مفسد فی الارضام
زیرا
خانهام را بدون هیولاها دوست میدارم
در گذرگاه اشتر مست
که سرزمینم را بیابان میکند
دشنه میکارم.
عاشقم
تغزل و غزل حافظ رابا شراب اسپانیا در معاشقه میگنجانم
و به جای بسم الله میگویم: بسم الانسان!
من مفسدفی الارضام
چرا که صدای این قناری شکسته دهان را
از گلوی میهنم میشنوم
پس،
پرندهها را از تیررس جانوران دور میکنم.
نیای بزرگوارم فردوسی است
که زیر آسمان شکستهی حماسه
داربست و ستونهای پارسی میزد.
حتا کودک هم که بودم
مفسد فی الارضی بیش نبودم
چرا که
فوارههای رنگی رااز فوارههای خون دوستتر میداشتم
و
از مردگان و مقابر «متبرک» میترسیدم.
و آواز مستان نیمشب را
از مویهی سیاه واعظان خوشتر میداشتم.
بیگمان
مفسد فی الارض زاده شدم
زیراشیر مادرم رااز آب کوثر وپستان فرشتگان دروغین تازیان دوستتر میداشتم
ساقی میکده را هم
از ساقی کوثر دوستتر میدارم.
حتا پیر هم که شوم
مفسد فی الارض خواهم ماند
ــ زیبا و ایرانی ـ
ـو سرانجام
گورستان کافران رابر همجواری با مقابر «قدیسان» برتری خواهم داد.
به راستی که مفسدفی الارضام
چرا که در برابر چکهای شبنم زانو میزنم
اما در برابر دایناسورهای بیابانی، سر خم نمیکنم.
به جای سنگ سیاه،
پیکر روان و روانِ پیکر دلبندم را میستایم
و چهرهی شکفتهی وی رابر حوریان بهشتی برتر مینشانم.
چهارینههای حضرت خیام
آیههای محبوب مناند.
کتاب آسمانی من کهکشان است
وکتاب زمینیام موسیقی.
به جای سینهزدن،
میرقصم .
مرجع تقلید من، حافظ شیراز است
وخود، مرجع تقلیدِ تنکامگان جهانم!
شاعر اشعار اروتیکیام.
رافضیام، بابکیام، ملحدم
قرمطیام، مانویام، سرخوشم.
مفسد فی الارضام!
حتا عاشق هم که نبودم
مفسد فی الارض بودم
چه رسد به هم اکنون
که با کهکشان، رایزنی دارم
تا هماغوشیام با زمین را،با همگان درمیان بگذارد!
ایرانیام، اینجهانیام و عاشقم.
اکنون شما بگوئیدمن، چیستم
اگر که مفسد فی الارض نیستم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر