توی یه جنگل سر سبز تو اون دور دورا وسط کوههای بلند با حیوونای شاد و خرم شیری بود مهربون و قوی توی این جنگل سبز و خرم همه حیوونا به خوبی و خوشی با هم زندگی میکردند . خره خراطی میکرد .......... همه دلشون یه رنگ وبا صفا و و شاد و خندون تو صلح و صفا داشتند تو لونشون زندگی میکردند .
توی حیوونا روباه پیری بود که نمیتونست آسایش حیوونا رو ببینه میخواست هر طوری شده حیوونا رو به جون هم بندازه و از آب گل آلود ماهی بگیره هی فکر کرد و فکر کرد چی کار کنه تا این که فکری به سرش زد . رفت پیش خرترین حیوونا آقا گاوه و تو گوشش خوند تو که ار همه حیوونا قویتری تو که از همشون باهوشتری چراباید زیر سلطه آقا شیره باشی مگه تو چیت کمتر از شیره هست که سرتو انداختی پائین و داری مثل خر به حرفهای اون گوش میدی . آقا گاوه اونقدرها هم خر نبود تا تو اولین دفعه تو دام روباهه بیافته روبه روباهه کرد و گفت بابا اون لااقل هیچی هم بلد نباشه پدر در پدر همه آبا اجدادش سلطون جنگل بودند و لااقل راه و رسم مردم داری رو بلده ولی من چی ؟ آقا روباهه که دید سرش داره به سنگ میخوره گفت اصلا این طور چیزا لازم نیست اون اجدادش سلطان بودند ولی تو هم چیزی رو داری که اون نداره ؟ گاوه حریص شد این چیه که من دارم و شیره نداره ؟ روباهه ادامه داد پدر پدر بزرگ تو یه هاله نور بالای سرش بود اونو آلام بولوم بزرگ هدایت میکرد حتی بعضی ها هم میگن که عکس اونو توی ماه دیدن تو هم اگه شیره رو از جنگل بیرون کنی آلام بولوم بزرگ هدایتت میکنه . گاوه خر شد خرتر از اونی که فکرشو بکنین فکر کرد همه چی رو میدونه و باهوشتر از اون توی دنیا دیگه پیدا نمیشه اسم خودشم عوض کرد و گذاشت بقره العلوم یعنی گاو همه چیز دان . یواش یواش حیونای دیگه دور و برش جمع شدند و اون براشون از کرامات پدر پدر بزرگش که هاله ای نور هم داشت میگفت . میگفت زمونی که اون حاکم بود همه حیونها با هم برادر بودن نه شیره جرات داشت دنبال آقا خرگوشه کنه نه حتی جرات میکرد فکرشو بکنه اگه ما هم بیائیم مثل اون قدیما شیره رو فراریش بدیم و منو حاکم کنیم منم قول میدممثل اون خدا بیامرز هر چی اونی که اون بالابالاهاست میگه عمل کنم قول میدم غذای همه حیونها رو بیارم و در خونشون تحویل بدم به بزی علف به میمونه موز به سنجابه گردو خلاصه دیگه لازم نیست برین و کار کنین من نه تنها دنیاتونو اصلاح میکنم بلکه آخرتتونم تامین میکنم . اونقدر گفت و گفت تا حیونا خر شدند تصمیم گرفتند با یه یورش ناگهانی آقا شیره رو نابود کنن و گاوه رو حاکمش کنن آخه هر کی باشه با این حرفها خر میشه وعده کاهو یونجه مجانی که کم وعده ای نیست که بشه به راحتی از اون گذشت تازه میگه توی اون دنیا هم کره های باکره به اونهائی که خر میشن میدن دیگه چی از این بهتر . خلاصه حیونها شیره رو فراریش دادند و آقا گاوه رو کردند اربابشون . گاوه که از اون ندید بدیدا و تازه بدوران رسیده های روزگار بود یه پسوندای جدیدی به اسمش افزود آخه حاکم که نمیتونه فقط اسمش گاو باشه کراهت داره . اسمش شد جناب آقا ی گاو همه چیز دان دامت برکاته گاوه دیگه گردنش اونقدر باد کرده بود که داشت رگهاش میترکید دیگه از هیچ چی مالک همه چی شده بود مالک جان و مال و ناموس همه حیونهامیخواست بره و رو صندلی سلطنت بنشینه که چشمش افتاد به چند تا از زیباترین حیونهای جنگل از حسودیش داشت میمرد باید کاری میکرد میخواست اونها رو با دندونهای خودش بدره ولی اون ولی نعمت همه حیونهای جنگل . نه نه همه حیونهای دنیا بود به گرگه گفت که فکر پلیدشو عملی کنه ولی تو این امر نباید تکاهل کنه روزها گذشت و گاوه هرروز خونخوارتر و خونخوارتر میشد و وعده هائی که به حیونها داده بود از یادش برده بود و در جواب حیونها میگفت که خدعه کرده است جدش هم خدعه میکرد . جنگل سبز و خرم هر روز درختهاش خشک میشد و یا حیونهای باهوشش به جنگلهای اطراف فرار میکردند . این همون چیزی بود که روباه پیر میخواست اون میخواست که جنگل سبز رو نابود بکنه و چه کسی برای اجرای این فکر پلید از گاوه بهتر گاوه هم هر روز باد میکرد و باد میکرد تا این که یه روز .........
پاینده ایران
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر