۱۳۸۸ تیر ۲۲, دوشنبه

ايران من، تو بمان.

ايران من، تو بمان.


عشق هرگز نمي ميرد!



امشب!


در تنهايي و سکوت!


ميان بهت و حيرت!


عشق و غرور من!


ايران سراسر اتفاق و پر حادثه اي است، که در روند لحظه هاي تاريک تاريخ، بارها و بارها شکسته.


زخم خورده.


بغض کرده.


لرزيده.


سوخته.


گريسته.


اما! از پاي نيفتاده.


عشق! و رنج و درد عشق، هديه خداي بي همتاي خرد و عدالت است، و ايران مملو از درد و رنج، زائيده عشق است و زاينده عشق!


در بازي هاي تلخ و شيرين، تاريخ و سرنوشت، در اوج توفانهاي ريشه برانداز سهمگين، در بستر زلزله هاي مخرب و ويرانگر، در هياهوي بي گريز سيلهاي بنيان برافکن، ايران مانده است و مي ماند، چون عشق زنده است.


چون ايراني، ايراني است.


ايران! يعني عشق سرخ.


عشق! يعني ايران سبز.


ايران را از گزند شوم حوادث، و آسيب تلخ اتفاق.


نه شمشير تاريخ سازان، که قلم عشق عشق داران، و انديشه مهر ورزان، حفظ کرده است.


ايران من!


ايران فردوسي است و حماسه.


ايران حافظ است و عشق.


ايران مولوي است و معرفت.


ايران عطار است و عدالت.


ايران خيام است وصداقت.


ايران فرغاني است و حقيقت.


ايران فرخي است و آزادي .


ايران بابک است و قيام.


ايران افشين است و عصيان.


ايران مازيار است و طغيان.


ايران مزدک است و جسارت.


ايران کاوه است و شورش.


ايران آرش است و رهايي.


ايران دار است و سربداران.


ايران من!


نگاه کن!


بلند شو!


گريه نکن.


تو دردها و رنجها را بارها و بارها ديده اي.


تو آمدن و رفتن بيگانگان را بارها و بارها حس کرده اي.


تو تيمور و اسکندر و چنگيز را با صبر و شهامت از خود رانده اي.


تو با سوز و زخم، با ظلم و ستم، با خون و فريب، با بحران و جنگ، بيگانه نيستي! چشمهايت را نبند.


در خود نشکن.


بخند و بمان.


چون! عشق هرگز نمي ميرد.


باور کن! عشق مردني نيست.


عشق رفتني نيست.


خسته و نااميد، تنها و غمگين، در پاي ريشه تشنه و سرشار از عطشت، با فرياد، مي ميريم.


زير سايه هاي مهربارت، بي فرياد، دفن مي شويم.


با تو تا صبح بي اندوه، آن روز موعود.


همراه مي گرديم.


خاک مي شويم.


باد مي شويم.


آتش مي شويم.


اما آنچه نمي ميرد و با تو تا ابد مي ماند، عشق است.


امشب!


هنوز نيز در هنگامه سکوت، با اشک و سربلندي، در اوج درد، به تو افتخار مي کنم.


هنوز نيز نيمه هاي شب، دور از هياهوي وحشت قفس سازان و دشمنان عشق و صلح، با دست و پاي لرزان، درکنار تـو مي نشينم.


تو را نگاه مي کنم.


با تو حرف مي زنم. با تو عاشقانه از عشق مي گويم.


با تو از مرگ ايمان!


رفتن اميد!


سوختن آرزو!


سکوت انديشه!


شکست صداقت!


اسارت آزادي!


با تو صادقانه از خداي خالق عشق مي گويم.


من خدا را.


عشق را.


آزادي را.


مهر را.


صلح و دوستي را، در درون تو مي جويم.


ايران من!


بپا خيز!


سر بلند کن!


دستم را بگير!


به چشمانم نگاه کن.


و با من از عشق بگو!


بگو که عشق را با ضربت کدام شمشير و صفير کدامين گلوله مي توان از بين برد؟


بگو که عشق را با کدامين قدرت مي توان در بند کرد؟


بگو که عشق را چگونه مي شود شکست؟


بگو که عشق، عشق است و ايران، ايران.


عشق من!


ايران من!


اي البرزسپيد!


اي خزرسبز!


اي سبلان شيرين!


اي خليج آبي فارس!


اي شير کوه استوار!


اي سفيد رود پر نفس!


اي بيستون عشق.


اي ايران ماندگار!


در تمام دنيا، در هر وضع و حال، تو هويت و افتخار مني!


تو غرور و عشق مني!


تو ايران مني

هیچ نظری موجود نیست: