشتند . اسکندر با لشگر کشی . اکثر شاهان قاجار با وطن فروشی . سرسپردگان انگلیس با به یغما بردن منابع و تازیان با فرهنگ سازی . تازیان که از دیر باز دشمنان قسم خورده این کشور بودند چون درخشش فرهنگ و تمدن ایرانی چشمتنشان را کور مینمودو نمیتوانستند پذیرای کشوری آباد و مرفه در کنار خود باشند با لشگر کشی سعی در نابودی فرهنگمان کردند . که تا حدودی نیز موفق بودند . در این میان تازی پرستان نیز با تاسی از گفتار و رفتار اربابانشان همان راه را رفتند . گرگانی که با پوشیدن پوست میش خود را در میان گوسفندان جای میدهند تا در فرصت مناسب آن کنند که نباید بشود . گفتار سعدی را به یاد می آورم که میگفت : دشمن چون از هر حیلتی فرو ماند سلسله دوستی بجنباند و سپس بدان دوستی کارها کند که به هیچ دشمنی نمیتواند . در ایران امروز مصداق عینی پیدا کرده است . دین که باید رابطه ای باشد خصوصی بین خود و خدای خود به درون حکومت نفوذ کرده و باعث تحت تاثیر گذاشتن همه ارکان کشور گردیده است . با پرسش از فعالان اقتصادی در بازار در می یابیم که اقتصاد در روزهای تعطیل راکد میشود محاسبات نشان میدهد که بودن یک روز تعطیلی میلیاردها ضرر را تحمیل کشور میکند.چاره ای در تعطیلی روزهای آدینه نیست که بعد از هفته ای کار و تلاش روزی را به تجدید قوا پرداخت . ولی ماههائی چون محرم و صفرو رمضان که کل اقتصاد بازار فلج میشود را چه باید کرد . کیست که جوابگوی میلیاردها خسارت وارده به کشور باشد . و در اقدامی ناسنجیده تر کاهش ساعات کاری ادارات در این ایام را نیز باید به این مقوله افزود . قصدم توهین به کسی و دینی نیست . فقط سخنم این است که چرا باید رابطه شخصی خداو خود را که رابطه ای مقدس است به جامعه تعمیم داده و در راه نابودی اقتصاد میهنمان بکوشیم ؟ آیا نمیتوانیم همچون کشورهای متمدن کاری کنیم که این عقیده مان خللی در اقتصاد کشورمان نداشته باشد و بلعکس مائی که ادعامان این است که همه اعمالمان بخاطر خداست در این ماهها بجای کار روزانه یک ساعت اضافی نیز در راه دستگیری از نیازمندان تلاش کنیم . کدامین عمل نیک تر است ؟ آیا کسانی که این ماهها را ایامی برای رکود در اقتصاد بازار ساخته اند همانانی نیستند که سعدی میگفت ؟
پاینده ایران

۱۳۸۸ مرداد ۲۴, شنبه

جایگاه رامش در ایران زمین

ای اهورا مزدا بشود در زمره کسانی باشیم که جهان را بسوی آبادانی و مردمان را بسوی شادکامی رهنمون سازیم . در هر کجای نیایشهای باستانی که نظری افکنیم سخن سخن شادی است و جشن و سرور . بزرگ است اهورامزدا که آن
آسمان را آفرید که این زمین را آفرید که برای مردمان شادکامی را آفرید . هیچ کجای کتیبه ای باستانی را مشاهده نمیکنی که در آن ازغم سخن رفته باشد مردم این سرزمین همه سال را خوش بودند و به جشن و شادکامی روزگار را سپری میساختند . گوئی هیچ غمی در این جهان خاکی نداشتند و تنها دغدغه شان رامش بود و می و مطرب و باده نوشی . از نوروز که نیک بنگریم تا پایان سال که شب چهارشنبه سوری است و جشن باز آمدن روان نیاکان به منزلگه خاکیشان
هرروز سال و هر دمش نیاکانمان به بهانه ای میزدند و میسرودند و مست نعماتی میشدند که ایزد بر آنها هدیه نموده
است. وقت سحر است خیز ای مایه ناز -نرم نرمک باده خورو چنگ نواز -کانها که بجایند نپایند بسی - وآنها که شدند کس نمیآید باز . شاعران و نویسندگان این مرز پر گهر نیز در جای جای سخنانشان مردم را تشویق به رامش و

خوشگذرانی میکردند. گوئی رازی آسمانی را یافته اند و وظیفه دارند این کلام را به هر وسیله ای که میتوانند به گوش

مریدانشان برسانند . راستی که آنان رازی را یافته بودند و میدانستند که در این سرای سپنج چیزی جز شادکامی و بهره
مندی از لذات دنیوی باقی همه هیچ است و فانی. رازی که در پی حمله تازیان به خاک اهورائی ایرانمان به بوته فراموشی

سپرده شدو جای آن همه شور و نشاط و عشق را غم گرفت و شیون و گریه وزاری .که باید گر نیک مینگریدیم زاری
میکردیم بر کشتار پدرانمان و به بردگی فروختن کودکانمان و به کنیزی سپرده شدن مادرانمان . تاریخی که گر بنگریم سالیان از آن حمله دد منشانه میگذرد ولی این مدت در گذر ایام تاریخ پر افتخار کشورمان ثانیه ای بیش نیست ثانیه ای
به فاصله یک پلک بر هم زدن . مردمان از خود و شادی بیگانه شدند و مادرانشان را که مورد تجاوز قرار گرفته بودند

از یاد بردند و کودکانشان را که آنقدر گردن زده شده بودند تا قسم یک تازی که میخواست در مقابل خدای خویش شرمگین

شکستن عهدش نباشد اجرا شود تا با خون کودکانمان آسیابی را بچرخاند و با آن آرد بسازد و نان بپزد اجرا شود .کم
کم فراموشمان شد استوره هایمان که برایمان جانفشانی کرده بودند تا ذره ای از خاک هورائیمان به چنگال دشمنان نیافتد .
کیست که بداند خاطره ای از یوتاپ ها -آرتمیس ها - کورش ها - داریوشها ودیگر استوره گانی که برای هر کدامشان
باید کتابها نوشت و فیلمها ساخت . رفتیم و آویختیم به تازیان پست فطرت و از آنان برای خودمان استوره ساختیم و
پرستششان کردیم و برایشان سینه درانی نمودیم . وای بر ما . وای بر ما اگر اکنون پدرانمان سر از گور برآرند و فرزندانشان را در این حال بنگرند . آیا آن هنگام شرمگین آنان نخواهیم بود ؟ چه جوابی داریم به آنان بدهیم ؟ جز هیچ
. تاریخ ایران از این فراز و نشیب ها بسیار در یاد دارد و همچون ققنوس هر باره پر افتخارتر از پیش سر از زیر

خاکستر بدر آورده و شکوه گذشته اش را باز یافته است . چه اهمیتی دارد که دشمنان به ناچیز نعمات خدادادیمان دل خوش کرده و آنان را به یغما میبرند . ایران ما ثروتهائی را دارد که اهریمن را بدان دسترسی نیست . ثروتهائی که
هر کدامشان به اندازه کل نعمات خدادادی قدر و بها دارند . این در و گوهر های سرزمینمان چیزی نیست جز نابغه هائی

که استعمارگران برای به چنگ آوردنشان سرو دست میشکنند و هیچ کدام این در و گوهرهایمان حاضرند جان بدهند ولی در مقابل اهریمن سر فرو نیاورند . کم نیستند ایرانیان وطن پرستی که در داخل کشور به خرد گرائی رسیده اند اینان نیز

سهم به سزائی در آینده کشورمان دارند . هر فردی که به خرد گرائی رسیده باشد همچون ستاره ایست که ذره ای از
این شب تاریک را روشنائی میبخشد . و آن هنگام که تعداد ستارگان آن اندازه زیاد شد که تاریکی ظلمانی شب را همچون روز به سپیدی گرانید دیگر ضحاک را توان ماندن نخواهد بود و آن هنگام خواهد بود که ستارگان او را در دل دماوند
به بند خواهند کشید تا درس عبرتی باشد برای آنان که جز به فروش وطن عزیزتر از جانمان دل خوش نمیدارند . به امید آن روز
پاینده ایران

نمایشنامه در سه پرده

نمايشنامه در سه پرده
پرده اول : دستگيري افرادي به اتهام ارازل و اوباش رابطه با اجنبي ارسال گزارشات به خارج كشور جاسوسي پرده دوم : صدور احكام اعدام محدور الدم مفسد في الارض محاربه با نظام اسلامي
پرده سوم : آزادي محكومان و بدرقه آنان توسط شخصيتهاي كشوري و لشگري و دستگيري نويسنده نمايشنامه به عنوان مسبب همه نا آراميهاي كشور
قاضي : اعتراف كن كه براي خرابكاري در كشور از اسرائيل پول ميگرفتي متهم : اي بابا من چي کار به اسرائيل دارم تا حالا هم نميدونم سفارتش کجاست که بخوام ازش پول بگيرم
قاضي : ديگه شورشو در آوردي تو از رحمت واسعه ما سوء استفاده ميكني ميدوني مجازات جاسوس چيست ؟متهم: كدوم جاسوسي جناب من داشتم از خيابون رد ميشدم كه منو گرفتن قاضي : به هر حال اين مسائل ربطي به ما نداره يا بايد با زبون خوش اعتراف كني يا ميدم دمار از روزگارت در بياورند متهم : به خدا من كاري نكرده ام من بي گناهم من فقط داشتم ميرفتم اونور خيابون كه برم دانشگاه
قاضي : چشم ما روشن چشم ما روشن پس از اون خس و خاشاك هستي كه اسمشونو گذاشتن دانشجو ميخواستي
خودتو قاطي فاحشه ها كني و انقلاب مخملي راه بيندازي متهم : بابا من كجا و دانشجو كجا من استاد دانشگاهم از خارج اومدم اينجا تو دانشگاه تدريس ميكنم
قاضي :پس درست گرفته ايم اي جاسوس خائن از كدوم كشور اومدي ؟ متهم : از دانمارك قربان
قاضي :همون كشوري كه واسه ما كاريكاتور كشيده بود ؟
متهم : واسه شما نه يه بابائي كشيده بود اصلا به من چه ربطي دارد
قاضي : شما همتون سر و ته يه كرباسيد الان حاليت ميكنم آهاي پسر بيا و اين آقا رو ببر اونقدر بهش تجاوز كن تا اعتراف كنه كه جاسوسه متهم : بابا من مردم !زن نيستم كه بهم تجاوز كنيد قاضي : واسه ما فرقي نميكنه ما توي كشورمون اين مسائل رو حلش كرده ايم شما عقب افتاده ايد متهم : چي؟
اعترافات تکان دهنده متهم از تلويزيون پخش ميشود متهم اعتراف ميکند که جاسوس آمريکا و اسرائيل بوده و با موبايلي که داشته قصد تخريب نظام ضربه زدن به ارکان آن و ايجاد انقلاب مخملي در کشور رو داشته است قرار است که متهم به بالاترین مجازات که همان اعدام هست محکوم شود . ولی در آخرین ثانیه ها رئیس جمهوری دانمارک تلفنی با
یکی از بلند پایگان کشور که نخواست نامش فاش شود تلفنی تماس میگیرد و میگوید که او هیچ غلطی نمیتواند بکند و باید هر چه سریعتر طبعه آن کشور آزاد گردد. حال بقیه ماجرا
قاضی : ما با توجه به این که در کشورمان عدل الهی بر پاست تصمیم گرفتیم بخاطر این که تو از رحمت الهی بهره مند بشی آزادت کنییم متهم : عجب !!!!ولی چرا این رحمت الهی قبل از تماس تلفنی شامل حال من نشد ؟
قاضی : آهای پسر بدو برو از بیت المال یک دست کتو شلوار بخر و اون الدنگ رو هم بفرست بیاد جلوی دوربین های تلویزیونی رسما از متهم عذر خواهی کنه
متهم با عذر خواهی رسمی طبق روال پیشین و آینده آزاد میشود و به کشورش باز میگردد قاضی دستور میدهد برای این که زهر چشمی از مردم گرفته شود زبانها را ببرد و گردنها را بزند پس بهتر هست نویسنده ای را که قبلا این مورد را پیش بینی کرده به اتهام رابطه نا مشروع پخش مواد مخدر توهین به مقدسات و هزار اتهام دیگری که هیچ کدام ربطی به انتشار این مقاله ندارد (چون آزادی مطبوعات حرمتش شکسته نشود و اجنبیان نگن که توی کشور شما زندانی عقیدتی
وجود دارد )اعدام گردد تا دیگر ارازل و اوباش قبلی و خس و خاشاک فعلی جرائت یاوه سرائی را نداشته باشند و مشت محکمی باشد بر دهن آمریکای جهانخوار تا دیگر نتواند هیچ غلطی را بکند .
پاینده ایران

۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

استوره ايرانزمين

اهرمن با تيزخندى گفت
البابك هراسانا؟
و بابك آن گو نستوه
آن ستوه سبلانكوه
آن اسطوره بيگانه با اندوه
آن آئينه دار مزدك و مانى
آن دلخسته از تزوير و نيرنگ مسلمانى
چشم در چشم ستم فرياد زد
بسيار آسانا!!


در گفتارهای پیشین از انقلابی سبز سخن گفتیم و از گونه‌های پایداری و پدافند ایرانیان در برابر یورش همه سویه ی اعراب.. زین پس می‌خواهیم از دلاوریها و رشادتهای ملتی بگوییم که تا واپسین دم برابر یورش خانمانسوز اعراب پایداری و جانفشانی کردند. از کسانی که پرچمدار این جنبش‌های ملی بوده‌اند؛ گردان و دلاورانی که همچون خاری، سالیان سال چشمان سردمداران عرب را آزرده و خواب را از آنها ربوده بودند. از زنده نگاه دارندگان ایران زمین؛ فرزندان و جانشینان شایسته ی آرش و کاوه و رستم و بهمن و اسفندیار و آریوبرزن..
همانگونه که می دانیم 10تیر نزدیک است و این روزها آذربایجان آبستن پیشامدها ست! پس از آذربایجان آغاز می کنیم.. از مردمان مهربان، جنگاور و رشیدی که بی پرواتر از باد به همه جا روی آورده اند و فروتن تر از آب همواره با دل های دریایی و دستان سبز و پرپینه ی خویش، زندگی و آبادانی را برای همگان به ارمغان آورده اند..
درباره ی بابک و خرمدینان بسیار گفته و نوشته اند... آزادمردان و زنانی که نزدیک به 25 سال، دستگاه پر جبروت (!!!) و چیره گر خلافت را دچار آشفتگی و پریشانی ساختند ..
تلاش می‌کنم مروری کوتاه بر خیزش و قیام خرمدینان به ویژه بابک خرمی داشته باشم و سپس در بخش پسین نگاهی داشته باشیم بر بهره برداریهای نابه جا و سودجویانه ای که این روزها از "بابک" و "آذربایجان" می شود...
بیشتر یارنامه ها (منابع) بنیانگذاری خرمدینان را به شروین پسر سرخاب از شاهزادگان شاخه‌ی "کیوسیه" از "باوندیان" نسبت داده اند. پدر بابک، مرداس از مداین بود؛ در دهی به نام بلال آباد، پیرامون میمد با دختری به نام برومند ازدواج کرد.. بابک ثمره ی این عشق بود؛ قهرمانی که سایه ی جوانمردی و میهن دوستی‌اش پناهگاه ستمدیدگان و بی پناهان و برندگی شمشیرش مایه ی آشفتگی و سردرگمی خلفای عرب گشت.
بابک از نوجوانی به جرگه ی خرمدینان که در آن زمان رهبری‌شان بر دوش جاویدان پور شهرک بود، درآمد. جاویدان در نبردی با نیروهای متجاوز خلیفه زخمی شده و پیش از مرگ، بابک را بنا به دلاوریهایش به جانشینی خود برگزید. جاویدان چشم از جهان فروبست اما راه و آرمانش در نگاه و بازوان بابک ادامه یافت..
سرزمینی که بابک در آن فرمانروایی می کرد، سرزمین گسترده ای بود شامل اران، اردبیل، دشت مغان، ارس، اردوباد، نخجوان و مرند کنونی. پایگاه او دژ بذ در کلیبر بود. بابک با سود جستن از نیروی بالای رهبری و روحیه ی جوانمردی خود، بر شمار پیروانش افزود و با پیروزیهایی که به دست می آورد، شهرتی روزافزون پیدا کرد تا جایی که دیگر مبارزان راه رهایی ایران از یوغ اعراب، به او پیوستند. نیروی چشمگیری در همدان و گروه پرشماری از جنگاوران دیلم به او پیوسته و نیروهای نظامی بابک از ریخت چریکی به گونه ی گسترده ی نظامی سازماندهی شدند. بابک در نخستین رده از جنگهایش توانست بلادالجبل – بخش کوهستانی ممتد از دشتهای بین النهرین تا کویر مرکزی ایران – را به چنگ آورد چرا که بیشتر باشندگان (ساکنین) آن، کردهای جوانمرد و دلیری بودند که از بابک پشتیبانی می کردند. سرداران عرب یکی پس از دیگری شکست می خوردند. بابک همدان را هم به دست آورد. در این گیر و دار مامون مرد و برادر سنگ دلش معتصم، که از مادری ترک و پدری عرب بود، به خلافت رسید. نیروهای نظامی دستگاه خلافت در این زمان بیشتر از سربازان مزدور ترک و عرب بودند که برای سرکوب مردم از هیچ کوششی فروگذار نمی کردند! سرداران معتصم نیز یکی پس از دیگری شکست می خوردند.. زمانی که بابک در اوج پیروزی هایش، لرزه بر پیکر خلافت عباسیان افکنده بود، معتصم بزرگ ترین لشگر خود را به سرداری یکی از ترکان به نام نجا با لشگریان مزدورِ ترکِ خود، روانه ی نبرد با بابک کرد، اما بابک باز هم با برخورداری از جایگاه استوار و کوهستانی دژهای خود به پایداری ادامه داد تا اینکه خلیفه دست به دامان افشین شد و او را با خیال فرمانروایی خراسان به جنگ بابک فرستاد. آری دریغ و درد.. دریغا و دردا که خودخواهی و جاه طلبی، افشین را به جایی کشانید که با وجود سرانجام دردناکش، چهره ای پست و خیانت گونه در تاریخ از خود بر جای گذاشت.
در پی یک نبرد پسر بابک اسیر می شود و افشین این خبر را به همراه امان نامه ای از خلیفه برای بابک می فرستد اما بابک اینگونه به افشین پاسخ می دهد:« آن که اسیر دشمن گردد و تن به اسیری دهد، پسر من نیست! امان نامه ی خلیفه تو را به کار آید نه من!» .. بذ محاصره شده بود؛ بابک به همراه شماری کم از لشگریانش از راهی مخفی از دژ پایین آمده و راه ارمنستان را در پیش می گیرد تا از آنجا به روم شرقی برود و با یاری امپراتور بیزانس به مبارزه ی خود ادامه دهد. اما با نیرنگ سهل بن سنباط - فرمانروای ارمنستان که بابک پیشتر او را در بیرون کردن نیروهای عرب یاری رسانده بود - روبرو گشته و به اسارت افشین در می آید. او را سوار بر پیل به سامرا و کاخ "جوسق" می برند.. اینجاست که یکی از بزرگترین و شکوهمندترین حماسه های تاریخ ایران و جهان شکل می گیرد.. رویداد به شهادت رسانیدن بابک به فرمان خلیفه و واکنش و برخورد بی باکانه ی بابک با مرگ، پدیده ای ست که به راستی او را استوره ای با شکوه در تاریخ ایران زمین ساخته است.
بگذارید چگونگی مرگ او را از زبان یکی از مخالفینش بازگو کنیم؛ خواجه نظام الملک چنین می نویسد:« چون یک دستش ببریدند، دست دیگر در خون زد و در روی مالید، همه روی خود را سرخ کرد. معتصم گفت: ای سگ این چه عمل است؟! گفت: در این حکمتی است، شما هر دو دست و پای من بخواهید برید و گونه ی روی مردم از خون، سرخ باشد؛ خون از روی برود زرد شود، من روی خویش از خون سرخ کرده ام تا چون خون از تنم بیرون شود، نگویید که رویم از بیم زرد شد، در مرگ نیز مردی باید.» پس از تکه تکه کردن بدن پاکش و بریدن سر سرفرازش- سری که هیچ گاه در برابر هیچ دشمنی فرود نیامده بود- جسد بی سرش را بر چوبی بلند، در جایگاهی دور از سامرا بر دار آویختند که کنیسه ی بابک نام گرفته است.
به راستی که زندگی، راه، مبارزه، مرگ و سخن بابک پیام و درسی است برای همه ی نسلهای آینده‌ی سرزمین آزادپرور ایران..
پاينده ايران

وطن يعني خليج تا ابد پارس

خلیجی که روزگاری گرداگردش همه از آن ایران بود

آری روزگاری ناوگان پر شکوه ایران

سربازان جاویدان هخامنشی را

از این خلیج به جای جای جهان آن روزها می فرستادند

جهان آن روزها

دنیایی یکپارچه که در نهایت آزادی و برابری توسط ایرانیان اداره می شد

کورش کبیر

آری روزگاری دور تا دور خلیج از آن ما بود

ولی حالا تازيان به جزایر سه گانه که چشم دارند هیچ

خلیج پارس را هم ارثیه ی نیاکان خود می دانند

و بیشرمانه حتا مدعی خوزستان یا به قول خودشان عربستان نیز هستند

جمال عبد الناصر ناسیونالیست بزرگ اعراب نخستین بار این ادعا را مطرح نمود و پیرو این ادعای دروغ

شاگرد تنبل کلاس پان عربیسم

صدام حسین یورش خود را آغاز کرد

"سردار قادسیه" !

آری شکست خورده ای که روزگاری سردار قادسیه اش می خواندند

دلارهای سیاه نفتی را بکار گرفت

و به میهنمان یورش آورد

خرمشهر را "المحمره" و اهواز را "الاهواز" نامید

اما غیرت ایرانی او را به عقب راند

اینک پس از سالیان نه چندان دور باز هم اين سگان دوره گرد بادیه نشین... گویا از گذشته درس عبرت نگرفته اند و تاریخ را به فراموشی سپرده اند

و دوباره زمزمه های شوم و ایران ستیزی خود را آغاز نموده اند

ولی بدانند که نه به پشتوانه ی دلارهای سیاه نفتی و نه به پشتوانه ی ملتهای پوشالی جهان امروز

و حتا نه به پشتوانه ی نسلشان ...که همانند ریگهای بیابانهایشان زیاد می شوندلياقت اين را ندارند كه حتا نام خلیج پارس را هم بر زبان آورند چه اين كه آن را از ما بگيرند

به امید روزی که باز هم ایرانمان سروری کند

به امید آن روزو پاينده ايران

۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

تفاوت سرگين و قانون در ممالك محروسه اسلامي

قانون به مجموعه مقرراتي گفته ميشود كه مردمان يك خانواده يا ده يا شهر ويا كشور براي رفاه حال

مردمانشان وضع ميكنند . بطوريكه بايستي مد نظر داشت كه يكي از مقدسترين نهادها در بين انسانها همان

نهاد قانونگذاري ميباشد كه اگر شيرازه امور آن نهاد از هم بپاشد چه بسا كه شيرازه كشورداري نيز از هم

بپاشد . احترام شديدي كه در كشورهاي متمدن انسانها به قانون نشان ميدهند نيز از همين مسئله نشئات

ميگيرد . قوانين در اين كشورها براي رفاه حال مردمان وضع ميشوند نه دخالت در امور خصوصي

زندگي آنها . بطوري كه ملاحظه ميكنيم در ممالك متمدن حتي اگر يك فرد ساعت 3 شب پشت چراغ

قرمزي كه نه مامو ري وجود دارد و نه دوربيني و نه اتومبيلي تا سبز شدن چراغ منتظر ميماند ولي در

كشور هاي در حال توسعه (عقب افتاده )كه كشورهاي اسلامي جزئي از آنانند قانون شكني نوعي زرنگي

محسوب ميگردد و همه به راههاي ممكن سعي در شكستن حريم قانون و تخطي از آن و بهره گيري از منافع

بدست آمده به سود خود را دارند . ولي اين همه تفاوت در بين جامعه انساني از كجا ناشي ميشود ؟ علت

را بايد در دخالت همه جانبه دين در تمامي مسائل انساني حتي آداب (با عرض شرمندگي از خوانندگان

محترم )دخول و .... جستجو نمود بطوري كه به هر كجاي كتب بزرگان اين اديان مينگريم سعي

در دخالت در همه امور انساني داشته اند آداب رفتن به بيت الخلاء آداب نوره كشيدن آداب (شرم دارم

بياناتي را كه بزرگان دين فرموده اند بازگو كنم بگذاريم جاي نقطه چين ها را هر كسي با ظن خود پر كند

كه حرمت انساني من به من اجازه بيان احكام آنان را نميدهد)اين دخالت هاي بيجا در همه امور زندگي باعث

ميشود كه حرمت قانون در بين مردم جامعه شكسته شود و انگيزه اي باشد براي قانون شكني هاي بيشتر .

فردي كه ميبيند اساسي ترين خواسته اش را بر آورده سازد قانون شكني نموده است و بايد اين عمل را در

خفا انجام دهد .كم كم برايش قانون شكني بصورت يك امر عادي در مي آيد بطوري كه نميتواند بدون قانون

شكني زندگي كند .در اين ممالك حتي اگر شديد ترين مجازاتها را هم براي متمردان در نظر بگيرند باز

نميتوانند مردم را به رفتار متمدنانه رهنمون سازند . در حالي كه در كشورهائي كه دين دخالتي در

خواستها و غرايز انساني نميكند مشاهده ميكنيم كه با مردمي بسيار قانون پذير و با نظم روبرو هستيم . در

اين ممالك قانون وضع ميشود كه شكسته شود نه اين كه اجرا شود . تفاوتي كه قانون در اين كشورها با سرگين حيوانات دارد در اين است كه سرگين باز مصرفي به عنوان كود دارد ولي قانون نه .
پاينده ايران

سازمان مجاهدين خلق يا هزاران ايراني ؟

با اشغال پایگاه اشرف از سوی نیرو‌های عراقی بار دیگر نگرانی درباره سلامت اعضای سازمان مجاهدین خلق بالا گرفته است. از سوئی دولت عراق که به تدریج کنترل پایگاه‌های نیروهای بریتانیا و استرالیا و امریکا را نیز در دست می‌گیرد حق خود می‌داند که حاکمیتش را بر هر گوشه سرزمین ملی برقرار سازد. از سوی دیگر با توجه به احساسات دشمنانه‌ای که در عراق نسبت به سازمان دست نشانده و همکار دستگاه سرکوبگری صدام حسین هست هیچ معلوم نیست چه آینده تیره‌ای در انتظار هم میهنان ما خواهد بود.
رهبری سازمان مجاهدین خلق در پناهگاه‌های امن خود هنوز دست از کنترل سرنوشت افرادی که جوانی و هستی خود را در پای آن ریخته‌اند بر نمی‌دارد و همچنان در پی بهره‌برداری از آنهاست و تا وقتی مجاهدین خلق به صورت افراد چنان گروهی که در تاریخ ایران بد نام‌‌تر از آن نبوده است شناخته می‌شوند راه رهائی برای‌شان نخواهد بود. کدام کشوری حاضر است یک سازمان سیاسی را با چنان پیشینه‌ای پناه دهد؟
ابراز همدردی و توسل به حکومت عراق که پس از جمهوری‌اسلامی بد‌ترین نظرات را در باره این سازمان دارد بیهوده است. می‌باید راه عملی برای افراد مجاهد خلق یافت. عملی‌ترین راه، انحلال سازمان مجاهدین خلق است تا آن زنان و مردانی که گذرنامه‌هاشان نیز در اختیار رهبری سازمان است به عنوان افراد انسانی دارای حق پناهجوئی و نه موجوداتی که اختیارشان در دست چند دیوانه قدرت است شناخته شوند و بتوان برای تک تک شان چاره جوئی کرد و سرزمین‌های امنی یافت.
رهبری مجاهدین خلق مسئول اصلی روزگار تیره این گروه هم میهنان ماست و و‌ظیفه دارد این بار اندکی هم در اندیشه آنها باشد. سازمان مجاهدین خلق به عنوان یک گروه سیاسی هیچ آینده‌ای در ایران ندارد. تنها نتیجه ادامه فعالیت آن فدا شدن زنان و مردانی است که نه گذشته‌ای دارند و نه آینده‌ای به عنوان سرسپردگان یک رهبری غیر ملی و غیر انسانی. افراد مجاهد برای آنکه رهبرشان در فرانسه بماند خود را آتش زدند و کشتند. کمترین انتظار از رهبران مجاهدین این است که امروز با انحلال سازمان خود پاسخ چهار دهه هدر رفتن زندگی‌های هزاران تن را بدهند. امروز آنها دیگر حتی نمی‌توانند از اینکه مانند سال 1367/1988 بیش از چهار هزار تن افراد خود را به کشتار‌گاه خمینی سپردند سرمایه سیاسی بسازند.

پاينده ايران

۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

هذيان نامه

هر از گاهي يكي از مسئولين نظام بجاي رسيدگي به وضع مردم و انجام وظيفه در مقامي كه به او سپرده اند شروع به سرائيدن خزعبلاتي ميزند با عناوين مختلف يكي نامه به امام زمان مينويسد ديگري رنجنامه انتشار ميدهد و آن يكي مكتوب خدمت امام سيزدهم و چهاردهم ارسال ميكند . درست مثل اين كه همه كارها بر وفق مراد است و مانده فقط رباعيات حضرت اشرف . اين اشخاص كه از كمترين دانش و هوش بي بهره اند و در پي روابط نامشروع به مقامي كه تكيه داده اند رسيده اند خود را عالم دهر دانسته و هر از گاهي چفندياتي كه به ذهن عليلشان ميرسد انتشار ميدهند و بادمجان دور قاب چين هاي اطرافشان هم به تملق و به به و چه چه ميپردازند . كسي نيست كه به اين افراد بگويد: اي مگس عرصه سيمرغ نه جولنگه توست عرض خود ميبري و زحمت ما ميداري . يكي از اين ياوه سرايان حكومتي سردار سر لشگر فيروز آبادي رئيس كل نيروهاي مسلح ميباشد كه به تازگي رنج نامه اي خدمت امام زمان منتشر ساخته است . اين سردار 500 كيلوئي كه بهتر بود از او بجاي كلمه سردار با واژه سازمان گوشت ياد آوري ميشد در قسمتي از اين هذيان نامه اش ناليده : آري با تمام توان و آمادگي ايستاده‌ايم تا نظام بماند، تا تو از ما خشنود باشي و قلب نازنين نايبت راضي، تا ميهن اسلامي ما همچنان كنام شيران باشد. تا شهيدان و امام شهيدان بدانند كه راهشان ادامه دارد. كسي نيست به اين سردار 500 كيلوئي بگويد لااقل تو كه سواد خواندن و نوشتن هم نداري لااقل قبل از انتشار چفندياتت آنها را به يك معلم ادبيات نشان بده و اين طور آبروي خود را نبر .هر كودكي كه كتابهاي ابتدائي را خوانده باشد ميداند كه فردوسي ميفرمايد : دريغ است كه ايران ويران شود كنام پلنگان و شيران شود . در اين كه تازيان دشمني خوني با ايران و ايراني دارند شكي نيست . ولي مگر شهيدان اين خاك پر گهر براي اين كه ايرانمان كنام پلنگان و شيران نشود به شهادت نرسيدند . براي شخصي كه حفاظت از مرزهاي اين خاك بر او سپرده شده هست بيشرمي محض هست كه خواستار تبديل ايران به كنام شيران شود. اين نه تنها توهين به مردم اين سرزمين افسانه ايست بلكه پايمال ساختن خون شهيدانيست كه در راه عدم تبديل ايران به كنام شيران جانشان را از دست داده اند . چند روز پيش استيضاح رئيس جمهور انگلستان را در پارلمان ميديدم . يكي از سناتورها بخاطر اين كه رئيس جمهور فقط با اختصاص هليكوپتر بيشتر به نيروهاي اعتلاف مخالفت كرده بود او را به دروغگوئي متهم كرد و چندين بار گفت شما اعتراف ميكنيد كه دروغ گفته ايد . ( كه نيروهاي اعتلاف به هلي كوپتر بيشتري نياز ندارند) استيضاح يكي از قدرتمند ترين رئيس جمهوران جهان در پارلمان نشان از سلامت آن جامعه را نشان ميدهد .ولي آيا در ايران نماينده اي را سراغ داريد كه بتواند بخاطر توهين هاي اين سردار 500 كيلوئي اورا باز خواست كند ؟
براي بهره بردن از دانش اين سردار به آدرس زير مراجعه فرمائيد :
http://tabnak.ir/fa/pages/?cid=55204
پاينده ايران