درفش کاویانی را به تن کردم
ز سر شور جوانی رابه در کردم
دلم از کینه ضحاک خونین بود
به یاد کاوه بیباک غمگین بود
شب از بیداد و ظلمت تیره گون می شد
مرا آوائی آزاد در دل شب رهنمون می شد
به دل شوری که با یاران درآمیزم
چو سیلی ره به سوی میهنم خیزم
بپویم خانه خانه، هر بر و بومی
به هرجا رخنه کرده دیو بدخوئی
چو سیلی راحتش یکجا به هم ریزیم
دژ ضحاک دوران بر زمین ریزیم
ز ماران دوسر سرها جدا سازیم
تن پیر و جوان از بند رها سازیم
ز پندار نکو, کردار نیک آریم
به گفتار نکو, دلها به کف آریم
بنام ایزد یزدان، تمامی یکدل و دستان
دوباره هم قسم گردیم، مباد از هم جدا گردیم
به یاد کاوه و یاران، همه تنها که شد ویران
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر