۱۳۸۷ آبان ۱, چهارشنبه

تو را اي كهن بوم و بر دوست دارم

ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم

تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم

تو را ای کهن پیر جاوید برنا

تو را دوست دارم اگر دوست دارم

تو را ای گرانمایه دیرینه ایران

تو را ای گرامی گهر دوست دارم

تو را ای کهن زاد بوم بزرگان

بزرگ آفرین نامور دوست دارم

هنر وار اندیشه ات رخشد و من

هم اندیشه ات ، هم هنر دوست دارم

اگر قول افسانه ، یا متن تاریخ

و گر نقد و نقل سیر دوست دارم

اگر خامه تیشه ست و خط نقر در سنگ

بر اوراق کوه و کمر دوست دارم

و گر ضبط دفتر ز مشکین مرکب

نیین خامه ، یا کلک پر دوست دارم

گمان های تو چون یقین می ستایم

عیان های تو چون خبر دوست دارم

هم ارمزد و هم ایزدانت پرستم

هم آن فره و فروهر دوست دارم

به جان پاک پیغمبر باستانت

که پیریست روشنگر دوست دارم

گرانمایه زردشت را من فزونتر

ز هر پیر و پیغامبر دوست دارم

بشر بهتر از او ندید و نبیند

من آن بهترین از بشر دوست دارم

سه نیکش بهین رهنمای جهان است

مفیدی چنین مختصر دوست دارم

ابر مرد ایرانئی راهبر بود

من ایرانی راهبر دوست دارم

نه کشت و نه دستور کشتن به کس داد

ازین روش هم معتبر دوست دارم

من آن راستین پیر را ، گر چه رفته ست

از افسانه آن سوی تر ، دوست دارم

هم آن پور بیدار دل بامدادت

نشابوری هور فر دوست دارم

فری مزدک ، آن هوش جاوید اعصار

که ش از هر نگاه و نظر دوست دارم

دلیرانه جان باخت در جنگ بیداد

من آن شیر دل دادگر دوست دارم

جهانگیر و داد آفرین فکرتی داشت

فزونترش زین رهگذر دوست دارم

ستایش کنان مانی ارجمندت

چو نقاش و پیغامور دوست دارم

هم آن نقاش پرداز ارواح برتر

هم ارژنگ آن نقشگر دوست دارم

همه کشتزارانت ، از دیم و فاراب

همه دشت و در ، جوی و جر دوست دارم

کویرت چو دریا و کوهت چو جنگل

همه بوم و بر خشک و تر دوست دارم

شهیدان جانباز و فرزانه ات را

که بودند فخر بشر دوست دارم

به لطف نسیم سحر روحشان را

چنانچون ز آهن جگر دوست دارم

هم افکار پر شورشان را ، که اعصار

از آن گشته زیر و زبر دوست دارم

من آن جاودان یاد مردان ، که بودند

به هر قرن چندین نفر دوست دارم

همه شاعران تو ، و آثارشان را

به پاکی نسیم سحر دوست دارم

ز فردوسی آن کاخ افسانه کافراخت

در آفاق فخر و ظفر دوست دارم

ز خیام ، خشم و خروشی که جاوید

کند در دل و جان اثر دوست دارم

ز عطار ، آن سوز و سودای پر درد

که انگیزد از جان شرر دوست دارم

وز آن شیفته ی شمس ، شور و شراری

که جان را کند شعله ور دوست دارم

ز سعدی و از حافظ و از نظامی

همه شور و شعر و سمر دوست دارم

خوشا رشت و گرگان و مازندرانت

که شان همچو بحر خزر دوست دارم

خوشا حوزه شرب کارون و اهواز

که شیرینترش از شکر دوست دارم

فری آذر آبادگان بزرگت

من آن پیشگام خطر دوست دارم

صفاهان نصف جهان تو را من

فزونتر ز نصف دگر دوست دارم

خوشا خطه ی نخبه زای خراسان

ز جان و دل آن پهنه ور دوست دارم

زهی شهر شیراز جنت طرازت

من آن مهد ذوق و هنر دوست دارم

بر و بوم کرد و بلوچ تو را چون

درخت نجابت ثمر دوست دارم

خوشا طرف کرمان و مرز جنوبت

که شان خشک و تر ، بحر و بر دوست دارم

من افغان همریشه مان را که باغی ست

به چنگ بتر از تتر دوست دارم

کهن سغد و خوارزم را ، با کویرش

که شان باخت دوده ی قجر دوست دارم

عراق و خلیج تو را ، چون ور ازرود

که دیوار چین راست در دوست دارم

هم اران و قفقاز دیرینه مان را

چو پوری سرای پدر دوست دارم

چو دیروز افسانه ، فردای رویات

به جان این یک و آن دگر دوست دارم

هم افسانه ات را ، که خوشتر ز طفلان

برویاندم بال و پر دوست دارم

هم آفاق رویاییت ، که جاوید

در آفاق رویا سفر دوست دارم

چو رویا و افسانه ، دیروز و فردات

به جای خود این هر دو سر دوست دارم

تو در اوج بودی ، به معنا و صورت

من آن اوج قدر و خطر دوست دارم

دگر باره بر شو به اوج معانی

که ت این تازه رنگ و صور دوست دارم

جهان تا جهان ست ، پیروز باشی

برومند و بیدار و بهروز باشی

هیچ نظری موجود نیست: