۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه

سال نوخجسته باد


عید آمدو عید آمد کان وقت سعید آمد برخیز و دهل میزن كان ماه پديد آمد

ایرانیان داخل کشور نیز همانند ایرانیان سراسر جهان به سان نیاکان خویش هر ساله فرا رسیدن نوروز اهورائی را با رامش و شادمانی جشن میگیرند .

همه کردنی‌ها چو آمد به جای

ز جای مهی برتر آورد پای

به فرّ کیانی یکی تخت ساخت

چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت

که چون خواستی دیو برداشتی

ز هامون به گردون برافراشتی

چو خورشید تابان میان هوا

نشسته برو شاه فرمانروا

جهان انجمن شد بر تخت او

شگفتی فرومانده از بخت او

به جمشید بر گوهر افشاندند

مرآن روز را روز نو خواندند

سر سال نو هرمز فرودین

برآسوده از رنج روی زمین

بزرگان به شادی بیاراستند

می و جام و رامشگران خواستند

در فرهنگ والای ایرانی جائی برای شیون و غم گساری وجود نداشت. هر روز که ایرانیان به موهبت اهورامزدا چشم بر این گیتی می گشادند روزشان را با جشنها و خوشگذرانیهای متعدد همراه مینمودند و میدانستند که :

چون ابر بنوروز رخ لاله بشست

برخيز و به جام باده عزم كن درست

كاين سبزه كه امروز تماشاگه ماست

فردا همه از خاك تو بر خواهد رست

جشن های متعددی همچون سده – چهارشنبه سوری – نوروز و مهرگان یاد آور گذشته پر شکوه ایران و ایرانی میباشد . همان زمانی که سر بر تارک گیتی می سودند و بر جهان حکم میراندند جهانیان را نیز شریک شادمانیهای خویش میانگاشتند .

آدمی هرگاه که غرق در رفاه و ناز و نعمت میشود بهانه ای میجوید برای تفریح و بهره مندی از لذائذ خدا دادی. ولی هنگامی که غوطه ور در فساد و تباهی و زبونیست با توسل به الهامات غیبی و امدادموجودات نامرئی راهی میجوید برای تسکین آلام فرو خورده خویش. و وجود این جشن های پر زرق و برق در پیشینه پر افتخار ایرانیان تائیدیست بر این امر مهم .

از زمانی که تازیان زبون قدم ناپاکشان را بر خاک این سرزمین پاک اهورائی نهادند و پلیدی جای گفتار و کردار و پندار نیک را گرفت جشن و رامش ایرانیان خاری شد در چشم این شیاطین زمینی . باید چاره ای میجستند تا ایرانیان همچون اجداد سوسمار خور آنان بر سر و رویشان میکوفتند. تا امید این موهبت اهورامزدا از آنان گرفته میشد. تا مسخ میگشتند و تبدیل به موجوداتی بی اراده همچون گوسفندان سلاخخانه ای میشدند که وقتی به دیده خود دریده شدن گلوی هم نوعشان را میدیدند به قضا و قدر الهی دل خوش کنند و دل به ظهور ناجی ای که هیچ گاه نخواهد آمد میبستند تا سر رسد و آنان را از چنگ این دیو سیرتان انسان نما وا رهاند و آنان را به مراتع سر سبزی که جویهای شیر و عسل در آن جاریست رهنمون سازد .

امید که فرزند خلف شادمانیست در نظر اهریمن گناهیست نا بخشودنی گناهی که در نظر او با هیچ گناهی دیگر یارای برابری نیست و از این روی شد شراب که مردمان شادمانی میبخشید حرام گشت و افیون جای هدیه ناب شیراز را گرفت .

تازیان و خودفروختگان رزل تر از آنان همچون آخوند مطهری و ملا حسنی و شیخک خزعلی وجنتی و غزالی هر چه توانستند از انبان پر از کین و نفرت خود در مذمت این جشن های کهن یاوه سرودند و آنچه را که لایق خود بود به ایرانیان نسبت دادند این ابلهان ندانستند که این واژه هائی را که به اجداد ایرانیان نسبت میدهند نه در خور ایرانیان که در خور مادران خودشان میباشد که بجای این که آن هنگام که اعراب وحشی بر خاک پاکمان یورش آوردند همانند شاهزادگان ساسانی با افتخار خودکشی کنند خود را بر این زبونان عرضه داشتند .تا این وحشیان بی فرهنگ و تمدن با اجدادشان گشنی گزینند و حال نیز با افتخار از عمل مذموم مادرانشان با کبکبه و دبدبه خود را سید و میر مینامند زهی بی شرفی و تاسف .

بوزینگان ِ ضد این شادیها که در درازی هزار و چهارصد و اندی سال سعی کرده بودند هر بی حرمتی، بر این جشن ها روا بدارند و این روزهای ِ شاد وُ زنده کننده دیده و دل را به عزا و ناله و شیون و زاری فرو بکاهند، را وا داشت که کهنگی وُ مرده گی وُ تیره گی ِ فرهنگ تازی شان را با زندگی وُ تازه گی وُ روشنایی ِ فرهنگ ایرانی بیامیزند تا شاید از این فرو رفتگی فرهنگ تازی، در گنداب ِ عصر جاهلیت ِ قبائل عرب را اندکی سرک به بیرون بکشانند و تازه گی و طراوت وُ شادمانی را تنفس کنند.
اما این ره گم کردگان غافل از این هستند که تیره گی را با روشنایی آشتی نباشد و گنداب وُ مرداب وُ لجن زار ِ فرهنگ تازی را با رودخانه ی روان و جویبار ِ زلال و باغ ِ شاداب ِ انار ِ فرهنگ ایرانی هیچ خویشاوندی نیست.
و چه بیهوده تلاش می کنند ایرانیان منزجر از فرهنگ جهل پرور و ضد شادی و ضد زندگی ِ تازی را با ریختن اشکی تمساح گونه برای جشن های ایرانی، آنها را در باتلاق سینه زنی فرهنگ ِ تازی فرو ببرند و نامش را " اقتدار فرهنگی " بگذارند.
کجای جشن چهارشنبه سوری با فرهنگ بیابانگردی ِ تازیان قابل جمع است، که این گمراهان می پندارند؟

نوروز را در کجا با فرهنگ ِ قربان و تیغ کشی بر گلوی ِ زندگی انسانی قرابت است؟
یکی زنده می کند و زندگی می بخشد و زیبایی را در همه سو در چشمانشان سفره ی عشق و بوی نفس ِ نسیم ِ نیلوفر ِ نشسته بر آب ِ تالاب ِ کهن دیار ِ یاران، ایران پهن می کند آن یکی می کُشد وُ زندگی را با شمشیر جهالت گردن می زند و بر هر چه زیبایی است چنگال ِ وحشی گری فرو می برد و نکبت و زشتی را چون شب ِ تیره و تار، چادر بر سرش می کشد و مثل حشرات ِ از نور گریزان در بیغوله ها تاریکی را نشخوار می کند.
کجای ِ شادمانی وُ رقص وُ پایکوبی ِ جشن های ایرانی را با گریه و سینه زنی و قمه کشی و ناله پروری ِ فرهنگ تازی، کوچکترین تناسب و یا همسانی است که این گمراهان می پندارند و می خواهند نکبت و زاری و پریشانی ِ جنون گونه شان را با آن ها بیامیزند؟

هرگز فرهنگ ایرانی را با فرهنگ بیابانگردی همسازی نبوده و نیست. وقتی که تازیان با زور شمشیر ِ پدران عقیده تی شما بر ایران غالب شد در کنار ایرانی کُشی ِ بیشمار، فرهنگ ایرانی را هم با تمامی توان ِ جنون آمیزشان سعی کردند، بکُشند اما ندانستند که فرهنگ ایران سر لوحه اش با نام آتش و نور مزین و سرشته شده است و این آتش و نور در درازی این تاریخ رنجبار ایران و ایرانی، همواره در دل هر ایرانی شعله ور بوده و هست و امروز هم این آتش ِ فرهنگ ایران است که گام به گام فرهنگ کهنه تازی را می سوزاند و جان و جهان همه ی شما را به آتش می کشد.
فرهنگ ایرانی متعلق به همه ی ایرانیانی است که ایران را برترین ارزش می دانند، نه نا ایرانیانی چون شما که فرهنگ تازی را بالای ایران می نشانید.
ولی اینان نمیدانند روزگاری فرا خواهد رسید که با بیداری نسل جوان این کشور جوانان این مرز و بوم آنان را به همان زباله دانی که از آن بیرون خزیده اند پرتاب خواهد نمود و باز رامش و شادمانی در این کشور جوانه خواهد زد . بنا براین بهتر است شما اي ناایرانیان چون همریشان ِ پیش از خودتان، در همان اقتدار فرهنگی جمکرانی فرو بروید و چون باورهای خرافاتی تان، برای همیشه از خاک ِ پاک ایرانزمین غیب و نابود و در همان چاههای تاریک ِ تاریخ محو گردید.



نوروزتان پیروز باد

پاینده ایران

هیچ نظری موجود نیست: